eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.4هزار دنبال‌کننده
31هزار عکس
28.5هزار ویدیو
76 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امشب ڪم نخواید از خواهـــرِ امام رضـــا(ع)... 🖤 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
خـــ♡ـــدایا آنگونه زنــده‌ام بدار که نشڪند دلی از زنـــده بودنم و آنگـــونه بمـیرانم که کسی به وَجد نیاید از نبودنـــم! « آمـــــین یا رب العالمـــــین » ✨ ✨ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
ای انکه خدای خویش خوانیم تو را طاعت به سزا کجا توانیم تو را گویند خدای را به حاجات بخوان حاضرتر از آنی که بخوانیم تو را به نام خدای همه 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت چهل و یکم : فقط برای خدا ✔️ راوی : یکی از دوستان شهید 🔸رفته بودم ديدن د
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت چهل و دوم : محضر بزرگان ✔️ راوی : امیر منجر 🔸سال اول جنگ بود. به مرخصي آمدم. با موتور از سمت ميدان سرآسياب به سمت ميدان خراسان در حرکت بوديم. ابراهيم عقب موتور نشسته بود. از خياباني رد شديم. ابراهيم يکدفعه گفت: امير وايسا! من هم سريع آمدم کنار خيابان. با تعجب گفتم: چي شده؟! گفت: هيچي، اگر وقت داري بريم ديدن يه بنده خدا! من هم گفتم: باشه،کار خاصي ندارم. 🔸با ابراهيم داخل يك خانه شديم. چند بار ياالله گفت و وارد يك اتاق شديم.چند نفر نشسته بودند. پيرمردي با عباي مشکي بالاي مجلس بود. به همراه ابراهيم سام كرديم و درگوشه اتاق نشستيم. صحبت حاج آقا با يکي از جوانها تمام شد. 🔸ايشان رو کرد به ما و با چهر هاي خندان گفت: آقا ابراهيم راه گم کردي، چه عجب اينطر فها! ابراهيم سر به زير نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نميکنيم خدمت برسيم. همينطور که صحبت ميکردند فهميدم كه ايشان، ابراهيم را خوب ميشناسد.حاج آقا کمي با ديگران صحبت کرد. 🔸وقتي اتاق خالي شد رو کرد به ابراهيم و با لحني متواضعانه گفت: آقا ابراهيم ما رو يه كم نصيحت کن! ابراهيم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند كرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنيد. خواهش ميکنم اينطوري حرف نزنيد. بعد گفت: ما آمده بوديم شما را زيارت کنيم. انشاءالله در جلسه هفتگي خدمت ميرسيم. بعد بلند شديم، خداحافظي کرديم و بيرون رفتيم. 🔸در بين راه گفتم: ابرام جون، تو هم به اين بابا يه كم نصحيت ميکردي، ديگه سرخ و زرد شدن نداره! باعصبانيت پريد توي حرفم و گفت: چي ميگي امير جون، تو اصلاً اين آقا رو شناختي!؟ گفتم: نه، راستي کي بود !؟ جواب داد: اين آقا يکي از اولياي خداست. اما خيليها نميدانند. ايشون حاج ميرزا اسماعيل دولابي بودند.سالها گذشت تا مردم حاج آقاي دولابي را شناختند. تازه با خواندن كتاب طوبي محبت فهميدم که جمله ايشان به ابراهيم چه حرف بزرگي بوده. ٭٭٭ 🔸يكي از عملياتهاي مهم غرب كشور به پايان رسيد. پس از هماهنگي، بيشتر رزمندگان به زيارت حضرت امام رفتند. با وجودي كه ابراهيم در آن عمليات حضور داشت ولي به تهران نيامد! رفتم و از او پرسيدم: چرا شما نرفتيد!؟ گفت: نميشه همه بچه ها جبهه را خالي كنند، بايد چند نفري بمانند. گفتم: واقعاً به اين دليل نرفتي!؟ مكثي كرد وگفت: ما رهبر را براي ديدن و مشاهده كردن نميخواهيم، ما رهبر را ميخواهيم براي اطاعت كردن. 🔸بعد ادامه داد: من اگه نتوانستم رهبرم را ببينم مهم نيست! بلكه مهم اين است كه مطيع فرمانش باشم و رهبرم از من راضي باشد. ابراهيم در مورد ولايت فقيه خيلي حساس بود . نظرات عجيبي هم در مورد امام داشت. ميگفت: در بين بزرگان و علماي قديم و جديد هيچ کس دل و جرأت امام را نداشته. هر وقت پيامي از امام راحل پخش ميشد، با دقت گوش ميکرد و ميگفت: اگر دنيا و آخرت ميخواهيم بايد حرفهاي امام را عمل کنيم. ابراهيم از همان جواني با بيشتر روحانيان محل نيز در ارتباط بود. 🔸زماني که علامه جعفري در محله ما زندگي مي کردند، از وجود ايشان بهره هاي فراواني برد. شهيدان آيت الله بهشتي و مطهري را هم الگويي كامل براي نسل جوان ميدانست. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
حبه نور✨ { لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلًا } خدا هی بهمون میگه عزیزم بسپارش به من... وکیلم؟! بعد ما ناز می‌کنیم بهش میگیم نه تو نمی‌تونی! 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
اين‌جا بجُـز دوری تُ؛ چيزی به ما نزديكـ نيسـت... اللهم عجل لولیکـــ الفرج 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
سلام صبحتون بخیر♥️ لبتون گل چشماتون نور کامتون عسل لحنتون مهر حرفاتون غزل حستون عشق دلتون گرم حالتون خوبِ خوبِ خوب صبح زیباتون بخیر ‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💕همیشه سخت ترین نقش به بهترین بازیگر داده می شود شاکی نباش شاید تو بهترین بازیگری ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💠حاج حسین یکتا : 🍃برا خدا ناز کن؛ برا خدا ناز میکردن. گناه نمیکردن ولی عوضش برا خدا ناز میکردن، خدا هم نازشونو میخرید! 🍃🌸حاج احمد کریمی تیر خورد، رسیدن بالاسرش گفت: من دلم نمیخواد شهید بشم! گفتن: یعنی چی نمیخوای شهید بشی؟! برا خدا داری ناز میکنی؟؟؟ گفت: آره؛ من نمیخوام اینجوری شهید بشم، من میخوام مثل اربابم ارباً اربا بشم... . 🍃🌸حاج احمد حرکت کرد سمت آمبولانس، بیسیمچی هم حرکت کرد، علی آزاد پناه هم حرکت کرد. سه تایی با هم. یک دفعه یه خمپاره اومد خورد وسطشون، دیدم حاج احمد ارباً اربا شده. همه‌ی حاج احمد شد یه گونی پلاستیکی! 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi