eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.6هزار دنبال‌کننده
33.8هزار عکس
33.4هزار ویدیو
87 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ماه مبارک رمضان بود که عکسی برای من ارسال کرد . پرسیدم : آقامهدی موضوع این عکس چیه؟ در جواب پیامم گفت : سفره افطار را ببین همسرم . این عکس در دست تو بماند به امانت ، تا آن زمان که من شدم، آن وقت به کسانی نشان بده که می‌گویند : « هر کسی بره سوریه نونش تو روغنه » نشان بده و بگو : این سفره افطار هست . 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
خبر شهادتش را روز شنیدم، خونه بودم یکی از رفقا زنگ زد و پرسید "جواد کجاست؟" گفتم "چند شب پیش باهم بودیم؛ فرداش بازم رفت..." گفت "خبری ازش داری؟" گفتم نه گفت " انگار شده " خندیدم... گفتم: "جواد و ؟ " ظهر بود، خوابیده بودم، وقتی بیدار شدم، دیدم حسن محسن محمد .... ۸ نفر زنگ زدن تعجب کردم! زنگ زدم به مسلم پرسیدم : "چه خبر شده؟" گفت: پرید... گفتم: "مگه کفتره که بپره؟" گفت: " شد " وا رفتم... از خونه رفتم بیرون، اما اصلا نفهمیدم چطوری رفتم خونه حج اقا، دیدم همه نشستن... شب شد... رفتیم کوه سفید، جزءخوانی با قرآن گذاشتیم با گریه برداشتیم کلا دیوانه بودیم تا حدود بیست روز هم که نبود نمیومد تو این چند روز که نبودش حالمان خوش نبود... عصبی بودیم، می گفتم نمیاد دیگه تا بیاد، مُردیم و زنده شدم دیگه ببین خانوادش چی کشیدن؟!!! بیقرارےها بود.... تا اینکه اومد ، می گفت: " نترس حواسم بهت هست دلم به همین حرفش خوشه ، فقط همین"... راوی : شادی روح و 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
که شالش را برای تبرک گرفت بچه‌های گردان علی‌اکبر(علیه‌السلام) میرن پیش رییس جمهور وقت (مقام معظم رهبری) تا دیداری داشته باشند و روحیه‌ بگیرن تو مراسم ، سیدجمال که مسئول تبلیغات گردان بوده و مداح اهل بیت(علیهم السلام)، برنامه اجرا می‌کنه و جلوی حضرت آقا مرثیه سرایی می‌کنه موقع نماز وقتی حضرت آقا میان نماز رو شروع کنن که قرار بود مکبر باشه شال سبزش و میندازه رو دوش آقا و میگه اینو می‌ذارم تا تبرک بشه و ان شاء الله در جبهه بشم نماز که تموم میشه و میره شال رو بگیره آقا می‌فرمایند که شما ساداتی و اگه مشکلی نداره این به عنوان تبرک پیش من بمونه که قبول می‌کنه. بعداً حضرت آقا به برخی از دوستان لشگر می‌سپرن بیشتر هوای رو داشته باشن و نذارن بره خط که حضورش برا بقیه رزمنده‌ها باعث دلگرمی و قوت قلبه اتفاقاً تو عملیات همه مواظب بودن که خط نره و عقبه بمونه ، ولی تو شلوغی درگیری‌ها هم جلو میره و به آرزوی دیرینه‌اش میرسه و میشه شادی روح و 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
ابوحامد‌برای‌ما،مانند‌پدربودهمواره‌اهل‌گذشت‌بود زمانی‌که‌بچه‌ها‌شهیدمی‌شدندخودش‌می‌رفت‌وآن‌ هارابرمی‌گرداندیکبار۵۰۰مترطناب‌گرفت‌و۱۳یا۱۴ شهیدمان‌رااز۳۰۰متری‌دشمن‌آوردیادم‌می‌آیدسر غذا‌بودیم‌که‌سربازی‌گفت:هنوزگرسنه‌اماابوحامد غذای‌خودش‌راآوردو‌به‌او‌دادپسرشرمنده‌شدمن‌ درطول‌۲۶سال‌زندگی‌ام‌ماننداوراندیده‌ام،زمانی‌ که‌ شد.. 🔻👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
ایوب در ماه متولد شد، در ماه مبارک رمضان برای فراگیری دروس حوزوی عزیمت کرد. در ماه مبارک رمضان عازم شد. در عملیات رمضان و مفقودالجسد شد. در ماه مبارک رمضان پیکر مطهرش به زادگاهش بازگشت..(: ایوب در عملیات مفقود شد و پیکرش بعد از 14 سال شناسایی و به زادگاهش منتقل شد. مادر بزرگوارش یک ماه قبل از پیدا شدن پیکر مطهر شهید، خواب میبیند که ایوب آمده و یک لباس گونی مانند تنش کرده است. ظاهراً اسیری بوده که آزاده شده. و میگوید: همینطور که آمد سر روی زانوهای من گذاشت. او را بغل کردم و شروع کردم به گریه کرد. گفت: مادر گریه نکن من بحمدالله از بند صدام مرخص شدم.. 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
تا دیدمش رفتم جلو روبوسی کردم.. گفتم: مبارڪ باشه پـــزشـــکی قبول شدی انگار براش اهمیتی نداشت.. با تبسم گفت: هر وقت شدم تبریڪ بگو..🍃 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
ماه مبارک رمضان بود که عکسی برای من ارسال کرد . پرسیدم : آقامهدی موضوع این عکس چیه؟ در جواب پیامم گفت : سفره افطار را ببین همسرم . این عکس در دست تو بماند به امانت ، تا آن زمان که من شدم، آن وقت به کسانی نشان بده که می‌گویند : « هر کسی بره سوریه نونش تو روغنه » نشان بده و بگو : ✨ این سفره افطار هست . 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
تا دیدمش رفتم جلو روبوسی کردم.. گفتم: مبارڪ باشه پـــزشـــکی قبول شدی انگار براش اهمیتی نداشت.. با تبسم گفت: هر وقت شدم تبریڪ بگو..🍃 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
🛑 آرمان از ابتدا، آخر صف بود❗️ 👤دوستان شهید آرمان علی‌وردی تعریف می‌کنند: 🔸شب قدر سال گذشته، توی هیئت اعلام کردن به یک نفر نیاز هست که بچه‌های کوچیک رو، از دم ورودی مراسم ببره تا مهدکودک هیئت. 🔸همه گفتیم: ما می‌خوایم قرآن سر بگیریم و قبول نکردیم. اما آرمان تا شنید قبول کرد و کل شب احیا، فقط دم در وایساده بود و بچه‌هارو تا مهدکودک می‌برد. ❌ راه‌های عاقبت‌بخیری فقط اونایی نیست که ما فکر می‌کنیم! اگر می‌خوای بشی، باید شهیدانه زندگی کنی. ما سینه زدیم، بی‌صدا باریدند از هرچه که دم زدیم، آن‌ها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
افراد این قاب همگی شدند🥀 • ایستاده از چپ: شهیدان علی چیت ‌سازیان سعید شالی و دیدار کردستانی • نشسته از چپ: 🌷شهیدان محمد فتحی، حسین سماوات ، مهدی بهرامجی ، حسن ترک‌،جلال اسکندری 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
آغازخوشبختی است خوشبختی ای که پایان ندارد ... که بشوی خوشبخت ابدی می شوی خدایا ما را با خوشبخت کن 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
بهمن ٦١ برای گرفتن عکس به خرمشهر رفتم. بعد از آزادسازی و پاک سازی نسبی شهر، می‌شد به صورت محدودی وارد خرمشهر شد. در همان ایام بود که اولین گروه‌های ساکن خرمشهر می‌توانستند تحت شرایطی به منطقه بیایند. توفیقی برایم شد تا همراه خانواده اهل خرمشهر شوم. شب هنگام خواب، که بعد از مدت‌ها همدیگر را دیده بودند، خواب از سرشان پریده بود و با هم صحبت می‌کردند. پای صحبت‌هایشان نشستم. پیوندشان، خون بود. بعضی‌هایشان برای حفظ خرمشهر جنگیده بودند و بعضی دیگر برای آزادی اش. یکی از مادر‌ها خانم بود. سه در خرمشهر شده بودند. آن سال آمده بود تا هم خانه‌اش را ببیند و هم به زیارت قبر و دو برود. برایم از دخترش تعریف کرد. دروس حوزوی می‌خواند و در کلاس‌های نهضت سوادآموزی معلم بود. هشتم مهر ٥٩، همراه دوستش، برای سنگر‌ها غذا می‌بردند که هر دو با گلوله دشمن می‌شوند. برایم گفت که چطور خودش، را کفن و دفن کرده است. بعد از ، به فاصله یک ماه، را از دست می‌دهد. سه سال از بزرگ‌تر بود. تا روز آخری که خرمشهر سقوط کرد، ماند و جنگید. پیکر را پیدا نکردند. پسر بزرگش هم بعد از آزادی خرمشهر در منطقه شد. آن شب، شاعر شده بودند و لالایی‌های فی‌البداهه برای می‌خواندند. راوی: مریم کاظم‌زاده ـ «عکاس» 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi