eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.3هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
26هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آدمی براے ڪسی است، ڪه دوستش می دارد. می توان سوخت، اگر امر بفرماید عشـــق ❤️ 🌹 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
خدایا؛ امروز را باعشق تو آغاز میڪنم بخشندگی از توست عشق در وجود توست قدرت در دستانِ توست بخشندگی و عشق و مهر را به ما بیاموز! به نام خدای همه 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
حبه نور✨ فَلَا يَحْزُنكَ قَوْلُهُمْ ۘ إِنَّا نَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ پس گفتارشان تو را اندوهگین نکند، بی تردید ما آنچه را پنهان می دارند و آنچه را آشکار می کنند، می دانیم. -آیه ۷۶ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
السـلام علی الحسیـن و علی علـی ابن الحسیـن و علی اولاد الحسین و علی اصـحاب الحسیـن ‍🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
یـک سـلامم را اگـر پـاسـخ بگـویـی.. میــــــــروم لـذتـش را با تمـام شـهـر قسـمـت میـکـنـم السـلام علیک یا صاحب الزمان(عج) 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
بهترین تصمیم آن تصمیمی ست که بـاعث آرامش قلبت شود.... سلام🌤 صبح‌ بخیر و اما بعد زندگی .... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾🌹 🎥 کلیپ ٬٬الشـهیـد جـه‍ـاد عـماد مُغنيّة... 🌀ششمین سالگرد شهادت🌀 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 بجنگ‼️ هیچکس‌براۍاینکه‌ ٺو به‌خواسٺه‌هاٺ‌برسۍ براٺ‌نمۍجنگه...☝️ 😍 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 اگه الان مثل ما درگیر دنیاش بود تازه بیست ساله ش بود! کجای کاریم😔 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 فَكَم يا اِلهی..وَهُمُوم قَد كَشَفتَها... ای خدای من! چه بسیار اندوه ها که برطرف کردی... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
« ان الـی ربك الرجعی » کوچـه دنیا بن بست استــ روزی باید برگردیم :) 🕊 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیروز بعد از ۳۲ سال، پس از تفحص و تست DAN پیکر شهید کامبیز مرادی‌نسب پیش مادرش در دزفول برگشت. مادرش میگه عزیز بالابلندم... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
نام و نام خانوادگی: محمد غفاری نام پدر : حسین محل تولد : همدان تاریخ ولادت: ۱۳۶۳/۱۰/۳۰ تاریخ شهادت: ۱۳۹٠/۶/۱۳ محل شهادت: سردشت و در تپه جاسوسان مدت عمر: ۲۷ سال کتاب مربوط به این شهید:پرواز در سحرگاه 🌷محمد غفاری در ۱۳ بهمن سال ۱۳۶۷ (شب جمعه و چند روز بعد از ایام فاطمیه) به دنیا آمد. وقتی به تقویم نگاه می اندازیم اودرست مصادف با شهادت امام هادی (علیه السلام ) به دنیا آمد و بر همین اساس نام او را محمدهادی می گذارند. عجیب است که او عاشق و دلداده امام هادی (علیه السلام) شد. ♡♡♡هدیه به روح پاک شهید...صلوات♡♡♡ (◠‿◕)رضـــوانهـ🍃 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ ولادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
اونقدࢪعاشقت‌شدم❤️ همہ‌میگݩ‌دیۅۅنہ‌اۍ...😇 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_سی_و_هشت - عکس من و بابام اینجا چیکار میکنه؟ توروخدا بگین چی شده؟ هانیه
💔 - بابات دلش نمی خواست مامانت اذیت بشه ، مامانتم خب تو ناز و نعمت بزرگ شده بود، عادت به زندگی سخت نداشت ، توافقی طلاق گرفتن .... بابات با اصرار حامد رو نگه داشت ، مادرتم تونست با یکی از فامیلاشون که بهش میخورد ازدواج کنه ، بابات همیشه می گفت خیالش راحته که تو آرامش داری ، برای همینم نمی خواست کسے آرامشتو بهم بزنه ، میگفت بابای مریض به چه دردش میخوره؟ اما این آخرا .. خیلی دلش برات تنگ شده بود ... ازت خبر می گرفت ، عکساتو میدید .. حتی چندباری به سختی با ویلچر اومد و از دور تماشات کرد ... خیلی دلش دختر می خواست ... گریه مان شدت می گیرد ، کاش پدر می دانست من هم این سال ها چقدر دلم پدر میخواسته ...کاش اجازه می داد ببینمش ... قبل از اینکه برای همیشه برود... عمو با صدای گرفته می گوید : مامانتم نمی خواست تو خبردار بشی ، حتی بعد شهادت عباس ، می گفت آرامشت بهم میخوره و هروقت هروقت لازم بشه بهت میگه .... نمی ذاشت فامیلای پدری دور و برت بیان، حتی به حامد هم خیلی توجه نمی کرد و اجازه نداد تورو ببینه... من همرزم عباس بودم ...خیلی دلم میخواست یه کمکی بهش بکنم ...ولی نشد ... انگار زندگی با دشواری هایش ، محکم مرا در پنجه می فشارد ، در خودم جمع می شوم و زانو در بغل می گیرم ... صدای هق هقم خفه می شود ، هانیه خانم می پرسد : پس حامد کجاست ؟ الان که باید باشه ، نیست ! نرگس من و من می کند : جواب نمیده ،خاموشه! - یعنی چی که خاموشه؟ نجمه با ترس و تردید می گوید : مگه امروز پرواز نداشت ؟ ادامہ دارد... نویسنده : خانم فاطمه شکیبا 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_سی_و_نه - بابات دلش نمی خواست مامانت اذیت بشه ، مامانتم خب تو ناز و نعمت
💔 هانیه خانم با کف دست به صورتش می کوبد: یاابالفضل العباس(ع)! عمو طول و عرض اتاق را می پیماید ، و هانیه خانم در آشپزخانه یا خود چیزی زمزمه می کند. داماد های هانیه خانم خسته از کارهای نذری پزی گوشه ای افتاده اند و از ماجرای من شگفت زده اند ... زن عمو پشت تلفن سعی دارد ماجرا را برای مادر توضیح دهد.... و نرگس که تلاش می کند به من که مثل مرده ها شدم چیزی بخوراند .... من هم یک گوشه کز کرده ام ..بی هیچ حرکتی ،نه حرفی ، نه اشکی ، نه صدایی... خیره ام به عکس پدر و در دل از هجده سال زندگی بدون پدر و ارزوهایم می گویم ... این وسط تنها کسانی که بی خیال اند نوه های هانیه خانم اند که خستگی ناپذیر بازی می کنند... نجمه از اشپزخانه بیرون می اید : ناهار اماده ست بفرمایید در خدمت باشیم.. عمو انگار چیزی که نشنیده باشد : می گوید چرا حامد بی خبر رفت؟ نجمه که متوجه حال عمو شده ، با نگاهی پاسخ دادن را به همسرش واگذار می کند... نویسنده : خانم فاطمه شکیبا... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_بیست_و_چهارم خيلي قشنگ بود . نم
💔 🔸 يك هفته قبلش به من گفت از دكتر بپرسم با توجه به اينكه بچه اي در راه دارم آيا مي توانم سوار هواپيما شوم . مشكلي نبود . سوريه كه رسيديم فهميدم آن ها برنامه شان اين است كه ما را سوريه بگذارند و خودشان بروند لبنان . يك روز ونصفي قبل از رفتن به لبنان و دو روز بعدش با هم بوديم . خوش حال بودم ، خيلي . از دو چيز ؛ يكي زيارت حضرت زينب و رقيه . ديگر ، فرصتي كه پيش آمده بود تا با هم باشيم . آن قدر ذوق كرده بودم كه مي گفتم اصلاً همين جا در هتل بمانيم . لازم نيست مثلاً برويم خريد يا اين جور كارها . آن چند روز عالي بود . در اين مدت فهميدم پاسدارها هم آدم هاي معمولي مثل ما هستند . غذا مي خورند ، حرف مي زنند . آدم هايي كه خوبي هايشان از بدي هايشان بيشتر است ، باهم خريد هم رفتيم . هيچ كداممان نمي دانستيم چه كار بايد كنيم . براي زندگي اي كه خريد كردن و مصرف كردن هدفش باشد ساخته نشده بوديم . در بازارهاي سوريه خيلي دنبال سوغاتي مناسب بودم . آخرش ده تا سجاده خريدم . آقا مهدي هم يك ساعت خريد تا به مجيد سوغات بدهد ؛ تا هر وقت دستش را نگاه مي كند ياد او بيفتد. ادامه دارد..... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه 🔸 #قسمت_بیست_و_پنجم يك هفته قبلش به من گفت از دكتر بپرسم با توجه به اينكه ب
💔 زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 يك بار همين جور كه ويترين مغازه ها را نگاه مي كرديم ، جلوي يك لوازم آرايشي ايستاديم . خانمي داشت رژ لب مي خريد . آقا مهدي هم رفت تو . همان جا ايستاد . از فروشنده پرسيد: " اين ها چيه؟ " فروشنده هاي اطراف هتل اغلب فارسي بلد بودند. گفت :" روژ لبه بيست و چهارساعته است . " پرسيد :" يعني چي ؟" آقايي كه هم راه آن خانم بود گفت: " يعني امروز بزني تا فردا معلوم مي شه ." خنده مان گرفت و زديم از مغازه بيرون . همين تا دو ساعت برايمان اسباب شوخي خنده بود . بعد خودم يك بار تنهايي رفتم و سرو سوغات براي فاميل هردويمان گرفتم . لبنان كه مي خواست برود نگران بودم . حاج احمد متوسليان هم كه آن جا اسير شده بود . گفتم :" او جايي كه مي روي جنگه ؟ اگر هست بگو . من كه تا اهوازش را با تو آمده ام . " گفت: " نه ، بابا ، خبري نيست . من اينجا شهيد نمي شوم . قراره تو وطن خودمان شهيد شويم. " ادامه دارد..... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" آھ...! چقدر از دست دادم... یه خط مکالمه: -سلام رفیق - چند سالته؟ + بیست و دو! - تو این بیست و دو سال چندبار رفتی دیدن مولات؟ + مولام؟ امام زمان؟ - آره، مهدی آقا عج! + یه بارم نشده ببینمش! - جداً؟؟؟ + خب آره... نمیدونم که کجاست... - آره تو نمیدونی باید کجا بری... + تو چی؟ چند بار رفتی دیدن مولات؟ - زیاد... نمیدونم چند بار! + واقعاً؟! - آره... اصلا بدنیا که اومدم پدرم منو برد گذاشت میون دستای پیغمبر ص، خود رسول الله تو گوشم اذان خوند! + ولی من از بچگی مولامو ندیدم... -  بزرگتر که شدم با پدرم هرروز مسجد میرفتم و مولامو زیارت میکردم. امیرالمومنین رو! سلام میکردم و آقا هم جواب سلاممو میداد + من حتی صدای مولامم نشنیدم... - چند دفعه خونه مولام هم رفتم! با بچه های آقا، امام حسن و امام حسین سر یه سفره غذا خوردم! + خوشبحالت... - راستی، گفتی یکبار هم مولاتو ندیدیش؟ + یکبار هم ندیدم... - تو این بیست و چندسال یکبار هم چشمت به چشماش نیفتاده؟! + نه.... - وای... چه میکنی با این غم رفیق؟! + کدوم غم... - ندیدن مولا اونم این همه سال باید خیلی درد داشته باشه!! + دردشو حس نمیکنم... - مگه میشه؟! + تو تو روزمرگی غرق نشدی که بفهمی میشه این درد رو هم فراموش کرد... - یعنی شماها از اینکه آقاتون رو این همه ساله ندیدید و جونیتون داره تو این سالهای غیبتش سپری میشه، غصه نمیخورید؟ + ( بغض گلوشو فشار میده )نه... - حیف شد... + جوونیمون؟ - آره... جوونیتون میره و آقاتونو نمی‌بینید... + شایدم دیدیم! - آقایی که من میشناسم و ازش شنیدم، تا همین شما نخواینش، ظهور نمیکنه! + ما که میخوایم! 🍃🌹🍃
” کربلا” این ” شب جمعه” چه پریشان مانده.... درغم ” مادر ارباب” چه گریان مانده... بی سبب نیست که این هفته هوا دلگیر است.... حرمی در تب مهمانی باران مانده.. 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
روضه حضرت زهرا س.mp3
5.35M
🔉 🔸روضه حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
شـــھادت میدهند ؛ امــا.. به ؛ [ ] نه به بیخـــیال‌ هاツ...! 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi