eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.4هزار دنبال‌کننده
31هزار عکس
28.5هزار ویدیو
76 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
غربت یعنی این...💔😔 😭😭 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
13.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در خان‌طومان چه می‌گذشت ... گوشه‌ای از غربت و رشادت فرزندان غیورتون در سوریه رو ببینید و با کسانی که میگن این‌ها برای پول رفتن تنها یک صحبت کنید، نفری یک میلیارد میدیم بهتون، فقط جلوی یک داعشی شلوارتون خیس نکنید، جنگیدن و دفاع از ناموس پیش کش ... 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
♦️از ۱۶ شهدای خان طومان ۱۵ تن برگشته اند حالا فقط، شهید رحیم کابلی مونده... برای بازگشت پیکر شهید رحیم کابلی هم دعا کنید خانواده ایشون هم از چشم انتظاری در بیان....😔 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️حاج سعید قاسمی: همه چادرو در آوردن..تو نگه دار.. همه لخت شدن، تو حجابو نگه دار.. «تو مقاومت کن؛ با همین فشاری که حروم لقمه‌ها روی ما گذاشتند تا استخوانمان بشکند و فکر می‌کنند که شکست می‌خوریم...» 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
روز عملیات روزه بود.. روزه‌ اش با عطش و خون افطار شد ... 🌹 گفتیم حاج رحیم چرا با این بچه ها اینقدرصمیمی هستی وبهشون محبت میکنی؟ گفت: انقلابی بودن وانقلابی ماندن وظیفه است. تربیت "نسلِ انقلابی" مهم است☝️ شهید مدافع حرم خان طومان جاویدالاثرحاج رحیم کابلی🥀 دعاکنید جواب دی ان ای این شهید عزیز هم بیاد و شناسایی بشه😔 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#فنجانےچاےباخدا #قسمت_93 وقتی صدای نفسهای عصبی و بلندم را شنیدم، لبخندش کش آمد (قول نمیدم اما شاید
آن شهید... پدریِ مردی که دچارش شده بودم، پدرانه ها خرج کرده بود. حسام با انگشترِ عقیقِ خفته در انگشتانِ کشیده و مردانه اش بازی میکرد (وقتی مامان همه ی ماجرا رو تعریف کردن. خشکم زد. نمیدانستم باید خوشحال باشم؟؟؟ یا ناراحت... تمامِ دیشب رو تا صبح نخوابیدم. مدام ذهنم مشغول بود.  یه حسی امید میداد که جوابِ منفی تون واسه خاطرِ حرفایِ مادرِ.. اما یه صدایِ دیگه ایی میگفت: بی خیال بابا، تو کلا انتخابِ سارا خانوم نیستی و حرفِ دلشو زده. گیر کرده بودم و نمیدونستم کدوم داره درست میگه. پس باید مطمئن میشدم. نباید کم میذاشت تا بعدا پشیمون شم. خلاصه صدایِ اذون که از گلدسته ها بلند شد، طاقت نیاوردمو با دانیال تماس گرفتم تا اجازه بده با خودتون صحبت کنم. که الحمدالله موافقت کرد و گفت که صبحها به امامزاده میرین. از ساعت هفت تو ماشین جلو درِ امامزاده کشیک کشیدم تا بیاین، اما وقتی دیدمتون ترسیدم.  نمیدونستم دقیقا چی باید بگم و یا برخورد شما چی میتونه باشه..) مردِ جنگ و ترس؟؟ این مردان با حیا، از داغیِ سرب نمیترسند اما از ابراز احساسشان چرا... کمی خنده دار نبود؟؟ صورتش جدیت اما آرامش داشت (تا اذان ظهر تو حیاط امامزاده قدم زدم و چشم از ورودی خواهران برنداشتم.. تو تمام این مدت مدام با خودم حرف زدمو کلمات رو شست و رُفته، کنار هم چیدم که گند نزنم. تا اینکه شما اومدین و من عین.. استغفرالله... هر چی رشته بودم، پنبه شد.. همه ی جملات یادم رفت. و من فقط به یه سوال که چرا به مادرم "نه" گفتین اکتفا کردم. شما هم که ماشالله اصلا اعصاب ندارین.. کم مونده بود کتک بخورم. حرفهاتون خیلی تیز و برنده بود. هر جمله تون خنجر میشد تو وجود آدم اما نجاتم داد.. باید مطمئن میشدم و اون عصبانیت شما، بهم اطمینان داد که جوابِ منفی تون، دلیلش حرفهایِ مادرم بوده.. و من اجازه داشتم تا امیدوار باشم.. اون لحظه تو امامزاده اونقدر عصبی و متشنج بودم که واسه فرار از نگاهتون به ماشین پناه آوردم.) صدایِ کمی خجالت زده شد (میدونستم اگه یه مو از سرتون کم بشه باید قیدِ نفس کشیدنو بزنم، چون دانیال چشمامو درمیآورد.. واسه همین تا خونه دنبالتون اومدم و از مامان خواستم تا از طریق پروین خانووم گزارش لحظه به لحظه از حالتون بده..) و این یعنی ابرازِ نگرانی و علاقه ایی مذهبی؟؟  با مایه گذاشتن از دانیال؟؟ نگاهش هنوز زمین را زیرو رو میکرد (عصر با دانیال تماس گرفتم و گفتم امشبم میخوام بیام خواستگاری و شما نباید چیزی از این ماجرا بدونید. اولش مخالفت کرد. گفت شما راضی نیستین و نمیخواد بر خلاف میلتون کاری رو انجام بده اما زبون من چرب تر از این حرفا بود که کم بیارم..) سارایِ بی خدا، مدرن، به روز و غربیِ دیروز، حالا به معنایِ عمیق و دقیقِ کلمه، عاشقِ  این جوان با خدا و سر به زیر و شرقیِ امروز شده بود.. در دلش ریسه ریسه، آذین میبستند، اما میدانست باید برق مرکزی را قطع کند.. حسام حیف بود.. لبخندِ شیرینِ پهن شده رویِ لبهایم را قورت دادم.. کامم تلخ شد (اما نظرِ من همونِ که قبلا گفتم.) ↩️ ... : زهرا اسعد بلند دوست 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
عشقتان را برای خودتان نگه دارید!  شب تاسوعا بود و در مسجد، عزاداری باشکوهی برگزار شد، ابراهیم در ابتدا خیلی خوب سینه می زد اما بعد، دیگر او را ندیدم در تاریکی مجلس، در گوشه ای ایستاده و آرام سینه می زد، سینه زنی بچه ها خیلی طولانی شد، ساعت دوازده شب بود که مجلس به پایان رسید، موقع شام همه دور ابراهیم حلقه زدند گفتم: عجب عزاداری باحالی بود، بچه ها خیلی خوب سینه زدند، ابراهیم نگاه معنی داری به من و بچه ها کرد و گفت: عشقتان را برای خودتان نگه دارید!  وقتی چهره های متعجب ما را دید، ادامه داد: این مردم آمده اند تا در مجلس قمر بنی هاشم «علیه السلام» خودشان را برای یک سال بیمه کنند، وقتی عزاداری شما طولانی می شود، اینها خسته می شوند شما بعد از مقداری عزاداری، شام مردم را بدهید، بعد هرچه قدر می خواهید سینه بزنید وعشقبازی کنید، نگذارید مردم در مجلس اهل بیت احساس خستگی کنند. 🌹شهید ابراهیم هادی🌹 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
❣مناجات شبانه ای خدای مهربان ؛ به من دلی عطا کن که مشتاق نزدیکی به تو باشد. و زبانی که صادق ترین سخنانش به سوی تو بالا رود. و دیده حقیقت بینی که به درگاه تو تقرب جوید.... خداوندا... آنکه به تو معروف شد هرگز مجهول و بی نام نشود و هر که به تو پناه آورد هرگز خوار نگردد. و هر که تو به او توجه کنی هرگز بنده دیگری جز تو نشود. بارالها... هر که به تو راه یافت روشن شد و هر که به تو پناه آورد پناه یافت. من به درگاه تو پناه آورده ام. پس تو ای مهربانم....  نیت نیک مرا به رحمت و محبت خود ناامید مساز و از فروغ محبت و عنایتت مرا بهره مند فرما... آمیـن🙏 🏴🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَ مَا الَّذِی فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ آن‌کس که تو را ندارد، چه‌دارد؟ و آن‌کس که تو را يافته، چه ندارد؟ به نام خدای همه 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
حبه نور كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ۗ وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً ۖ وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ « هر انسانی طعم مرگ را می‌چشد و شما را با بدیها و خوبیها آزمایش می‌کنیم؛ و سرانجام بسوی ما بازگردانده می‌شوید» -آیه ۳۵ 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 من ای صبا رهِ رفتن به کوی دوست ندانم تو می‌روی به سلامت ، سلام من برسان.. 💔 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
یاسَیِّدی و مولای وقتی دلم به سمت تو مایل نمی شود باید بگویم اسم دلم، دل نمی شود تا نیستی تمام غزل ها معلق اند این شعر مدتی ست که کامل نمی شود اللهم عجل لولیک الفرج 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi