حال امروزمان مثل سربازے است ڪه در خط مقدم منتظر فرمان شلیک از سوے فرمانده میباشد
به ناگاه صداے خش خش بیسیم فضا را پر میڪند
پشت خط فرمانده است،با صداے لرزان میگوید؛ سرباز جنگ تمام شده است.
با شنیدن این جمله انگار جهان بر سرمان آوار میشود
باور ڪنید ما جنگ طلب نیستیم
اما براے دفاع از نوامیس و عقایدمان لازم باشد در هر جاے دنیا میجنگیم
خوش به حال شهدا ڪه به معبود رسیدند و بد به حال جامانده هاے این راه.
حال باید ببینیم ڪه به فرموده شهید باڪرے جزو ڪدام یک از دو دسته باقے مانده میشویم.
ولی بدانید ڪه ما به عهدے ڪه با دوست بسته ایم تا پاے جاے پایبندیم
"""دلنوشته هاے یک جامانده"""
🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
•🍃✨•
#حاجآقاپناهیان :
نگران #نگاهخدا♥️
بهخودتباش!تانگرانۍازنگاهدیگران
اسیرتنڪند.
مشڪلخود را رسیدن به
#رضایتخدا قراربده!
تابسیارۍازمشڪلاتت
برطرفشــود...!
🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🦋✨دریافت آرامش الهی✨🦋
خدایا در این شب زیبا پنجرههای قلبم راخالصانه و عـاشقانه به سویت باز میکنم تا نسیم رحمتت بر آن بوزد و نوری از عـ💛ـشق تو را برای قلبم به ارمغان آورد
قبل از خواب ، قشنگترین دعاهایت را به شاخه های درخت اجابت آویزان نما مطمئن باش فردا روز تـو و معجزههایت خواهد بود.
🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
پروردگارا
ما درمسیربه سوی تو آمدن"
تنهاتر از آنیم که گفتنی باشد!
خدایا🙏از تو میخواهیم
امروز دست ما را،
کهمشتری گاه و بیگاه
بازار مهر توهستیم،
بگیری
و به حال خود رهایمان نکنی
آمین🌹
به نام خدای همه
🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#یک حبه نور✨
قَالَ وَمَن يَقْنَطُ مِن رَّحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ
گفت: چه کسی جز گمراهان از رحمت پروردگارش ناامید می شود؟
#حجر-آیه ۵۶
🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام
سلام می دهم و دلخوشم که فرمودید
هر آنکه در دل خود یاد ماست زائر ماست
صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ الْحُسَیْن
#اباعبدالله ♥️
#حسين عليه السلام
🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
به آفتاب سلام
که باز می شود
آهسته بر
دریچه ی صبح...
#عمران_صلاحی
سلام
صبحتون بخیر
🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
امروز،روز توست
زیر سایبان رحمت خدا بایست
خنکای صبح پاییزی
همراه با مهربانی را نفس بکش
سلام 🌤
امروزتون پر از نتیجه دلخواه
🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
هـر صبـــح
زنـدگى
براى ادامه پيدا كردن،
به دنبـالِ بهانه ميگردد ..
و چه بهانه اى
زيبــاتـر از نگاهتان . . .
📎سلام ،روز تان شهدایی
🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
وقتی میبینی #رفیقت ناراحته
حالش خوش نیس ، دلش گرفته
#بیخیال نباش !!!
#شهید_هادی
تو #رفاقت کم نمیزاشت
پس حواست به رفیقت باشه...
امیرالمومنین می فرمایند :
ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺯﺩﺍﻳﻨﺪﻩ #ﻏﻤﻬﺎ ﻭ #ﺍﻧﺪﻭه هایند .
🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#رمان_فنجانی_چای_با_خدا☕️ #قسمت_پنجم مدتی بود که از مسلمان شدنِ دانیال و عادتِ من به خدایش میگذشت.
#رمان_فنجانی_چای_با_خدا☕️
#قسمت_ششم
همه چیز به هم ریخته بود. انگار هیچگاه، دنیا قصد خوش رقصی برای من را نداشت.
منی که حاضر بودم تمام سکه های عمرم را خرج کنم تا لحظه ایی سازِ دنیا، بابِ دلم کوک شود. حالادیگر دانیال را هم نداشتم. من بودم و تنهایی..
بیچاره خانه مان، که از وقتی ما را به خود دیده بود، چیزی از سرمای شوروی برایش کم نگذاشته بودیم.
روزهایم خاکستری بود، اما حالا رنگش به سیاهی میزد. رفتار های دانیال علامتی بزرگ از سوال را برایم ایجاد میکردند.🤔
چه شده بود؟؟
این دین و خدایش چه چیزی از زندگیمان میخواستند؟؟
مگر انسان کم بود که خدا، اهالی این کلبه ی وحشت زده را رها نمیکرد؟
مادر یک مسلمان ترسو.. پدر یک مسلمان سازمان زده.. و حالا تنها برادرم، مسلمانی مذهبی که از هّل حلیم، دیگ را به آغوش میکشید.
کمتر با دانیال برخورد میکردم. اما تمام رفتارهایش را زیر نظر داشتم. چهره ی عجیبی که برای خود ساخته بود و برخوردهای عجیبترش، کنجکاویم را بیشتر میکرد. و در بین چیزی که مانند خوره، جانِ ذهنیاتم را میخورد، اختلاف عقاید و کنشهایش با مادر مسلمانم بودم. هر دو مسلمان.. اما اختلاف؟؟؟😳
پس مسلمانها دو دسته اند.. ترسوهایش مانند مادر، مهربان و قابل ترحمند.. جسورهایش میشوند دانیال.
دانیالی که نمیدانستم کیست؟؟ بد یا خوب؟؟؟ راستی پدرم از کدام گروه بود؟؟ نه.. اون فقط یک مجاهد خلقیِ مست بود..همین و بس..
دیگر طاقتم تمام شد. باید سر درمیاوردم، از طوفانی که آرامش اندکم را دزدید. باید آن پسر مسلمان را پیدا میکردم و دروازه های زندگیمان را به رویش میبستم. دلم فقط برادرم را میخواست. دانیال زیبای خودم.. بدون ریش.. با موهای طلایی و کوتاهش..
پس همه چیز شروع شد. هر جا که میرفت، بدون اینکه بفهمد، تعقیبش میکرد. در کوچه و خیابان.. اما چیز زیادی دستگیرم نمیشد. هر بار با تعدادی جوان در مکانهای مختلف ملاقات میکرد.
جوانهایی با شمایلی مسلمان نما، که هیچ کدامشان ،آن دوست مسلمان نبودند. راستی آنها هم خواهر داشتند؟؟ و چقدر سارای بیچاره در این دنیا بود..
از این همه تعقیب چیزی سر درنمی آوردم.. فقط ملاقات های فوری.. چند دقیقه صحبت.. و بعد از مدتی خیابان گردی، ورود به خانه های مهاجر نشین، که من جرات نزدیک شدن به آنها را نداشتم .گاهی ساعتها کنج دیواری، زیر باران منتظر میمانم.. اما دریغ…
پس کجا بود این دزد اعظم، که فقط عکسش را در حافظه ام مانند گنجی گران؛ حفظ میکردم، برای محاکمه..
روزی بعد از ساعتها تعقیب و خیابان گردی های بی دلیل دانیال، سرانجام گمش کردم. و خسته و یخ زده راهی خانه شدم..
هنوز به سبک خانواده های ایرانی، کفشهایم را درنیاورده بودم که…
📌ادامه دارد...
✍نویسنده:زهرا اسعد بلند دوست
🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi