|بلندترین تپه برفی!|❄️
همینه دیگه! آبجی داشته باشی اینجوری میشه.
هم برات مادره، هم خواهر.🧕🏻
اما راضیه برای من که تک پسر خونه بودم، برادر هم بود. یه برادر شجاع و بازیگوش و قوی.
باهم از درخت بالا میرفتیم، توپ بازی میکردیم و اصال گاهی اوقات راضیه
یه کارایی میکرد که منم میترسیدم.
اون روز رفته بودیم پیست اسکی.🎿
روی بالا ترین تپه برفی ایستاده بوديم. اینقدر همه جا از برف پوشیده شده بود که رنگ سفید چشمم رو میزد.☃
راضیه تیوپی آورد و گفت:
- هستی سرسره بازی؟
چشمام گرد شد. ارتفاع اونقدر زیاد بود که بتونه یه پسر ۹ساله رو بترسونه. ولی خب،راضیه هم همش دوسال بزرگتر بود!
- دست بردار راضیه. با سر میریم تو برفا. عین این کبکا میشیم!
خندید و نشست روی تیوپ: نترس بابا من خانم محافظه کارم!
آب دهنم را قورت دادم.
- بیا دیگه علی! داری استخاره میگیری؟
بهش اعتماد کردم. نشستم و سر خوردیم. ⛷
ثانیه های اول همچی خوب بود که ناگهان از تیوپ کنده شدیم و عین توپ توی
هوای چرخ زدیم و... بوووووم!💥
دقیقا عین کبکا با سر رفتیم تو برف. تا اون موقعیت فکر نمیکردم برفها هم میتونن اینقدر سفت و محکم باشن. دردم گرفته بود، با ناراحتی از روی برفها بلند شدم.
راضیه لباسش را تکاند، دستانش را جلوی دهانش گرفته بود و ها میکرد. پاورچین پاورچین به سمتم آمد. همین که منو دید، خندید
: علی دماغتو! شده عین گوجه له شده!
منم خنده ام گرفت: خانم محافظه کار! دماغ خودتو ندیدی. شده عین لبو!
یادم رفت ناراحتی و سرما رو.
حتی خراش روی دستم رو.
آن روز هم همینطور زانوهایم را بغل کرده بودم و بغ کرده گوشه اتاق نشسته بودم.🍂
از در که وارد شد، با دیدن قیافه ام، ابروهایش را بالا برد: عه! نبینم علی مردخدا اخماشو تو هم کنه!
چانه ام را تکیه دادم روی زانوهایم: مامان و بابا دعوام کردند...
لبخند زد و نشست کنارم.🌸
گفت: مامان و باباها دلشون فقط موفقیت بچشون میخواد.
اگه ببینن بچهشون داره عقب میره، ناراحت میشن.
دستی زد روی شانه ام و ادامه داد: از این به بعدم هر وقت خواستی بیا با هم درس بخونیم، باشه؟!📚
آخه میدونی ما فرماندهی داریم که از پدر و مادرمون هم مهربونتره و
براش خیلی مهمه که ما توی پیشرفت علمی و معنویمون موفق باشیم و بتونیم دنیا
رو نورانی و زیبا کنیم.✨
سرم را تکان دادم. خواست از اتاق بیرون برود که ناگهان پرسید: راستی علی نمازتوخوندی؟
ابروهام رو بالا بردم: نچ!
و ادامه دادم: اصلا واسه چی باید نماز بخونم؟
برگشت و کنارم نشست: وقتی یکی بهت خوبی میکنه، تو ازش تشکر میکنی درسته؟
- اوهوم.
- چجوری؟
- یه کاری میکنم خوشحال بشه، میگم ممنونم.
- خب دیگه پسر خوب! خدا این همه نعمت به ما داده، ما نباید ازش تشکر کنیم؟
خود خدا هم راه تشکر رو نشون داده بهمون. اسمش چیه؟
- نماز؟
- باریکالا!
کمی که فکر کردم دیدم حرفش خیلی منطقیه، واسه همین آستین هایم را بالا زدم
و از اتاق بیرون دویدم...✨
#شهیده_راضیه_کشاورز
#شهیــدانہ
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡
جناب لاریجانی
راست می گویید، بدون مردم به مقصدتان نمیرسید.
تشبیه خوبی کردید بین مردم و اسنپ.
هر دو برایتان وسیلهاند.
برای هر دو باید درخواست بدهید.
بعد که پذیرفتند باید سوارشان بشوید.
به مقصد هم که رسیدید پیاده میشوید و تمام.
راست میگویید، شما به همراهی مردم نیاز دارید: برای رسیدن به قدرت
گویا قرار نیست شما به مردم خدمت کنید،
انگار قرار است مردم به شما خدمت کنند نه شما به مردم.
طبق ماه تولدت برای امام زمانت یه کار انجام بده
انتشار حداکثری با شما ✅
نشانی در ایتا↙
@shahideraziehkeshavarz
24.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهیده راضیه کشاورز🌷
#شهیده_راضیه_کشاورز
#شهیدانه
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡
شهیده بزرگوار ارادت و علاقه عجیبی به امام رحمة اللّٰه و رهبر گرامی ایه اللّٰه خامنه ای داشتند و بیشتر اوقات مشغول مطالعه مخصوصا زندگی و وصیت نامه شهدا بودند و به شهدا ارادت داشتند واز آنها همیشه سخن میگفتند و میپرسیدند؛ که میتوان شهید برونسی را از جمله این شهدا و کتاب خاکهای نرم کوشک و حماسه یاسین را از جمله این کتابها نام برد که تحول بیشتری در زندگی این شهیده به وجود آورد."🥀
#شهیده_راضیه_کشاورز
#شهیدانه
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡
🔹متن قسمتی از مصاحبه ای با مادر شهیده راضیه کشاورز:
راضیه خانم محصل سال دوم تجربی بود که با مقایسه الان تقریبا میشه،دهم.
ایشون رشته تجربی بودن و [در] مدرسه نمونه دولتی محصل بودند.
و جزو به قولی یکی از دانش آموزای ممتاز مدرسه تو همه چیز نه فقط توی درس[بودن].
ایشون یه دانش آموزی بودند که با جدیت و تلاش زیادی درس میخوندن.📚
خیلی دوست داشتن موفق باشن نه تنها توی درس،در همه زمینه ها ایشون فعالیت داشتن.💫
توی زمینه ورزش،توی زمینه هنر،توی آموزش زبان انگلیسی...توی حالا مسائل دینی و مسائل فرهنگی هم ایشان همیشه فعال بود.
ایشون یک بسیجی فعال بود.
ایشون قاری قرآن بود.حافظ چند جزء قرآن بود.🌸
راضیه موقعی که شهید شد۱۵سال و نیم بود.
یعنی قرار بود که ۱۱ شهریور ۸۷،جشن تولد ۱۶ سالگیش رو بگیریم.
که[در]فروردین ۸۷ توی واقعه بمب گذاری ایشون مجروح شدند
و در سه شنبه در اردیبهشت به شهادت رسیدن🥀
ولی وقتی شهید شدن ۱۵ سال و نیم بودن
راضیه سنش کم بود، ولی کوله بارش پر بار بود🌱
با دست پر توشه خیلی عظیم خوبی برای سفر آخرتش برداشته بود
راضیه زرنگ بود،راضیه باهوش بود.
چرا میگم باهوش؟
نه اینکه به صرف اینکه چون درسش خوب بود🍃
درسخون بود باهوش بود چرا که از همه فرصت های زندگیش به نحو احسن استفاده کرد✨
[و]فرصتهای زندگیش رو به بطالت،تنبلی به بیهودگی نگذروند....🥀
#شهیدانه
#شهیده_راضیه_کشاورز
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡