eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.6هزار دنبال‌کننده
33.8هزار عکس
33.5هزار ویدیو
88 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 وداع خانواده در معراج شهدا ⏪ قسم می داد ازش عکس نگیرند گفتم وظیفه من تهیه عکس است می گفت از کار ها بگیر از چهره من نه.. شب بود همه جمع نشسته بودیم داشتیم شوخی می کردیم گفت بچه ها امشب کمتر شوخی کنید. تعجب کردم گفتم جواد نکنه داری شهید میشی گفت آره نزدیکه ،هاج و واج مانده بودیم چه بگوییم همه لحظاتی در سکوت رفتند یکی از بچه ها دوربین آورد گفت: بگذار چند تا عکس بگیریم گفت باشه نشستیم چند تا عکس مجلسی انداختیم فرداش شهید شد... ... 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 اگــر ڪسی صداۍرهبــر خود را نشنود به طور یقین صداۍامام زمـان(عج) خود را هم نمےشنود... و امروز خط قرمــز باید توجه تمام و اطاعت از ولےخود، رهبرۍنظام باشد... ... 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 📚 «من ادواردو نیستم» ۷۲ داستانک از زندگی ثروتمندترین شهید شیعه، مهدی (ادواردو) آنیلی برای نوجوانان است. این کتاب، خاطرات کوتاه از مردی است که دین و ایمانش را به دنیا و مظاهرش نفروخت. مردی که ثابت کرد می‌شود در درّهٔ گناه بود، اما زنجیرهای شیطان را پاره کرد و تا اعلی علّیین بهشت پرواز کرد. مردی که بزرگ‌ترین آرزویش این بود که تا وقتی زنده است امام زمانش ظهور کند و از یارانش شود. بخشی از کتاب... داشت از کنار قفسه‌های کتابخانه رد می‌شد و به کتاب‌ها نگاه می‌کرد. جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، فلسفه، تاریخ، رمان، شعر. جلوتر رفت. چشمش خورد به کتابی که در میان بقیهٔ کتاب‌ها فرو رفته بود و مقداری خاک رویش نشسته بود. بی‌اختیار دست برد سمتش و از قفسه درش آورد. نگاهش کرد. ترجمهٔ انگلیسی بود. رویش نوشته بود: «The Holy Quran». کتاب را باز کرد. چند سطری از آن را خواند. به نظرش جالب آمد. کتاب را ورق زد. چند سطر دیگر را خواند. به نظرش جالب‌تر آمد. گوشه‌ای از کتابخانه روی صندلی نشست و مشغول خواندن شد. یک ساعت گذشت. دو ساعت گذشت. سه ساعت گذشت و... کتاب برایش زیبا بود. نمی‌توانست برای یک لحظه هم کنار بگذاردش. هر چه بیشتر می‌خواند، بیشتر لذت می‌برد. حس می‌کرد گمشده‌اش به او نزدیک شده. کتاب را از کتابخانهٔ دانشگاه امانت گرفت و برد خوابگاه. (مهدی) ... 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 شهید جواد الله کرم تاریخ تولد: ۶۰/۴/۲ محل تولد: تهران تحصیلات : لیسانس تاریخ اعزام: از اغاز جنگ سوریه(۱۳۹۰) عنوان نظامی: فرمانده شهید ۳ بار در تاریخ ۹۳/۴/۱ ، ۹۳/۶/۳۰ و ۹۴/۷/۱۲ به درجه رفیع جانبازی نائل امدند و در نهایت در تاریخ ۹۵/۲/۱۹ ساعت ۵ صبح در جبهه خان طومان دعوت حق را لبیک گفت. و پس از ۴سال پیکر مطهرش به ایران بازگشت. برای شادی روحش صلوات ... 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 💞 خدای من❤️ کیست که بر آستانت وارد شده و خواهان مهمان‌پذیری‌ات باشد و تو از او پذیرایی نکرده باشی😊 🌟 و کیست که مرکب حاجت را با امید به سخاوتت به درگاهت خوابانده باشد و تو احسانش ننموده باشی؟😊 آیا خوشایند است که از درگاهت با محرومیت بازگردم؟ درحالی‌که جز تو سروری که به احسان متصّف باشد نشناسم؟😔🥀 ... 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
1.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 سرلیست آرزوهای بچه های پاسدار👌 ! شهادت... سردار اباذری ... 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 🥀🌿روزگاریست که سودای تو در سر دارم مگرم سر برود تا برود سودایت...🍃🥀 ...
💔 💞 خدایا❤️ سوز سینه‌ام را جز وصل تو خنک نکند و آتش درونم را جز دیدارت خاموش نگرداند😭 🍃 و بر حرارت شوقم به تو جز نگاه به جمالت آب نریزد و آرامشم بدون نزدیک شدن به حضرتت برقرار نشود... 🥀خدایا بر بنده خوارت که زبانش گنگ و عملش اندک است رحم کن و با احسان پیوسته و برجسته‌ات بر او منّت گذار و او را زیر سایه بلندت حمایت فرما، ای گرامی، ای زیبا🥀🌿 ... 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 به هنگام شهادت روی لباسی که او پوشیده بود، نام جانم فدای فاطمه حک شده بود. پیکر را که آوردند، پس از اتمام مداحی، رویش را بازکردند تا حاضران هم وداعی با شهید رشید داشته باشد و در این لحظه متوجه کبودی گوشه چشمش و پهلوهای زخمی‌اش شدیم. در تمام لحظات مراسم شهید ابراهیم رشید، روضه حضرت فاطمه زهرا(س) خوانده شد. ... 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 طرف تو حرمِ آقا‌علی‌بن‌موسی‌الرضا قدم میزد، دید لبه‌ۍ قالی برگشته. با خودش گفت با پا برش گردونم، بعد گفت: نھ حرم اربابه، بزار دولا بشم با دست برگردونم. شب تو عالم رویا خواب آقا‌علی‌بن‌موسی‌الرضا رو دید، امام رضا گفت ما ادب تو رو دیدیم لبه‌ۍ قالی ما رو با پا برنگردوندے... 《این دستگاه شھدا و دستگاه‌اهل‌بیت، دستگاهِ دقیقیه! :)》 ... 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 پیغام آوردند که برای بردن جنازه یوسف به مقر حزب کومله بیایید. پدرش با شنیدن این خبر همان جا دق کرد و جان سپرد. من و برادرش به آن سوی رودخانه رفتیم، یوسف را شهید کرده بودند. بدن یوسفم تکه تکه شده بود. انگشت هایش، جگرش، اعضا و جوارحش... گفتند: همین جا دفنش کن؛ با دست‌هایم زمین را کندم، تکه تکه یوسفم را در قبر گذاشتم. راوی: مادر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ای بابا چرا اینقدر تجهیزات آمریکایی‌ زود آتیش میگیرن😉 ✍️حالا اشکال نداره برا دستگرمی خوبه، تیک اینم بزنیم بریم بعدی... ... 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi