eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.6هزار دنبال‌کننده
33.8هزار عکس
33.4هزار ویدیو
88 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
51.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مستند آرمان عزیز 🔰روایتی از زندگی طلبه شهید آرمان علی‌وردی 🔴بخش اول ❤️
🔴 شهید آرمان علی‌وردی؛ پیشتاز در خدمت به مردم/ آرمان با شهادت به آرمان هایش رسید. 🔻 پدر شهید مدافع امنیت آرمان علی‌وردی در همایش «کارمندان تراز مکتب حاج قاسم» مطرح کرد؛ ▫️آرمان ۲۱ سال سن داشت واز همان سن ۵ سالگی وارد مسجد حضرت علی(ع) شد وبه کلاس نقاشی رفت، در مسجد با توجه به تغییر کلاس‌ها پرورش یافت و باعث شد حضور پررنگی در مسجد داشته باشد، با افزایش سن نسبت به امور فرهنگی مسجد علاقمند شد. ▫️ فرزندم دانش آموخته‌ خیلی خوبی در مقاطع مختلف تحصیلی بود، او در مواقع زلزله،سیل و کارهای جهادی همیشه در میدان کمک به مردم حضور داشته و پیشتاز بود. ▫️آرمان یک طلبه مخلص بود که از دانشگاه با مشورت خانواده به حوزه راه پیدا کرد تا در مسیر ولایت و سرباز امام زمان(عج) باشد. ▫️ فرزندم دوست داشت همیشه در خدمت مردم بوده و خود را وقف آنان کند. ▫️آرمان عزیز، به آرمان‌های خود رسید و ما نیز باید راه آرمان و آرمان‌ها را ادمه دهیم. ❤️ 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
بسم الله الرحمن الرحیم "یه دهه هشتادی، که حاج قاسمو دیده..." -هنوز بیهوشه؟ -مِثی خودم شدِس. بِدون قول می‌دم مِثی خودم عزیزکرده می‌شِد. -از همه‌مون کوچیک‌تره. دهه هشتادی بود دیگه؟ -آقا آرمان... بابا... آهنگ لطیف و روح‌نواز صدایش، از میان گفت و گوها می‌گذرد و دردهایم را آرام می‌کند. چشم باز می‌کنم تا صاحب آن صدای آشنا را ببینم. بالای سرم، چندنفر حلقه زده‌اند و نگاهم می‌کنند. صدای آن مرد را از بالای سرم شنیدم... پلک می‌زنم تا واضح ببینمشان. مرد با همان صدای گرم و ته‌لهجه کرمانی، دوباره می‌گوید: آرمان بابا... صدامو می‌شنوی؟ تا چشمم به چهره‌هاشان می‌افتد، همه را می‌شناسم، یکی از یکی بیشتر. انگار سال‌ها باهم بوده‌ایم و محبتی میان‌مان هست عمیق‌تر از تمام اقیانوس‌ها و طولانی‌تر از تمام تاریخ بشر. سرم دیگر روی زمین نیست؛ کسی آن را به زانو گرفته و پیشانیِ شکسته‌ام را نوازش می‌کند. بالا را نگاه می‌کنم و مرد را می‌بینم؛ مردی با چشمان خمار و عاشق‌کش، و لبخندی بر لب. حاج قاسم. دستش را آرام می‌کشد روی صورتم و خون را از روی آن پاک می‌کند: سلام آقا آرمان. لبخندش به من هم سرایت می‌کند: سلام حاج قاسم... شما برگشتین؟ این‌جا چکار می‌کنین؟ لبخندش عمیق‌تر می‌شود: من نرفته بودم که بخوام برگردم، همه ما همین‌جاییم، هستیم. و با چشم اشاره می‌کند به کسانی که دورم حلقه زده‌اند. دوباره چهره‌های بهشتی‌شان را نگاه می‌کنم. سمت راستم، محسن حججی نشسته و دستم را در دستش گرفته. دستم را فشار می‌دهد و با لهجه نجف‌آبادی قشنگش می‌گوید: عَجِب کاری کردِی پِسِّر! همچین مِثی خودم شُدِی... آرام و بی‌رمق می‌خندم: هنوز مونده تا به پای شما برسیم. کنارش، عبدالله پولادوند، با آن چهره محجوب و دوست‌داشتنی‌اش نشسته و آرام می‌گوید: شبیه منم هست. محسن قوطاسلو، سمت دیگرم نشسته و می‌خندد: دیدی این دفعه ما اومدیم پیشت آقا آرمان؟ سجاد زبرجدی آرام می‌زند به بازوی محسن قوطاسلو: جای آقا آرمان کنار دست خودمه. دوباره به چهره حاج قاسم نگاه می‌کنم. بدون این که چیزی بپرسم، حاج قاسم جوابم را می‌دهد: ما کشوری که براش خون دادیم رو رها نمی‌کنیم. هرشب میایم توی خیابونا گشت می‌زنیم؛ مخصوصا الان که اوضاع یکم بهم ریخته ست. هر خیابون، هر کوچه، دست یکی از ماست. هوای مردم رو داریم تا اوضاع آروم بشه. محسن قوطاسلو، جمله حاج قاسم را تکمیل می‌کند: حاج قاسم خودش ما رو تقسیم کرده بین محله‌ها و فرماندهی‌مون می‌کنه. محسن حججی، دوباره آرام دستم را می‌فشارد: تا حَجی فهمید گیر افتادِی، مَنا فرستاد بیام کُمِکِد(کمکت). بعدم خودشا چن تا اِز بِچا رسیدن بالا سَرِد(سرت). سرخوش از حس آرامشی که دارم و دردهایی که التیام گرفته‌اند، نگاه تشکر‌آمیزم را روانه می‌کنم به سمت حاج قاسم. حاج قاسم دست می‌کشد میان موهایم: فکر کردی من می‌ذارم نیروهای پاک و مخلص توی میدون غریب‌کش بشن؟ چشمانم پر می‌شود از اشک شوق و زمزمه می‌کنم: این دو سال خیلی دلتنگ‌تون بودم حاجی... خوب شد اومدین... یک نفر دارد از دور می‌دود به سمت‌مان. حسین یوسف‌الهی ست. بالای سرمان می‌ایستد و می‌گوید: حاجی، آقا مرتضی جاویدی کارتون داره... -آقا مرتضای شیراز؟ فرمانده گردان والفجر؟ -آره حاجی... گفت به داد شاهچراغ برسید... لحن حاج قاسم، محکم و قاطع شد: بهش بگو مقاومت کنه، الان میام. همه از جا بلند می‌شوند، جز حاج قاسم که هنوز سر من را روی پایش نگه داشته. می‌گویم: من چی؟ من باید چکار کنم؟ حاج قاسم پیشانی‌ام را می‌بوسد: دو روز دیگه صبر کن... خود آقا اباعبدالله میان میارنت پیش ما. سرم را از روی پایش برمی‌دارد و از جا بلند می‌شود. هرچه از من فاصله می‌گیرد، درد و سرما بیشتر به تنم برمی‌گردد. می‌گویم: حاج قاسم صبر کن... نرو... دستش را برایم تکان می‌دهد و درحالی که می‌دود، فریاد می‌زند: دو روز دیگه صبر کن آقا آرمان. ما همین دور و بریم... 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
یه بار که روضه رفتیم یادمه روضه خون میگفت که اون زخمی که از همه بیشتر ارباب رو از پا انداخت و کمر ارباب رو شکست کبودی زیر چشم عباسش بود .... . . . ای شهید کبودی زیر چشمت از همه بیشتر مارو از پا انداخته... خبر داری؟ 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
خاطره مادر شهید آرمان علیوردی از روز مادر....💔 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
" بسم رب الفاطمــه سلام‌الله‌علیها " 💠 از زبان مادر آرمان: سلام آرمان من. الان دقیقا دو ماه و شانزده روز است که قطعه‌ای از جانم را به خاک سرد سپرده‌ام؛ اما درد نبودنش را نادیده می‌گیرم، بغضم را فرو می‌خورم و لبخند می‌زنم، تا چرخ خانه مثل همیشه بچرخد و زخمی که بر قلب پدر و برادرت نشسته، التیام بگیرد. منتظرم مثل سال قبل، صدایت را از بیرون آشپزخانه بشنوم. بگویی که کارم داری، به زور روی مبل بنشانی‌ام، دستم را ببوسی، یک انگشتر عقیق در دستم بگذاری و در تمنای بهشت، به پایم بیفتی. منتظرم برای روز مادر، سری به من بزنی و من، دوتا چای برای خودم و خودت بریزم و با هم صحبت کنیم. تو هرچه در بهشت دیده‌ای را برای من بگویی و من... من رازهای مادرانه دلم را. یک رازهایی در عالم هست که فهمیدنش، تنها با تجربه ممکن است. هرچقدر بگویی و شرح بدهی، کلمات حائل می‌شوند میان تو و آن راز. مادری هم یکی از آن رازهاست؛ آشکارترین راز پنهان در عالم. شاید برای تو و مردهای دیگر، نامفهوم و پیچیده باشد؛ اما هر دختری از آغاز تولدش، در درون خودش، در وجود خودش حسی مادرانه دارد. هر دختری از بدو تولد یک مادر هم هست؛ حتی اگر هیچ‌وقت بچه‌دار نشود. این حس مادرانه را تو نمی‌فهمی؛ اما حماسی‌ترین حسی‌ست که یک انسان می‌تواند تجربه کند. عجیب نیست که خدا، آسمان و زمین برای یک مادر – حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها – خلق کرده باشد و عجیب نیست اگر بگویم که این مادر، با همان حس حماسی و شورانگیز مادرانه‌اش، راز شب قدر باشد؛ راز شب تعیین سرنوشت هستی. مادری قدرتمندترین نوع عاطفه و پدیده بشری ست. قوی‌تر از عشق، شادی، هیجان، خشم، نفرت، ترس و هرچیز دیگری. اصلا انگار اول مادری بوده و بعد، تمام احساسات و کنش‌ها، دور محور مادرانگی شکل گرفته‌اند. زن‌ها یا بهتر بگویم مادرها، شجاع‌ترین قهرمانان روی زمین‌اند. شجاع‌تر از همه قهرمان‌های شاهنامه و ایلیاد و افسانه‌های باستانی، شجاع‌تر از سلحشوران و جنگاوران بزرگ تاریخ و شجاع‌تر از هر پهلوانی که در محدوده خیال بشر قدم گذاشته. اگر در وجود مردی، بارقه‌هایی از قدرت و شجاعت باشد، سرچشمه آن قدرت و شجاعت را در روح مادرش پیدا می‌کنی؛ همان‌طور که یقین داشته باش مردان بزدل، حاصل تربیت زنانی با روح ضعیف‌اند. وقتی داستان مقاومت و شهادتت به گوشم رسید، از ته دل خدا را شکر کردم که من را از مادران دسته اول قرار داده؛ مادرانی که قدرت روحشان در شجاعت فرزندانشان نمایان می‌شود. راستش را بخواهی، بعد از شهادتت، قدرتی در خودم یافته‌ام که قبلا از وجودش آگاه نبودم؛ قدرتی هزاران برابر شجاعت تو. انگار یک دریای مواجم، یک رود خروشان، یک طوفان بی‌قرار. تو وقتی قدم به دنیا گذاشتی، من را وارد جهان تازه‌ای کردی؛ جهان مادرانگی. و شهادتت هم برای من تولد دوباره بود؛ یک شهود مادرانه. سلام بر تو پسر شهیدم؛ سلام بر تو که با چهره کبود و خونین، سر بر چادر حضرت مادر گذاشتی، سلام بر تو که مایه سرافرازی من در روز محشری، و سلام بر حضرت مادر، که همه مادرها، آینه‌ای هستند برای باز تاباندن نور بی‌نهایتش... . .روز مــادرهای عاشق‌پرور مبارڪ.❤️
20.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 پویش هدیه به مادر آرمان .... روز میلاد حضرت زهرا(س) منزل شهید آرمان علی وردی مادر شهید آرمان عزیز روزتان مبارک❤️ 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
کسانی‌به امام‌زمانشان خواهند رسید که اهل‌ِسرعت‌ باشند؛ و اِلّا تاریخ‌ِ‌کربلا نشان‌ داده ،که قافلهٔ حسین‌ معطل‌ِ کسی نمی‌ماند ..! شهیدآوینی ✍🏻 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
🔸استاد پناهیان ڪسانی ڪـه ؛ برای هدایت دیگران تلاش می‌کنند به جــای مـردن ، شهیــد می‌شوند... 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
فرقی نداره ایرانی باشی یا لبنانی .. جهاد باشی یا آرمان .. مهم اینه برای آرمان هات جهاد کنی . . . و سرانجام قصه دنیات بشه شهادت:) 📎🇮🇷 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi