eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.6هزار دنبال‌کننده
35هزار عکس
35.1هزار ویدیو
90 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
1.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌟مهمان ویژه.... دل مـا ... تنگِ همین یڪ لبخنـد و تو در خنده مستانه خود می‌گذری نوش جـانـت ، امّــا ... گاه‌گاهی به دل خسته ما هم‌ نظری ..! یادشهداباصلوات اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
شلوار یخ زده و پاهای خونی🩹🧊 آخرین مسئولیتش فرمانده دسته بود. در والفجر 8 از ناحیه دست و شکم مجروح شد، اما کمتر کسی می‌دانست که او مجروح شده است. اگر کسی در باره حضورش در جبهه سوال می‌کرد، طفره می‌رفت و چیزی نمی‌گفت. یکدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه رد شویم. زمستان بود و هوا به شدت سرد بود. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت:" اگر یک نفر مریض بشود. بهتر از این است که همه مریض شوند." یکی یکی بچه‌ها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده بود و پاهایش خونی شده بود.. شهید احمد پلارک🌱 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
شکرانه شهادت ☘همسر شهید رحیم کابلی با یادآوری خاطرات همسرش می‌گوید: " حاج رحیم همیشه به من می‌گفت: هر وقت خبر شهادتم را شنیدی خدا را شکر کن و نماز شکر بخوان. 🍃 گفته بود تنهایت نمی‌گذارم. من هم طبق سفارش او عمل کردم. بدون اینکه قطره اشکی بریزم بعد از شنیدن خبر شهادتش نماز شکر خواندم. حاج‌رحیم زمان شهادتش روزه بود. هر وقت روزه می‌گرفت لبش خشک می‌شد. شهادت گوارای وجودش باشد. وقتی خبر شهادتش را شنیدم گفتم آقا رحیم به تو تبریگ می‌گویم به آرزویت رسیدی. مدافع حرم یادشهداباصلوات 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💌 🌕شهید مدافع‌حرم ♨️نذر عجیب ⭐️برادر شهید روایت می‌کند: مهدی وقتی به چهارسالگی می‌رسد، دچار فلج اطفال می‌شود. پدر و مادرم او را در تهران و کاشان پیش دکترهای زیادی می‌برند اما بی‌نتیجه می‌ماند. آخرین پزشک می‌گوید شاید خودبه‌خود خوب شود و به نوعی جواب‌شان می‌کند. 🎈آن موقع مادرم مرا باردار بود. به امام رضا علیه‌السلام متوسّل می‌شود و می‌گوید اگر مهدی شفا پیدا کرد، نام مرا رضا می‌گذارد. بعد هم نذر می‌کند اگر جنگ ادامه پیدا کرد و سنّ مهدی به جنگ قد داد، به جبهه برود. اگر هم جنگ تمام شد، او به مدّت سه‌ماه با اسرائیل بجنگد. ⭐️شهادت مهدی بر اثر بمباران جنگنده‌های رژیم صهیونیستی نشان داد که نذر مادرمان قبول شده است. خدمت به جبهه‌ی مقاومت اسلامی همان هدفی بود که مهدی را به مشهدش در سوریه کشاند و سرانجام، در حمله‌ی هوایی رژیم صهیونیستی به پایگاه هوایی تی‌فور سوریه به آرزویش رسید. 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
📜 گفتم : دارم‌‌ از استرس‌‌ می‌میرم . گفت‌ : یه ذڪر بهت‌ می‌گم‌‌ هر بار گیر ڪردی‌ بگو ، من‌ خیلی قبولش‌ دارم ؛ گره‌ی‌ ڪارِ منم‌ همین‌ باز ڪرد .. آخه خودشم‌ به سختی اجازه‌ی‌ خروج‌ گرفت :)) گفتم : باشه داداش‌ بگو ! گفت : تسبیح‌ داری ؟ گفتم : آره گفت : بگو ، الهے بالرقیه‍ سلام‌ الله‌ علیها🥀:) ' حتما سه ساله‌ی ارباب‌ نظر می‌ڪنه ؛ منتظرتم‌ و قطع‌ ڪردم .. چشمم‌و بستم‌‌ ، شروع‌ ڪردم : الهی‌ بالرقیه سلام‌ الله‌ علیها الهی‌ بالرقیه سلام‌ الله‌ علیها . . ده تا‌ نگفتم‌ ڪه یهو گفتن : این‌‌ پنج‌ نفر آخرین‌ لیسته ، بقیه‌اش‌ فردا ؛ توجه نڪردم‌ همین‌جور‌ ذڪر می‌گفتم ڪه یهو اسمم‌ رو خوندن ، بغضم‌ ترڪید با گریه رفتم‌ سمت‌ خونه حاضر‌ شم ، وقتی‌ حسین‌ رو دیدم‌ گفتم : درست‌ شد . اشڪ‌ تو چشمش‌ حلقه زد‌ و گفت : «الهی‌ بالرقیه سلام‌ الله‌ علیها . . 🏴 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
(تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده!) تو حلب شب‌ها با موتور، حسن غذا و وسائل مورد نیاز به گروهش می‌رسوند. ما هر وقت می‌خواستیم شب‌ها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش می‌رفتیم. یک شب که با حسن می‌رفتیم غذا به بچه‌هاش برسونیم چراغ موتورش روشن می‌رفت! چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناص‌ها بزنند. خندید. من عصبانى شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم: مارو می‌زنند. دوباره خندید و گفت: مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندی که گفته شب روى خاکریز راه می‌رفت و تیرهاى رسام از بین پاهاش رد می‌شد نیروهاش می‌گفتن فرمانده بیا پایین تیر می‌خورى در جواب می‌گفت اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده و شهید مصطفى می‌گفت: حسن می‌خندید و می‌گفت: نگران نباش اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده. و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاق هایى براش افتاد و بعد چه خوب به شهادت رسید... 🏷راوی: مدافع حرم مدافع حرم شادی ارواح طیبه شهدا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
📨 🌹شهید مدافع‌حرم 🦋همسر شهید نقل می‌کنند: یک روز وحید ناراحت از سر کار به خانه آمد و مستقیم به آشپزخانه رفت و وسایل را جدا می‌کرد؛ نصف وسایل را برداشت. بهش گفتم: «وحید این وسایل را چه‌کار میخواهی بکنی؟» گفت: «دوستم تازه ازدواج کرده، در منزلشان هیچی ندارند. از لوازم منزل، آنهایی که از نظرم اضافه است را جمع کردم تا به آنها بدهم.» 🦋در آن مدتی که در بندرعباس بودند، این کار وحید سه‌مرتبه تکرار شد. حتی موتورش را به یکی از دوستانش بخشید تا دوستش و همسرش به گردش بروند و زندگی مشترک‌شان نابود نشود. هدیه به روح مطهر شهید صلوات اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
~🕊 🌴🪴 جہاد کلا پسر سر به زیری بود! هیچ وقت خودش رو در معرض نامحرم قرار نمیداد. یعنی از اون اماکنے کہ امڪان داشت نامحرم باشہ همیشہ فرارے بود و دوری میڪرد. تو برخوردش هم یه حالت خاصی بود . یعنی هم خودش رو عادی جلوه میداد و هم تو اون عادی بودنش بشدت حیا رو رعایت میکرد. اصلا اهل تظاهر نبود..(: 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
🕊 همیشه می‌گفت : می‌خواهم شهـید ‌شوم! پس از جنگ ما می‌ گفتیم جنگ دیگر تمام‌شده و شهادتی نیست ولی پاسخ می‌ داد : من می‌دانم«شهید»خواهم شد... 🥀جانباز شیمیایی دفاع‌ مقدس بازنشسته تیپ۳۶ انصارالمهدی زنجان در ۲۵ آبان سال۱۳۹۶ بر اثر انفجار مین در محور بوکمال مجروح شد و در حین انتقال به پشت جبهه به‌درجه شهادت رسید. ✍راوی:برادر شهید 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌹شهید حسین شعبان زاده ( آمل) سن ۱۵ سال_شهادت ۷ آذر ۱۳۶۵ اسلام آباد غرب : 🏷 خاطره خواهر شهید : هر وقت به خانه ی ما می آمد می گفت برایم ماکارونی درست کن خیلی ماکارونی دوست داشت بعد از شهادت او من تا یکسال ماکارونی درست نکردم و بعد از یکسال که درست کردم به نیت او خیرات کردم . ▪️آخرین باری که می خواست به جبهه برود با مادرم خداحافظی کرد و به خانه ما آمد و از من هم خداحافظی کرد و گفت دعا کنید این بار شهید شوم گفتم حسین جان اگر مصلحت باشد شهید می شوی گفت به هر حال شما دعا کنید من دوست دارم شهید شوم وقتی از درب خانه رفت بیرون رویش را برگرداند و برایم دست تکان داد و خداحافظی کرد و گفت:« این آخرین خداحافظی من با شماست . » هفت_تپه_ی_گمنام، لشکر_ویژه_۲۵_کربلا نوجوان یادشهداباصلوات اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi