eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.3هزار دنبال‌کننده
30.1هزار عکس
27هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
👇👇👇 💢یادم افتاد که سید همان روز قبل از طلوع آفتاب با شش نفر از بچه ها به بیرون کانال رفت. 💢آنها در میان شهدا خوابیدند و منتظر آمدن کماندوها شدند. 💢با آمدن کاماندوها درگیری سختی میان آنها اتفاق افتاد. 💢سه نفر از رزمندگان در همان جا به شهادت رسیدند. سید جعفر با دو نفر دیگر به کانال بازگشت. 💢محمد شریف از دیگر بچه های شجاع بود. او دلیرانه می جنگید. در این هنگام به سختی مجروح شد. 💢او در لحظه شهادتش به دوستش گفت: به مادرم بگو برود شاه عبدالعظیم و مرا دعا کند. 💢بعد دستش را بالا گرفت و با صدای لرزان اما با حالت عرفانی خاصی فریاد زد مهدی جان دستم را بگیر. 💢بچه ها دیدند که در لحظه شهادتش چگونه چهره معصومانه او از شادی شکفت. او به نقطه ای خیره شد و چشمانش برق زد. 💢حال همه نیرو ها منقلب بود. هر لحظه منتظر حضور نیروهای دشمن بالای سر خودمان بودیم. 💢در این لحظات خبر رسید که دشمن از انتها وارد کانال شده به سمت انتهای کانال دوید. 💢یکباره از همان سمتی که ابراهیم رفت چندین انفجار قوی رخ داد. 💢لحظاتی بعد یکی از بچه ها از انتهای کانال به سمت ما دوید و فریاد زد: ابراهیم هم شهید شد.😭 💢رنگ از چهره ام پرید. دیگر امیدم را از دست دادم. 💢لحظه آخر مقاومت بچه ها در کانال بود یکی با بیسیم توانست با فرماندهان در عقبه تماس بر قرار کند. 💢او گفت: سلام ما را به اماممان برسانید. از قول ما به امام بگویید همانطور که فرموده بودید حسین وار مقاومت کردیم ماندیم و تا نفر آخر جنگیدیم. 💢یکباره چندین لوله سلاح عراقی ها را بالای کانال دیدیم. کاماندوهای عراقی به بالای کانال رسیدند. صدها لوله اسلحه به سمت ما نشانه رفت. 💢از مسیری که حالت راه پله بود یک افسر به همراه یک سرباز بعثی وارد کانال شد. 💢همه مجروح روی زمین افتاده بودیم. 💢 افسر نگاهی به جمع ما انداخت 💢آنها آمده بودند تا انتقام این چند روز را از انسان هایی بدون سلاح و مجروح بگیرند. 💢افسر بعثی اسلحه اش را مسلح کرد. به هر کسی می رسید با تیر خلاص ملکوتی اش می کرد. 💢لحظاتی بعد افسر بعثی از کانال خارج شد. بعد به افرادی که بالای کانال بودند دستور شلیک داد. 💢آنها بی رحمانه داخل کانال را به رگبار بستند و فرزندان غیرتمند خمینی رحمت الله را به خاک و خون کشیدند. 💢نزدیکی های ظهر جمعه ۲۲ بهمن ماه ۱۳۶۱ بود که عراق کار کانال را یکسره کرد. 💢آنها به هر جنبنده ای که در کانال بود شلیک کردند و پس از اطمینان از اینکه دیگر کسی زنده نیست، منطقه را از نیرو های خود تخلیه و به عقب رفتند. 💢حالا کانال قتلگاهی شده بود با پیکر های قطعه قطعه و غرق در خون! 💢سکوت مطلق در کانال بر قرار بود. هر از چند گاهی صدای باد در کانال می پیچید. 👇👇👇
👇👇👇 💢ساعتی از رفتن عراقی ها می گذشت. 💢من با بدنی غرق خون، در کنار پیکر چند شهید افتاده بودم. شاید برای همین به سمت من تیر خلاص شلیک نکردند. 💢چشمانم را باز کردم. نور خورشید درست توی چشمانم بود. با سختی نشستم. بدنم زخمی وخسته بود. به هر زحمتی بود از جا بلند شدم. هیچ جنبنده ای در اطرافم نمی دیدم. سکوت مطلق همه جا را فرا گرفته بود. 💢کمی به اطراف رفتم. متوجه شدم یکی از بچه های مجروح تکان می خورد. یکی هم آن طرف از لابه لای مجروحین بلند شد با وجود تمام اقدامات وحشیانه بعثی ها تعدادی از بچه ها به لطف خداوند از تیر خلاص آنها در امان ماندند. 💢تا زمان تاریکی هوا صبر کردیم. حالا تعداد کسانی که زنده مانده بودیم ده نفر بود. 💢با همدیگر قرار گذاشتیم هر طور شده از همان روشی که ابراهیم گفته بود استفاده کنیم و به عقب برگردیم. 💢با تاریک شدن هوا چند نفر از بچه های گردان حنظله هم به ما اضافه شدند. و با کمک آنها چند مجروح بدحال را نیز با خود حرکت دادیم. 💢آخرین لحظات بود. همه را از مسیر راه پله ای که به بیرون کانال منتهی می شد عبور دادم. 💢بار دیگر برگشتم به داخل کانال نگاه کردم. پیکر های پاره پاره شهدا در سراسر کانال پخش شده بود. 💢نمیدانم واقعا نمیدانم که این پنج روز را چگونه باید توصیف کرد. 💢من هم باید می رفتم اما چرا ماندم؟ من در خودم این لیاقت را نمی دیدم خدا خواست که چند روز را مهمان شهدا باشم تا از آنها درس وفا و ایثار بیاموزم. 💢برای آخرین بار نگاهی به کانال کمیل کردم. به شهدا قول دادم که برگردم. گفتم: که بر می گردم تا خاطرات شما را برای تمام آیندگان بگویم. 💢حرکت ما به سختی آغاز شد. دیگری خبری از رگبار وشلیک و.. نبود. گویی همه چیز دست به دست هم داده بود تا این چند نفر برگردند. تا راز کانال کمیل در دل این صحرا گم نشود. 💢ساعتی بعد به کانال اول رسیدیم. سنگر های کمین عراقی هنوز در مسیر ما دیده می شد اما کسی از آنها فکر نمی کردند که نیروهای ایرانی زنده باشند. 💢در تاریکی به حرکت خود ادامه دادیم برخی نیرو ها چهار دست و پا و برخی کشان کشان می آمدند. دیگر رمقی در بدن ها نبود. 💢بعد به تپه دو قلو رسیدیم با دور زدن تپه به نیروهای گردان یاسر رسیدیم در آنجا مستقر بودند. 💢آنها به محض اینکه چهره های ما دیدند جلو آمدند و گفتند: شما کی هستید؟ کجا بودید؟ 💢گفتیم: از گردان کمیل هستیم. 💢من به محض اینکه به نیروهای خودی رسیدیم افتادم و از هوش رفتم. بقیه هم شبیه من بودند. 💢بلافاصله برانکارد آوردند و.. 💢روز بعد در بهداری لشکر در حوالی چنانه در حالی که سِرُم به من وصل بود به هوش آمدم. 💢هرکس می آمد از ما سوال می کرد که شما کجا بودید؟چه می کردید؟ بقیه کجا هستن؟ 💢آری قرار بود ما بمانیم تا آیندگان بدانند که و رزمندگان در محاصره چه حماسه ای را خلق کردند. 🗣یکی از بازماندگان کانال
🤲بعداز نماز ظهر امروز (جمعه) دستانمان را به سوی آسمان بلند کرده و دعای فرج( الهی عظم البلاء) را همزمان با شبکه های تلویزیونی زمزمه میکنیم. 📖برای تعجیل در فرج امام زمان (عجل الله)، شفای بیماران، آمرزش درگذشتگان، سلامتی مردم و کادر درمانی دعا را میخوانیم.... ❤️اطلاع رسانی کنید... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
Faraj-Farahmand (1).mp3
3.6M
🤲بعداز نماز ظهر امروز (جمعه) دستانمان را به سوی آسمان بلند کرده و دعای فرج( الهی عظم البلاء) را همزمان با شبکه های تلویزیونی زمزمه میکنیم. 📖برای تعجیل در فرج امام زمان (عجل الله)، شفای بیماران، آمرزش درگذشتگان، سلامتی مردم و کادر درمانی دعا را میخوانیم....
💔 شهیداحمدرضا احدی: ديگر نمےخواهم زنده بمانم من محتاج نيست شدنم من محتاج توام! خدايا! بگو ببارد باران که کوير شوره زار قلبم سالهاست که سترون مانده است من ديگرطاقت دوري از باران راندارم 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🌹به یادشهدای خان طومان 🌺ميلاد گل رسول و زهرا و علي است زيرا که جهان خجسته زين نور جلي است 🌺ما را دگر از روز جزا بيمي نيست چون بر دل ما عشق حسين ابن علي است 🌺ولادت با سعادت امام حسین (ع)و روز پاسدار بر شما مبارک
mohamadrezataheri-@yaa_hossein.mp3
6.96M
🎙شب تولد عشقه، شب تولد مستم... با نوای محمدرضا طاهری 🌺ولادت امام حسین (ع) و روز پاسدار مبارک باد. @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔 📷 وقتی امیرنوری توهین کرد عده‌ای گفتند اهمیت ندارد و نباید بهش پرداخته شود این بی‌تفاوتی عامه نسبت به توهین‌های سلبریتی‌ها نه تنها آنها را پرروتر میکند بلکه جامعه را به توهین‌های بیشتر عادت میدهد از قوه قضائیه خواستاریم تا باتوهین کنندگان به مقدسات که خط قرمزه برخورد کند 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺نقاره شادی به مناسبت ولادت سرداران کربلا علیهم السلام در حرم مطهر رضوی در مشهد 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
29.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 نماهنگ یکی تو سنگر علم، ایستاده یکی جبهه ش حوالی دمشقه دلامون قرصه با رزمنده هامون خدارو شکر، کارها دست عشقه❤️ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ؛ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ، ﻭﺿﻮﯾﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﻗﻨﻮﺗﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺗﺮ ﺭﮐﻮﻋﯽ ﺳﺒﺰ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﺳﺠﻮﺩﯼ ﺳﺒﺰ ﺗر ! ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮ ﮐﺒﺮﯾﺎﺋﯽ ﺍﺕ، ﻣﺎﺋﯿﻢ ﻭ ﺳﺠﺎﺩﻩ ﻋﺸﻖ، ﺑﺎ ﺗﻨﯽ ﺧﺎﮐﯽ ، ﺭﺍﮐﻊ ﻭ ﺳﺎﺟﺪ! به نام خدای همه 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
شنبتون معطر به صلوات خاصه مادر سادات🌱 و این صلوات چقدر زیباست: «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ فاطِمَةَ و اَبِیها وَ بَعْلِها وَ بَنِیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ» 🌱 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
حبه نور✨ وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ ۖ وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا ۖ وَأَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ ۖ وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ ۖ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ در آنچه خدا به تو عطا کرده است سرای آخرت را بجوی، و سهم خود را از دنیا فراموش مکن، و نیکی کن همان گونه که خدا به تو نیکی کرده است، و در زمین خواهان فساد مباش، بی تردید خدا مفسدان را دوست ندارد. -آیه ۷۷ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
تو نیستی و ما خیال می کنیم فصل بهار است! خزانی بیش نیست؛ دوران غیبت تو! 🍃 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
روزت مــبارڪ ســردار قلـ❤️ـبم امام‌خامنه‌ای: عنوان پاسدار، یادگار لحظه‌های حساس این انقلاب است. 🔹 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
درود صبحتون گلباران 🌸 آرزو میکنم در این صبح بهاری پروانہ دلتون شـاد عاقبتتون بخیر زندگَیتون بدون حسرت عشقتون آسمانی و حال دلتون خوب باشه .. 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
فرا رسيدن ميلاد حضرت امام حسين(ع)، روز پاسدار، و ولادت حضرت ابوالفضل عباس (ع)، روز جانباز، و میلاد امام زین العابدین ( ع ) بر شما مبارک باد 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
حسین جان با یوسفش مقایسه کردم تو را نگار گفت: آن شاه مصر باشد و او شاه عالم است. اَلسَّـلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْــنِ الْحُسَیْـــنِ وَ عَلــى اَوْلادِ الْحُسَیْــنِ وَ عَلــى اَصْحابِ الْحُسَیْـــنِ ولادت فرخنده مهتر جوانان بهشت آموزگارشهادت واُسوه رشادت وپایداری امام حسین (ع) مبارک🌸 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
ای ابر شعله‌ورِ هستی، میلادت بارش رحمتی‌ست بر کویر خشکیده‌ی دلها.... آمدی‌ اربابم♥️ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🌺 اعیاد شعبانیه، میلاد حضرت امام حسین(ع) حضرت امام سجاد(ع)حضرت ابوالفضل‌العباس(ع) مبارکباد 🌺🌺 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
❤️نقاشی جدید حسن روح الامین به مناسبت میلاد امام حسین(ع) @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 از خود گذشته ایم و بر رنج ها سواریم ترسی ز دشمنانِ این انقلاب نداریم چون مادر شهیدان در خون خود نشستیم تا که جهان بداند پ.ن: سه تا عشق تو یه تصویر😍 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💢روزت مبارک سردار ... راستی در آن دست ها چه رازی نهفته بود که وقتی قطع شد، رسم دست دادن از تمام جهان برچیده شد! مبارک 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
✨در قطعه ۲۶ گلزار شهدای بهشت زهرا(س) یاد بودی است که خیلی ‌ها با دیدن عکس صاحب آن و عنوان «شهید گمنام» که روی سنگ مزار نوشته شده، می‌روند و زائر شهید مفقودالاثر می‌شوند شهیدی که برای بچه‌های جنوب شرق تهران و کسانی که اهل دل هستند خیلی عزیز است؛ البته این شهید برای جوان‌هایی که کتاب «سلام بر ابراهیم» را خواندند، حال و هوای دیگری دارد. ✨پهلوان بسیجی 🌷ابراهیم_هادی از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلان غرب و ستاره ورزش کشتی کشورمان است. ✨او در اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان به دنیا آمد؛ ابراهیم چهارمین فرزند خانواده بود؛ او در نوجوانی طعم تلخ یتیمی را چشید، از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را پیش برد. ✨سرانجام 🍃ابراهیم_هادی در والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه‌های گردان کمیل و حنظله در کانال‌های فکه مقاومت کرد اما تسلیم نشد و در ۲۲ بهمن سال ۶۱ بعد از فرستادن بچه‌های باقی مانده به عقب تنهای تنها با خدا همراه شد و دیگر کسی او را ندید. ✨ابراهیم همیشه از خدا می‌خواست گمنام بماند چرا که گمنامی صفت یاران خداست. 🌷يادش با ذکر 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔 و تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي و آنچه را در دل من ميگذرد ميداني... - چقدر خوبه که می دونی آخه من حرف زدن را خوب نمی دانم! ؟ مناجات شعبانیه 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت چهل و هشتم روزهای آخر🌺 💢صبح روز ششم نبرد و روز حضور ما در کانال مصادف
قسمت چهل و نهم عبد صالح خدا🌺 💢اردیبهشت سال ۱۳۸۸بود. بعد از دو سال تحقیق و آماده کردن متن، چند روز قبل از ایام فاطمیه کتاب سلام بر ابراهیم را برای مجوز فرستادیم. خیلی دوست داشتیم که در مراسم شهدای اطلاعات عملیات در روز شهادت مادر سادات کتاب آقا ابراهیم رونمایی شود. اما همه افراد مسئول ما را نا امید کردند. گفتند: فرایند صدور مجوز یک ماه طول می کشد. 💢روز بعد ناباورانه به ما خبر دادند که مجوز چاپ کتاب آماده است. ظاهراً مسئول مربوطه، وقتی به مطالعه متن پرداخته نتوانسته بود آن را به روز بعد موکول کند و تا آخر رفته بود! 💢حالا مراحل چاپ مانده که آن هم زمان بر بود. ما شش روز تا مراسم فرصت داشتیم. مرحوم حاج آقا علیان، مدیر نشر پیام آزادی را دیدم و برای چاپ صحبت کردم. ایشان تصویر ابراهیم را که دید او را شناخت گفت: در دوکوهه او را دیده بودم.. بعد گفت: هر کاری بتوانم انجام می دهم. گفتم: من هیچ پولی برای چاپ کتاب ندارم. گفت: اشکالی ندارد، اما بعید است ظرف یک هفته پنج هزار جلد کتاب آماده شود چون الان نزدیک نمایشگاه کتاب است و تمام چاپخانه ها مشغول کارند. 💢بعدها به هر کسی می گفتم باور نمی کرد. من و دوستانم در شب شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها مشغول تخلیه کتاب ها بودیم. کتاب سلام بر ابراهیم در شب شهادت حضرت زهرا(س) از چاپ خارج و روز شهادت در مراسم شهدای اطلاعات توزیع شد. 💢از آن روز بود که حضور مجدد آقا ابراهیم در حیات مادی و معنوی ما آغاز شد. از این بنده خالص خدا کرامات مختلفی را در جای جای این کشور مشاهده کردیم. مطالبی که خبر از حضور و زنده بودن شهید می داد. بسیاری از دوستان توصیه می کردند که این مطالب را به کتاب اضافه کن اما گفتم: این چیزها چیز عجیبی نیست. زندگی و شهادت تمامش حضور و کرامت است چون او بنده واقعی خدا بوده و زنده بودن شهدا را قرآن خبر داده. از طرفی اگر می خواستیم تمام مطالبی که از کرامات شهید برای ما ارسال می شد را منتشر کنیم حجم آن از کتاب اول سلام بر ابراهیم بیشتر می شد. اما برخی از این مطالب بسیار تاثیر گذار بود که حتی رسانه ای شد. در ادامه این مجموعه به چند نمونه از آنها اشاره کرده ایم. 💢به طور مثال یکی از جوانان دانشجو سه سال قبل تماس گرفت و اینگونه گفت: دانشجویی امروزی و بیگانه با معنویات بودم. از آنها که تا پایشان به دانشگاه باز می شود یکباره با تمام گذشته ومعنویات خداحافظی می کنند. مدتی زندگی من اینگونه طی شد. تا اینکه برخی دوستانم گفتند: می خواهیم به اردوی راهیان نور برویم. تو هم بیا خوش میگذرد. من هم به قصد تفریح با آنها همراه شدم. 👇👇👇
👇👇👇 💢در یکی از این شب های این سفر وقتی پای صحبت های راوی نشستم خیلی به حال خودم افسوس خوردم من تمام گذشته ام را تباه کردم. 💢همان شب در عالم رویا دیدم که جنگی در گرفته مانند نبردهای صدر اسلام! من مانده بودم که به کدام سپاه ملحق شوم. یکباره پیغمبر صلی الله علیه وآله را دیدم که مشغول آرایش نیرو ها بود تا مرا دید فرمودند: برو در سپاه ابراهیم. من فکر کردم که فرمانده لشکر حضرت ابراهیم است. سریع به افراد لشکر ابراهیم ملحق شدم. او یک جوان نورانی و زیبا بود. وقتی آماده جنگ شدیم از خواب پریدم. 💢صبح روز بعد از دوستان فاصله گرفتم و کمی در خلوت تنهایی خودم به خوابی که دیده بودم فکر می کردم. راوی کاروان افراد را جمع کرد و گفت: یک کتاب را به شما پیشنهاد می دهم مطمئن هستم از خواندن این کتاب خسته نمی شوید. یقین دارم چیزهای زیادی با خواندن این کتاب بدست می آورید. کتابی به نام سلام بر ابراهیم. بعد کتاب را در دست گرفت و به بقیه دانشجو ها نشان داد. 💢من کمی دور تر نشسته بودم غرق در افکار خودم بودم که صحبت هایش را شنیدم. از دور به آنها نگاه کردم. چهره آن جوان بر روی کتاب بسیار برایم آشنا بود! بلند شدم و با تعجب به سمت آنها رفتم. خوب که نزدیک شدم آن تصویر را شناختم. این جوان همان فرمانده ما بود همان ابراهیم که پیغمبر خدا به من گفت تا در سپاهش قرار بگیرم. جلو رفتم و کتاب را از دست راوی گرفتم خودش بود شک نداشتم. همان روز کتاب را خریدم و به خلوتی رفتم تا آن را شروع کنم. اما چرا پیامبر صلی الله علیه وسلم به من توصیه کرد در سپاه ابراهیم قرار بگیرم؟ وقتی صفحه اول را باز کردم با تعجب دیدم که این کتاب به ساحت مقدس نورانی پیامبر "صلی الله علیه وآله وسلم " تقدیم شده!! از آن روز ابراهیم حجت مسلمانی مجدد من گردید و برادر دینی من شد. من سعی کردم در لشکر ابراهیم ثابت قدم و استوار بمانم. 💢بعد از کلی تماس و اصرار آمده بود دفتر انتشارات و می گفت: باید ماجرایی را برایتان بگویم. بی مقدمه گفت: سن وسال من کمی بالا رفته بود. شغل خوبی داشتم. بارها برای ازدواج به خواستگاری رفتم. هر بار به یک مشکل بر می خوردم و ازدواج من عقب می افتاد. یک بار سر مساله حجاب به توافق نرسیدیم. 👇👇👇
👇👇 یک بار مساله مهریه، یک بار دیگر تفاوت فرهنگی خانواده ها و.. دیگر مادر و خواهرم خسته شدند. خودم بیش از بقیه اذیت شدم. 💢روزها گذشت تا اینکه دوسال قبل در اول اردیبهشت رفتم بهشت زهرا علیه السلام. با دوستانم بر سر مزار یادبود ابراهیم برایش تولد برگزار کردیم. افراد بسیاری آمدند و از خاطرات ابراهیم شنیدند. خوشحال بودم که توانستم قدم کوچکی در این راه بردارم. 💢وقتی همه رفتند به تصویر ابراهیم خیره شدم و گفتم: شما زنده بودی تلاش می کردی که گره از کار مردم باز کنی حالا هم که شهید شدی و خدا شما را زنده معرفی می کند. بعد در دلم گفتم: ابراهیم جان همه برای تولد کادو می برند من از تو کادو می خواهم. یک کاری کن که دفعه بعد با همسرم به دیدنت بیایم! 💢روز بعد یکی از دوستان تماس گرفت و خانواده ای را معرفی کرد. با اینکه دیگر حوصله این کار را نداشتم اما بار دیگر با مادر و خواهرم راهی شدیم. تمام مراحل کار خوب پیش رفت . همانی بود که می خواستیم. هیچ مشکلی نبود نه مهریه و نه برای موارد دیگر هیچ اختلافی بین خانواده ها نبود. بعد از تمام صحبت ها به ما گفتند: برای صحبت های خصوصی به این اتاق بروید. 💢به محض اینکه همراه دختر خانم وارد اتاق شدم چشمم به تصویر بزرگ آقا ابراهیم بر روی دیوار افتاد! وقتی نشستم برای اولین سوال پرسیدم : شما شهید را می شناسید؟ ایشان هم با تعجب گفت: بله، شهید هادی همرزم پدرم بودند. آنها در یک محل زندگی می کردند و بنده هم به این شهید والا مقام بسیار اعتقاد دارم.. 💢خلاصه هفته بعد بهشت زهرا علیه السلام رفتم. همراه با همسرم به کنار مزار یادبودش آمدیم و برای عرض تشکر ساعتی را در کنارش نشستیم. آخر همسرم نیز مانند من از ابراهیم خواسته بود که یک همسر مناسب برایش انتخاب کند.
مهر هر کسی به دل بیفتد دل مال اوست ... مواظب امام حسیــن تـو دلت باش .. 🌷شهید مصطفی بازایی🌷 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi