eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.3هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
26هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام مهربانان💜 صبحتون بخیر خونه تون گرم وپر از امید 💜 روزگارتون شاد و آرام بزم عشقتان پرسرور💜 روزهای پر از لبخند و لبریز از شادی در کنار عزیزانتان داشته باشین 💜 ‏ 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🌸سلامی گرم باعطر گـل 🌺و به لطافت لبخند خدا 🌸برایتان چیده‌ام 🌺تـا روزتـان بخیر 🌸دلتان شاد و زندگیتان 🌺هرلحظه زیباتر شود 🌷پنجشنبه‌تون گلبارون🌷 ‏ 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
❤️☘عشق را خلاصه میکنم در نگاه مادری که به عشق فرزندش سنگ مزار تمام شهدای گمنام را به آغوش کشید...⁦♥️⁩🍂 باز پنجشنبه و یاد شهدا با صلوات 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🍃🌸🍃 بیهـوده نگردید به تکرار در این شهــــر او طرز نگاهـش به خـدا شعبه ندارد..❤️ 🍃🌸🍃 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
﷽❣ ❣﷽ السلام ای آفتاب پشت ابر السلام ای اوج قله، کوه صبر السلام ای فخر آدم در زمین یادگار حضرت روح الامین 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
♻️حاج‌ آقا پناهیان می‌گفت: توی دلت بگو: حسین😍 علیه‌السلام نگاهـم میکنه، عباس⚘ نگاهـم میکنه، حتی اگـرم اینطـور نباشه، خدا به حسین😍 میگه:حسینـم😍... نگاه کن این بندمـو خیلی دلـش خوشه...! ناامیـدش نکـن.. یه نگاهیم بهش بکـن..... این خیلی مطمئـن حرف میـزنه‌ها! 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🌸 اینم یک نوع (شهادت) هست‼️ 🔹روزی که جوادی آملی خاک بر سر ریخت! 🔹هنگام دفاع مقدس آیت‌الله جوادی آملی مشرف شده بودند تا ملاقاتی با بسیجیان داشته باشند؛ در میان رزمندگان، نوجوان باصفایی بود که ۱۴ سال داشت. 🔹پایین ارتفاع چشمه‌ای بود و باران گلوله از سوی عراقی‌ها می‌بارید؛ لذا فرماندهان گفتند برای هم به آنجا نروید. بالا بنشینید و همانجا تیمم کنید. 🔹هنگامی که آیت‌الله جوادی تشریف آوردند، دیدند که آن نوجوان ۱۴ ساله داشت به سمت می‌رفت برای وضو. بسیجیان هر چه فریاد زدند نرو خطرناک است، آن گوش نکرد. 🔹آخر متوسل شدند به این عالم وارسته، حضرت آیت‌الله جوادی آملی که آقا! شما کاری بکنید. آقا نوجوان را صدا کردند که کجا می‌روی؟ گفت میروم پایین وضو بگیرم. گفتند پسر عزیزم! پایین خطرناک است. فرماندهان گفتند می‌توانی کنی. شما تکلیفی ندارید. همان نماز با تیمم کافی است. 🔹نوجوان نگاهی بسیار زیبا به چشمان مبارک این بزرگوار کرد و لبخند زیبایی زد و گفت بگذارید حاج آقا نماز آخرمان را با حال و رفت وضو گرفت و یک نماز باحالی خواند و برگشت. 🔹دقایقی بعد قرار بود عده‌ای از بسیجیان بروند جلو و با درگیر شوند. اتفاقا یکی از آنها همین نوجوان ۱۴ ساله بود. یکی دو ساعت بعد آیت‌الله را صدا کردند و گفتند حاج آقا بیاید پایین ارتفاع. دیدند جنازه‌ای آوردند. آیت‌الله جوادی آملی نشستند و دیدند همان نوجوان با همان لبخند زیبا و رفته. 🔹آیت‌الله جوادی آملی کنار روی خاک نشستند، از سر برداشتند و خاک بر سر مبارکشان ریختند و گفتند: جوادی! فلسفه بخوان؛ جوادی! عرفان بخوان. امام به اینها چه یاد داد که به ما یاد نداد؟! 🔹من به او می گویم نرو و او می گوید بگذار نماز را با حال بخوانم. تو از کجا می دانستی که این نماز، نماز آخر توست؟! 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
با توجه به وجود عوامل فرامنطقه‌ای و گروهك‌های معاند، مختار به همراه دو تن از همرزمانش به منظور عملیات گشت شناسایی رزمی به شمال شرقی پاسگاه مرزی قره‌تپه اعزام و در حین مأموریت به میدان مین والمر باقی‌مانده از جنگ تحمیلی برخورد و بر اثر انفجار مین به شدت از ناحیه دست، پا و بدن مصدوم می‌شود (یك نفر از همكارانش در دم شهید و دیگری نیز به شدت مجروح می‌شود) كه ایشان را به بیمارستان شهدای دهلران انتقال می‌دهند، سپس به علت ناتوانی در درمان، وی را به بیمارستان گنجویان دزفول اعزام می‌نماید كه در بین راه به علت شدت جراحات به شهادت می‌رسد . 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 امروز روزی است ک دنیا را اسیر کردی اسیر نگاهت...! 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۶ مرداد سالگرد اسارت شهید محسن حججی به نام شهیدی که جنگید اسیر شد شهید شد 💠برشی از کتاب سربلند: برگشتم به حاج سعید گفتم: «آخه من چطور این بدن ارباً اربا رو شناسایی کنم؟ رفتم سمت آن داعشی. یک متر رفت عقب و اسلحه‌اش را کشید طرفم. سرش داد زدم: «شما مگه مسلمون نیستید؟» به کاور اشاره کردم که مگر او مسلمان نبود؟ پس سرش کو؟ چرا این بلا را سرش آوردید؟ حاج سعید تند، تند حرف‌هایم را ترجمه می‌کرد. آن داعشی خودش را تبرئه کرد که این کار ما نبوده و باید از کسانی که او را برده‌اند «القائم» بپرسید. فهمیدم می‌خواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد. دوباره فریاد زدم که کجای اسلام می‌گوید اسیرتان را این‌طور شکنجه کنید؟ نماینده داعش گفت: «تقصیر خودش بوده!» پرسیدم به چه جرمی؟ بریده‌بریده، جواب می‌داد و حاج سعید ترجمه می‌کرد: «از بس حرصمون رو درآورد؛ نه اطلاعاتی به ما داد، نه اظهار پشیمونی کرد، نه التماس کرد! تقصیر خودش بود...!»... . می شود اسیر شد و با یک نگاه دشمن را از پای درآورد،از این چشمان چیزی جز غرور نمی‌بارد 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
فـنـجــانـے_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_31 هرچه صوفی بیشتر می گفت.. مانور درد در وجودم بیشتر میشد.. حالا د
فـنـجــانـے_چـاے_بـا_خـدا نمیتوانستم باور کنم. یعنی اصلا نمیخواستم که بار کنم. با تمام توان تحلیل رفته ام به سمتش خم شدم.. ( چرنده.. مزخرفه.. تمام حرفات مزخرف بود.. امکان نداره که برادر من چنین کارهای کثیفی انجام بده.. شما مسلمونااا همه تون یه مشت روان پریش هستن..) صوفی نگاهم کرد.. سرد و یخ زده ( بشین سرجات بچه.. من انقدر بیکار نیستم که واسه گفتن یه مشت دروغ و چرندیات؛ از اونور دنیا پاشم بیام تو این شهر نفرت انگیز، که هر طرفش سر میچرخوندم برادرتو اون خاطرات نحسشو ببینم..اصلا چرا باید اینکارو بکنم؟؟ بابای میلیاردر داری؟؟ یا شخصیت مهم سیاسی ؟؟ چی با خودت فکر کردی کوچولو؟؟ اگه من اینجام فقط و فقط به خاطر اصرارهای  دیوونه کننده ی این دوست بی عقلته.. اونجایی که تو فکر میکنی با رفتن بهش، میتونی برادرِ مهربون و عاشق پیشه اتو پیدا کنه، خوده خوده جهنمه.. و شک نکن که برادرت یکی از مامورهای عذابشه.. اصلا به فرض که همه چیز در مورد برادرت دروغ بوده.. اصل ماجرا چطور؟؟ اونا رو میتونی انکار کنی؟؟ با یه تحقیق کوچیک میتونی خیلی بیشتر از جنایتهای که من تعریف کردم رو پیدا کنی.. اصلا دانیال فرشته.. با مبنای وجودی این گروه، که به هوایِ داشتن برادرت؛ میخوای عضوش شی چیکار میکنی؟؟ بریدن سر.. آواره کردن مردم.. تجاوز به زنان و دختران.. کشتن زن و بچه.. با اینا چجوری کنار میای؟؟ فکرکردی میری و اونا یه گروه ویژه با تمام امکانات میذارن در اختیارت که بری، پیداش کنی؟؟ نه.. باید سرویس بدی.. مثه همه اون بدبختایی که دارن سرویس میدن، چه داوطلب، چه گول خورده مثه من.. میدونی فلج شدن یعنی چی؟؟ ایدز یعنی چی؟؟ سقط جنین یعنی چی؟؟ اینکه ندونی کدوم یکی از اون سربازا، پدرِ بچه ی تو شکمتِ یعنی چی؟؟ تو اردوگاهی که بودم اکثر زنها از فرط جهاد نکاح دیگه توانایی راه رفتن نداشتن.. فلج شده بودن.. روز و شب از درد به خودشون میپیچیدن و ضجه میزدن.. اما هیچکس دلش نمیسوخت.. عفونت و نکبتی سرتاسر وجود اهالی رو گرفته بود.. فکر میکنی سرآخر چی شد؟؟ یه فرمانده ی جدید اومد واسه بازرسی و گفت (مردان جنگ، زنان تازه نفس میخوان.. اینا به دیگه به درد نمیخورن..) یه عده که وضعشون بهتر بود رو بردن واسه درمان.. یه عده رو که پشیمونی شونو فریاد میزدن، سر به نیست کردن.. موندن یه گروه که انقدر حالشون وخیم بود، که ارزش درمان یا حتی کشتن رو هم واسشون نداشتن. حدس بزن باهاشون چیکار کردن؟؟ با یه ماشین بردن بیرون از سوریه و ولشون کردن. وسط بیابون.. منم یکی از همونام.. تب داشتم.. میلرزیدم.. مدام بالا میاوردم.. اما بر خلاف خیلی از اون زنها زنده موندم.. چون انگیزه داشتم.. واسه زنده موندن، کشتنِ دانیال بزرگترین انگیزه ی ممکن بود.. میدونی تا خودمو برسونم به مرز،چقدر پیاده روی کردم؟؟ چقدر زمین خوردم؟؟ چقدر ترسیدم؟؟ چقدر اشک ریختم و جیغ زدم؟؟ چقدر لرزیدمو درد کشیدیم؟؟ اما هر طور بود زنده موندم.. بعد از چندین روز گرسنگی و راه رفتن بالاخره به مرز ترکیه رسیدم.. اونجا دستگیر شدم. بعد از کلی بازجویی وقتی فهمیدن از کجا اومدم، با خودشون گفتن ما هم بی نصیب نمونیم.. واسه چند ساعت با اون همه درد و عذاب، شدم برده جنسیِ چندتا آشغال مثله برادرت.. خلاصه زندگی یه لطف کوچیک در حقم کردو به بیمارستان منتقل شدم که بعد از کلی آزمایش متوجه شدن که ایدز دارمو حامله ام.. خوش بختانه بعد از چند روز به خاطر خونریزی، بچه سقط شد.. اما ایدز نه.. همیشه همراهمه.. و قرار نیست تا جون برادرتو نگرفتم، جونمو بگیره.. هر چند تو اصلا نمیفهمی، چون جای من نبودی.. دیدی، واسه ملاقات با برادرت باید این همه بها بدی.. من که میگم ارزششو نداره، حتی اگه دانیال هیچکدوم از اون کارها رو نکرده باشه و من در موردش بهت دروغ گفته باشم.. چون در هر حال، ماهیت این گروه عوض نمیشه..) کمی روی میز به ستم خم شد(اینو واسه خاتمه میگم.. اون برادر حیوونت.. واسه تو هم نقشه داشت.. یه شب تو مستی از رستگار کردنت، حرفایی میزد.. اما نمیدونم هنوز واسه انجام این ماموریت الهی زنده س یا نه..) از فرطِ گیجی توانایی حرف زدن نداشتم. صوفی ایستاد. کلاهش را روی سرش مرتب کرد و کیفِ قهوه ایی رنگ را روی دوشش انداخت ( من امشب از اینجا میرم.. خیلی چیزها رو واسه عثمان تعریف کردم. سوالی داشتی ازش بپرس..) یک قدم برداشت، اما ایستاد و برگشت (راستی اگر دانیالو دیدی.. بهش بگو اگه فقط یه نفس، به زنده بودنم، مونده باشه.. زندگیشو میگیرم..) رو به عثمان پوزخندی صدا دار بر لب نشاند (راستی ، اگه خدا رو دیدی، سلام منو بهش برسون.. بگو به اندازه تمام اشکهایی که ریختم ازش متنفرم.. بگو حتما انتقامِ التماسهایی که واسه نجات از  دست اون حرومزاده، بهش کردم رو ازش میگیرم.. ) و رفت.. با چکمه های بلند و پاشنه دارش.. عثمان به موهایش چنگ زد و من به معده ام.. ↩️ ... 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 ولی زمان، یجا نشون میده همه میرن، فقط حسین میمونه.. .. 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 ما میرویم این شما و این ڪه خون ما بهایش شد ... زمانے غریبے است راه شهـ ❤ ـدا خلوت است و بزرگ راه هایشان پر ترافیڪ... 💔 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 "گلها همه مست عطر شاه نجفند..." گل آرایی ضریح امیرالمومنین علیه السلام 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
✨ محسن آیه آرم سپاه "وَاعدوُا لَهُم مَااستَطَعتُم مِن قُوَه" را باور كرده بود. همیشه بالای جیب سمت چپ لباسش یك تكه پارچه مشكی می‌دوخت كه رویش "السلام علیك یافاطمه الزهرا" نوشته بود. ☘ در منطقه جایی زمین‌گیر شده بودیم، وقتی تانك خودی آمد خیلی ابراز خوشحالی كردیم. محسن گفت: "فكر كردید این به شما قدرت می‌دهد، نه". دست زد به نوشته "یا فاطمه‌الزهرا"ی لباسش و گفت: "این‌ها قدرت می‌دهند. 🕊 ...روز عيد قربان بود. يك‌دفعه از جايي كه حاجی بود، صدای انفجار آمد، دود و خاك بلند شد. داد زدم يا فاطمه زهرا و سمت حاجی دويدم. اصلا حواسم به ميدان مين نبود. بالای سرش رسيدم، روی زمين افتاده و بدنش پاره‌پاره شده بود. اولين چيزی كه نظـرم را جلب كرد، نوشته السلام عليك يا فاطمه الزهرا(سلام‌الله‌علیها) روی لباسش بود. ❤️ 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🖼 °°° یه بزرگے همیشه توصیه میکرد؛ هر صبـــح که داری از خــــونه میری بیرون دستتو بـــزار رو سینت بگــو [ صَلَی اللهُ عَلیکَ یا اَبـــــاعبدِالله...] موقع برگشت به خونه هم دوبـــاره یه سلام به ارباب بده... اگه بتونی این مابین دوقطره اشـک هم بریزی همراه میشے با امام زمان چون حضرت مهدی (عج) فرمودند؛ یا اباعبدالله من هر صبح و شـام بر شما گریه میکنم... اونوقت چشمات جَلا پیــدا می‌کنه و آقــــاتو میبینے... مادری دست به پهلو پسری پاره گلو😭
💔 کور، بينا شد، فلج پاشد گدا روزے گرفت و رفتـ🍃 عجیب استـ🗣 پشت هم رخ مےدهد اينجا‌ از اين رخدادها . . .♥ 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 💞 بار خدایا !❤️ گناهان بر من لباس خواري پوشانده، و دوري از تو جامه درماندگي بر تنم پيچيده، و بزرگي جنايتم دلم را ميرانده، پس آن را با توبه به درگاهت زنده كن، اي آرزويم و مرادم و خواسته ام و اميدم..😔 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🍃🌸 بوسه بر رویِ ضریحت حتیٰ شده در خواب و خیالم خوب است نامِ ما را تو به زهرا دادی نظرت هست که دَرهم خوب است زائرانِ تو زیادند ، تو را... حرمی قَدِ دو عالم خوب است اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ 🍃🌺
💔 سیزده روز... تا محرمت مونده... دلمو دل کن یا حسین 🍃🌺
حُبُکَ‌بِجُنونْ💕 + صوتك ايضاً وسيله أخرى للحياة و صدايت هم دليل ديگريست برای زندگی... 🎤حسین‌حسین‌حسین‌حسین🎤 🍃🌺
🌓 حیرت آور است !! 👈همه ی جهان دارد: 1⃣کره زمین دارای پوشش است...😕 2⃣میوه های تر وتازه دارای پوشش است...😋 3⃣شمشیر نیز داخل غلافش حفظ میشود...😯 4⃣ قلم بدون پوشش جوهرش خشک میشود و فایده اش از بین می رود و زیر پا انداخته میشود برای اینکه پوشش آن از بین رفته🙁 5⃣ سیب هم اگر پوسته اش گرفته شود و رها شود فاسد میشود...🙄 و...... در تعجبم از مردی که ماشینش را از ترس خط و خش افتادن چادر می پوشاند؛🙂 اما دختر یا همسر و یا خواهر خود را بدون پوشش رها میکند!!!😟 بـانـو!💓💓 این چادر تا برسد بدست تو هم از کوچه های مـدیـنـه گذشت...💔 هم از کــربـلا...💔 هم از بازار شــام...💔 چـادر ارثیه ی زهراسـت💜 قدرش را بدان 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🍃🌺