🍃شرط گمنامی سکوت است.
نه فریاد خوبی ها...
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
اسير شما شدن خوب است ...☘
اسير #شهدا شدن را میگویم...
خوبی اش به اين است که از
اسارت دنيا آزاد ميشوی... 🕊
#رفیق_شهیدم ؛ #ابراهیم_هادی ❤️
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ
آه ای لبنان ......
تو در هجوم سیاهی های شب استوار بمان
بیروت زیبای من ، نامت بلند آوازه باد
دوباره خود را خواهی ساخت
✨جزئیات از انفجار بیروت
انفجار دیروز در بیروت حاصل اشتعال مواد محترقه در انبار شماره ۱۲ بندر این شهر بوده است.
🔹 این انفجار خسارتهای مادی گستردهای در محل حادثه بر جای گذاشت و این علاوه بر زخمی شدن بسیاری از افراد است که با آمبولانس به بیمارستانها منتقل شدند.
صدای انفجار فراتر از بیروت در شهر صیدا و منطقه جبل لبنان شنیده شده است.
این انفجار بزرگترین انفجار در بیروت از سال ۲۰۰۵ و حادثه ترور رفیق حریری به شما میرود.
🔹 گفته میشود صدای انفجار تا فاصله ۸ کیلومتری بیروت حدود شهر نبیه شنیده شده است.
🔹 در این انفجار بسیاری از مناطق پایتخت لبنان زیان دیدند و نمیتوان خسارات را به منطقهای محدود کرد.
🔹 دود نتیجه انفجار همچنان در آسمان بیروت مشهود است. علاوه بر ساختمانها خودروها در بسیاری از مناطق بیروت و منطقه ضاحیه خسارت دیدهاند.
#سلاما_إلی_بیروت_الصامدة
#الله_یحمي_لبنان
#قلوبنا_معڪم
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
سلبریتی باید تبلیغ کند و پول بگیرد. مثل همه جا
مردم باید بفهمند که سلبریتی برای پول حرف میزند و عکس میگیرد. مثل همه جا
#شهروند_امریکا
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
عاشقانه های شہید←سیاهکالے
پیام داد:« از هواپیما به برج مراقبت. توے قلب شما جا هسٺ فرود بیایم یا باز باید دورتون بگردیم؟!»
منم جواب دادم:« فعلا یڪ بار دور ما بگرد تا ببینیم دستور بعدے چیه!»
دلم نمی آمد خیلی اذیتش کنم. بلافاصݪه بعدش نوشتم:« تشریف بیارید، قلب ما مال شماسٺ!»
#عاشقانه_های_پاڪ♥️🍃
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🔷🔶طلبه #شهید_مصطفی_ردانی_پور
شب #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
را در خواب می بیند که به عروسی اش آمده ، #شهید_ردانی_پور به ایشان می گوید: خانم ! قصد مزاحمت نداشتم ، فقط می خواستم احترام کنم. #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها پاسخ می دهند: «مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیائیم به کجا برویم؟»🔶🔷
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
تو بندگی به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند
شهید مصطفی حیدر
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
میگفت: ملیحه..!
ما یه نگاه کردن داریم
یه دیدن
من تویِ خیابون شاید ببینم
اما نگاه نمیکنم..
#شهید_عباس_بابایی
#سالروزشهادت
#آھ_اے_شھادت...
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
حواست هست
بعد از پرواز تو
ما چقدر شکسته بالیم...
حواست هست؟
در دنیای بعد از تو
یک جرعه آب خوش از گلویمان پایین نرفته...
حواست به ما هست حاجی؟! ...
🌠تصویر حاج قاسم در خیابانی در بیروت
#من_قلبی_سلام_لبیروت
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
#قرار_عاشقی
🥀بر تار و پودِ فرشِ حرم
خورده دل؛
گره
کورتر کن گره را
نکند باز کنی ...
😔
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
🍃🌺
من
بیخبرم از تو و
تو بیخبر از من
سخت ست که من
دلهره دارم
تو نداری :)
| سیدتقی سیدی |
#شاعرانه
#شرحعشقما..
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🌷پاسدارشهیدمحمدغفاری🌷
🍃🌺
کانال شهید ابراهیم هادی
فـنـجــانـے_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_30 انگار هزاران سوزن در معده ام فرو میکردند. باورم نمیشد چیزایی که
فـنـجــانـے_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_31
هرچه صوفی بیشتر می گفت.. مانور درد در وجودم بیشتر میشد.. حالا دیگر حسابی روی میز خم شده بودم. عثمان که میدانست نمیتواند مجبورم کند، از جایش بلند شد (صوفی یه استراحتی به خودتون بده.) و رفت، ناراحت و پر غصب..
صوفی پوزخند زد ( اگر به اندازه تمام آدمهای دنیا هم استراحت کنم، خستگیم از بین نمیره..).
با دیدن عکسها مطمئن شدم که دانیال زمانی، عاشقِ این دخترِ شرقی مَآب بود.. اما چطور توانست چنین بلایی به سرش بیاورد؟
شراکت در عاشقی در مسلک هیچ مردی نیست.. دانیال که دیگر یک ایرانی زاده بود.. ایرانی و دستودلبازی در عشق؟؟ خیلی چیزها فراتر از تصوراتم خودنمایی میکرد..
دانیال.. برادر مهربان من، که تا به خاطر دارم، تحمل دیدنِ اشکهای هیچ زنی را نداشت، بعد سر میبرید در اوجِ خباثت و سیاه دلی؟؟ با هیچ ترفندی نمیتوانستم باور کنم.. شاید همه این چیزها دروغی بچه گانه باشد..
عثمان آمد با لیوانی بزرگ و سرامیکی (سارا بیا اینو بخور.. یه جوشنده ست.. اونوقتا که خونه ای بود و خوونواده ای هر وقت دل درد میگرفتیم، مادرم اینو میداد به خوردمون.. همیشه ام جواب میداد.. یه شیشه ازشو تو کمد لباسام دارم. آخه غذاهای اینجا زیاد بهم نمیسازه.. بخور حالتو بهتر میکنه.)
عثمان زیادی مهربان بود و شاید هم زیادی ترسو.. من از کودکی یاد گرفتم که ترسوها مهربان میشوند.
دستانم از فرط درد بی امان معده میلرزید.. عثمان فهمید و کمکم کرد.. جرعه جرعه خوردم.. به سختی. بوی زنجبیل و تیزیِ طعمش زبانم را قلقلک میداد.. راست میگفت، معده ام کمی آرام شد.
و باز غُرهای آرام و کم صدای عثمان جایی در زیر گوشم (تمام فکر و ذکرت شده برادری که به خواست خودش رفت.. حاضرم شرط ببندم که چند ماهه یه وعده، درست و حسابی غذا نخوری.. اون معده بدبختت به غذا احتیاج داره.. اینجوری درب و داغون میخوای دنبال برادرت برگردی؟؟)
و چقدر اعصابم را بهم میرخت که حرفهایِ پیرمردانه اش (صوفی ادامه بده..)
صوفی که دست به سینه و ب دقت نگاهمان میکرد، رو به عثمان با لحنی پر کنایه گفت (اجازه هست آقای عثمان؟؟)
نفسهای تند و عصبیِ عثمان را کنار گوشم حس میکردم. لبخندِ صوفی چقدر پر کینه بود..
(بعد از اون صبح؛ دیگه برادرتو زیاد میدیدم.. به خصوص که حالا یکی از مشتری های شبانه ی جهادمم شده بود.. روزها اسلحه و چاقو به دست با هیبتی خونی.. شبها هم شیشه به دست، مستِ مست.. وقتی هم که بعد از کلی تو صف ایستادن و جرو بحث با هم کیشهاش، نوبت به اون میرسید و به سراغم میومدم، غریبه تر از هر مردِ دیگه ای با چشمهایش کثیفش کلِ بدنمو اسکن میکرد.. من اونجا بی پناهی رو به معنای واقعی کلمه دیدم و حس کردم. کاش هیچ وقت با برادرت آشنا نمیشدم.. دانیال هیچ گذشته و آینده ای برام نذاشت.. اون با تموم توانش خارم کرد و من دلیلش رو هیچ وقت نفهمیدم.. اما اینو خوب میدونم که (خدا و عشق) بزرگترین و مضحکترین دروغیه که بشریت گفتن.. چون حتی اگه یکیشون بود، هیچ کدوم از اون حقارتها رونمیکشیدم.. )
صدایش بغض داشت. پوزخند روی لبهایش نشست ( هه.. برادرت بدجور اهل نماز بود.. اونم چه نمازی.. اول وقت.. طولانی.. پر اخلاص.. تهوع آور.. احمقانه… ابلهانه.. راستی بهت گفتم که یه زن داداش نه ساله داری؟؟ اوه یادم رفت ببخشید.. یه خوونواده مسیحی رو تو مناطق اشغالی قتل عام کردن و فرمانده واسه دست خوش و تشویق، تنها بازمونده ی اون خوونواده بدخت رو که یه دختر بچه ی ظریف و نحیفه، نه ساله بود رو به عقد برادرت درآورد.. یادمه بعد از چند روز شنیدم که زیرِ دست و پایِ پر شهوتِ برادرت، جون داد و مُرد.. تبریک میگم بهت.. اوه ببخشید، تسلیت هم میگم.. البته اون بچه خیلی شانس آوردااا.. آخه زیادن دختربچه هایی که اینطور مورد لطف قرار گرفتنو موقعِ به دنیا اومدن نوزاده بی پدرشون از دنیا رفتن یا اینکه موندنو دارن سینه ی نداشت شونو واسه خوراک روزانه تو بچه حرومزاده شون میذارن..)
چی داشت میگفت..؟؟ حالا علاوه بر درد؛ تهوع هم به سلول سلول بدنم هجوم آورده بود..
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده: زهرا اسعد بلند دوست
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🚨 پیام رهبر انقلاب در پی فاجعه دردناک بندر بیروت: در فاجعه دردناک انفجار بندر #بیروت -که منجر به کشته و زخمی شدن تعداد زیادی از مردم و خسارات شدید شده- با شهروندان عزیز لبنانی همدردیم و در کنار آنان هستیم. صبر در برابر این حادثه، برگ زرینی از افتخارات #لبنان خواهد بود. ۹۹/۵/۱۵
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
«اِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ
وَ اِنّا لَهُ لَحافِظُونَ..
یادت که باشم
ازم محافظت میکنی...
و این جز عشق چه میتواند باشد؛
ذکرزمزمهایعاشقانهاست
به نام خدای همه
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#یک حبه نور✨
وَ لا ینکَشِفُ مِنها إَلاّ ما کَشَفتَ..
و هیچ اندوهی برطرف نشود مگر تو آن را از دل برانی..
#صحیفه سجادیه
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
خیسِ شرم میشوم؛
از بس که محبّت میبارد...
از این جملهات:
«شب و روز چشمبهراهت هستم!»
#اللهم عجل لوليك الفرج
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
تو خودت صبح دل انگیز جهانے به خدا
پس تو اے صبح دل انگیز جهان، صبح بخیر
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
سلام مهربانان💜
صبحتون بخیر
خونه تون
گرم وپر از امید 💜
روزگارتون
شاد و آرام
بزم عشقتان پرسرور💜
روزهای پر از لبخند
و لبریز از شادی در
کنار عزیزانتان داشته باشین 💜
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌸سلامی گرم باعطر گـل
🌺و به لطافت لبخند خدا
🌸برایتان چیدهام
🌺تـا روزتـان بخیر
🌸دلتان شاد و زندگیتان
🌺هرلحظه زیباتر شود
🌷پنجشنبهتون گلبارون🌷
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
❤️☘عشق را خلاصه میکنم
در نگاه مادری که به عشق فرزندش
سنگ مزار تمام شهدای گمنام را به آغوش کشید...♥️🍂
باز پنجشنبه و یاد شهدا با صلوات
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🍃🌸🍃
بیهـوده
نگردید به تکرار
در این شهــــر
او
طرز نگاهـش
به خـدا شعبه ندارد..❤️
🍃🌸🍃
#سلامٌ_علے_ابراهیم
#نگاه_شہید_روزیتون
#صبحتون_شہدایے
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
السلام ای آفتاب پشت ابر
السلام ای اوج قله، کوه صبر
السلام ای فخر آدم در زمین
یادگار حضرت روح الامین
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
♻️حاج آقا پناهیان میگفت:
توی دلت بگو: حسین😍 علیهالسلام نگاهـم میکنه، عباس⚘ نگاهـم میکنه،
حتی اگـرم اینطـور نباشه، خدا به حسین😍 میگه:حسینـم😍... نگاه کن این بندمـو
خیلی دلـش خوشه...!
ناامیـدش نکـن..
یه نگاهیم بهش بکـن.....
این خیلی مطمئـن حرف میـزنهها!
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌸 اینم یک نوع #مرگ (شهادت) هست‼️
🔹روزی که #آیتالله جوادی آملی خاک بر سر ریخت!
🔹هنگام دفاع مقدس آیتالله جوادی آملی #جبهه مشرف شده بودند تا ملاقاتی با بسیجیان داشته باشند؛ در میان رزمندگان، نوجوان باصفایی بود که ۱۴ سال داشت.
🔹پایین ارتفاع چشمهای بود و باران گلوله از سوی عراقیها میبارید؛ لذا فرماندهان گفتند برای #وضو هم به آنجا نروید. بالا بنشینید و همانجا تیمم کنید.
🔹هنگامی که آیتالله جوادی تشریف آوردند، دیدند که آن نوجوان ۱۴ ساله داشت به سمت #چشمه میرفت برای وضو. بسیجیان هر چه فریاد زدند نرو خطرناک است، آن #نوجوان گوش نکرد.
🔹آخر متوسل شدند به این عالم وارسته، حضرت آیتالله جوادی آملی که آقا! شما کاری بکنید. آقا نوجوان را صدا کردند که #عزیزم کجا میروی؟ گفت میروم پایین وضو بگیرم. گفتند پسر عزیزم! پایین خطرناک است. فرماندهان گفتند میتوانی #تیمم کنی. شما تکلیفی ندارید. همان نماز با تیمم کافی است.
🔹نوجوان نگاهی بسیار زیبا به چشمان مبارک این #عارف بزرگوار کرد و لبخند زیبایی زد و گفت بگذارید حاج آقا نماز آخرمان را با حال #بخوانیم و رفت وضو گرفت و یک نماز باحالی خواند و برگشت.
🔹دقایقی بعد قرار بود عدهای از بسیجیان بروند جلو و با #عراقیها درگیر شوند. اتفاقا یکی از آنها همین نوجوان ۱۴ ساله بود. یکی دو ساعت بعد آیتالله #جوادی را صدا کردند و گفتند حاج آقا بیاید پایین ارتفاع. دیدند جنازهای آوردند. آیتالله جوادی آملی نشستند و دیدند همان نوجوان با همان لبخند زیبا #پرکشیده و رفته.
🔹آیتالله جوادی آملی کنار #جنازهاش روی خاک نشستند، #عمامه از سر برداشتند و خاک بر سر مبارکشان ریختند و گفتند: جوادی! فلسفه بخوان؛ جوادی! عرفان بخوان. امام به اینها چه یاد داد که به ما یاد نداد؟!
🔹من به او می گویم نرو و او می گوید بگذار نماز #آخرم را با حال بخوانم. تو از کجا می دانستی که این نماز، نماز آخر توست؟!
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi