eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.4هزار دنبال‌کننده
31هزار عکس
28.5هزار ویدیو
76 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال شهید ابراهیم هادی
فـنـجــانـے_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_23 با انگشتانم روی میز ضرب گرفتن، نرم و آرام (اشتباه میکنی.. اگرم
فـنـجــانـے_چـاے_بـا_خـدا ماتِ لبهایش بودم. انگار ناگهان دنیا خاموش شد.. (چیه؟؟ چرا خشکت زده؟؟ تو فقط داری میشنوی.. اونم از مردی به اسم برادر؛ اما من تجربه کردم، از وجودی به نامِ شوهر.. یه زن هیچوقت نمیتونه برادر، پدر یا هر فرد دیگه ای رو مثه شوهرش دوست داشته باشه.. منظورم مقدار علاقه یا کم و زیادیش نیست. نوعِ احساس فرق داره.. رنگ و شکلش، طعمش.. تفاوتش از زمینه تا آسمون.. بذار اینجوری بهت بگم. اگه یه سارق بهت حمله کنه و اموالتو بدزده، واسه مجازات و محاکمه، سراغِ مردِ نانوا نمیری.  مسلما یه راست میری پیشه پلیس، چون همه جوره بهش اعتماد داری و میدونی که فقط اون میتونه، واسه برگردوندن اموالت ومجازات دزدا، هر کاری از دستش بربیاد انجام میده.. حالا فکر کن بری سراغ دزد و اون به جای کمک، تو رو دو دستی بسپاره دستِ همون سارقین و ته مونده ی دارایی تو هم به زور ازت بگیره.. اونوقت چه حالی داری؟؟ دوست دارم بشنوم..) و من بی جواب؛ فقط نگاهش کردم.. (حق داری.. جوابی واسه گفتن وجود نداره.. چون اصلا نمیتونی تصورشم بکنی.. حالم تو اون روزها و شبها که فهمیدم چه بلایی داره سرم میاد و تموم بدبختی هام هدیه ی بزرگترین معتمدِ زندگیم یعنی شوهرمه، همین بود.. حسِ مشمئز کننده اییه، وقتی شوهرت چوبِ حراج به تمام زنانگی هات بزنه.. دانیال خیلی راحت از من گذشت و وجودمو با هم کیشهاش شریک شد.. اون هم منی که از تمام خوونوادم واسه داشتنش گذشتم.. بگذریم.. اون شب مثه بقیه ی اون همکیشای نجسش اومدم سراغم، مست و گیج.. اولش تو شوک بودم. گفتم لابد ازم خجالت میکشه یا حداقل یه معذرت خواهی کوچولو.. اما نه.. اولش که اصلا نشناخت، بعد از چند دقیقه که خوب نگام کرد یهو انگار چیزی یادش اومد.. اونوقت به یه صدای کش دار گفت که تا آخر عمرت مدیون منی، بهشت رو برات خریدم..) خندید.. با صدای بلند. چقدر خنده هایش ترسناک بود. دستانم آرام و قرار نداشت. نمیتوانستم کنترلشان کنم.. ای کاش تمام این قصه ها، دروغی مضحک باشد.. عثمان فنجان قهوه ام را میان دو دستم مخفی کرد (بخورش.. گرمت میکنه..) مگر قهوه ام داغ بود؟؟ اصلا مگر دمایی جز سرما وجود داشت؟؟ سالهاست که دیگر نمیدانم گرما چه طعمی دارد.. صوفی تکیه داده به صندلی، در سکوت آنالیزمان میکرد (چقدر ساده ای تو دختر.. ) حرفش را خواندم، نباید ادامه میداد ( بقیه اش.. آنقدر منتظرم نذار.. چه اتفاقی افتاد؟؟ ) به سمتم خم شد، دستانش را در هم گره کرد و روی میز گذاشت، چشمانش، آهنگ عجیبی داشت ( کُشتمش.. فرستادمش بهشت…) فنجانِ قهوه از دستم رها شد.. دنیا ایستاد.. ای کاش میشد، کیوسکی بود و تلفنی سکه ایی، تا یک سکه از عمرم خرج میکردم و چند دقیقه با دنیا اختلاط.. آنوقت شاید میشد راضی شود به قرض دادنِ سازش.. تا برای دو روز هم که شده به میل خودم کوکش کنم.. دانیال .. دانیال.. دانیال.. ↩️ ... : زهرا اسعد بلند دوست 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 شیطان از اینکه ما نماز بخونی یا نخونی نمی ترسه؛ اگه نماز بخونی یا هیات یا مسجد بری، باید دقت کنی که در اونجا تعادلت رو به هم نزنه! تنها چیزی که برای شیطان مهمه، اینه که ما رو جهنمی کنه... التماس دعا 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
زنـدگۍ را درڪوچـ‌ه ها فریـادڪنند! اینگونـ‌ه بود ڪ‌ه ما بـارخودرا تاخط پایاݩ ڪشیدیم حالا چـ‌ه خنداݩ و سرمست ازآݩ زمستـاݩ گذشتیم حالا. چـ‌ه بۍ درد وآسـاݩ دست از ڪشیدیم 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
✍وارد غذاخوری شدم. به کلاس نمی‌رسیدم و صف غذا طولانی بود. دنبال آشنایی می‌گشتم در صف تا بتوانم سریعتر غذا بگیرم. شخصی را دیدم که چهره‌ای آشنا داشت و قیافه‌ای مذهبی. نزدیک شدم و ژتون را به او دادم و گفتم: برای من هم بگیر. چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و یک ظرف غذا گرفت. و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به انتهای صف غذا برگشت و در صف ایستاد. بلند شدم و به کنارش رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی و برای خودت غذا نگرفتی؟ گفت: من یک حق داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمی‌گردم و برای خودم غذا می‌گیرم. 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🌸حـاضر نیـستم با تمـام دنـیایم عـوضـش کـنم… حجـابـم مـال مـن اسـت حـق مـن اسـت 🌸چـه در گرمـاهـای آتـش گـونـه و چـه در سـرمـاهـای سـوزنـاک... 👗نـه بـه مانتـوهـای تنـگ و کـوتـاه دل میبـندم.... 👠نـه بـه پـاشـنه هـای بلنـد... مـیـپـوشم سیـاه سـاده ی سنـگین خـودم را... 🌹تا امـام زمـانم هـرگـاه که مـرا در خـیابـان میـنگرد به جـای درد گرفـتن قلبـش... لـبخـندی بـیاید روی لبـش... یا (عج)... آقـای بـی هـمتای مـن... یک نگـاه تـو... مـی ارزد بـه صـد نـگاه دیگران... من و چـ♥ـادرم از تـه دل مـیگویـیم.... 🌹لبـیک یا صاحب الزمان (عج) 🌹 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
شب عاشورا بود. از مراسم که برگشتیم به سید گفتم با رفقا امشب به منزل ما بیایند. آن شب کسی منزل ما نبود. خیلی خسته شده بودیم. به محض آنکه وارد خانه شدیم،خیلی سریع خوابمان برد. ساعت سه یا چهار صبح احساس کردم صدایی از راهرو می آید. ترسیدم... آرام رفتم تا ببینم صدای چیست؟! با تعجب دیدم سید مشغول خواندن است. به حال او خیلی غبطه خوردم. او آن روز از همه ما خسته تر بود. کار و مداحی در چند هیئت و...رمق برایش باقی نگذاشته بود اما... خلوت با خدا صفایی داشت که حاضر نبود به این راحتی ها آن را از دست دهد؛آن هم در شب عاشورا... 🌺شهید_سیدمجتبی_علمدار 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کیا دلشون تنگ شده😔 کیا جاموندن😭 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
ڪار با توسـل حل میشہ.. از بچہ جبہہ ایھا بپرسیـد! هر جا گریہ بیشٺر میشد بچہ‌ها میشدن..⇩ | یٰا ایتہا النفس المطمئنہ إرجعۍ الۍ ربٰڪ..♥️🌱 | . . 👌 غفاری 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 🥀به رفوگران بگویید زِ رفو گذشت این دِل چه رُفو ڪنم دِلی را ڪه هِزار پاره دارد😔 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
همیشه پر از مهرباني بمان حتي اگر هيچ ڪس قدر مهربانيت را نداند این ذات و سرشت توست ڪه مهربان باشی تو خدايي داري ڪه به جاي همه برایت جبران می ڪند. ✨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi