eitaa logo
「شهیده راضیه کشاورز」
861 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
4.7هزار ویدیو
63 فایل
「شهیده راضیه کشاورز」∶ ●دوست دارم راهی رو برم که خدا راضی باشه...🌱 راض بابا↯ @shahidehRaziehkeshavarz✨ کانال مثلِ راضیه...↯: 『 @meslerazieh313 』 کانال پیام های شما↯ @nashenass_khoone کانال رسمی-زیرنظر مادر شهیده✓ ◢کانال وقف امام زمان(عج)◤
مشاهده در ایتا
دانلود
[📻] لباس‌طاهره‌عبارت‌بود‌از:‌ یک‌روسرےسرمه‌اے یک‌مانتوےمعمولے یک‌چادر‌مشکےضخیم یک‌کیف‌ساده‌که‌با قلاب‌بافته‌شده‌بود‌و‌ یک‌کفش‌کتانے خیلےمعمولے روز‌ششم‌بهمن،براےکمک‌ به‌رزمندگان‌تلاش‌میکرد‌و ‌تحرک‌بالایےداشت، بااین‌حال،‌با‌یک‌عددگیره، چادرش‌را‌به‌روسرے‌اش‌محکم ‌بست‌تا‌از‌سرش نیفتد،وقتےپیکرش‌‌رابه‌منزل‌آوردند، هنوز‌چادرش‌محکم‌به ‌روسرے‌اش‌بسته‌بود شب‌قبل‌از‌شهادتش‌شهید‌مظلوم ‌بهشتےو‌یارانش‌را‌با‌دو‌تن‌از اعضاےانجمن‌اسلامے‌محل (شهیدامان‌الله‌قدیروشهید‌فضلے) ‌در‌خواب‌دیده‌و‌مژده‌شهادتش‌را‌ از،زبان‌آنها‌براےخانواده‌اش‌ تعریف‌میکند. ششم‌بهمن‌1360‌در‌ حالیکه‌براےرزمندگان اسلام‌ که‌براےمقابله‌با‌جنگ‌هاےمحارب‌ در‌شهر‌مستقر‌بودند‌و‌مشغول ‌جمع‌آورےغذا‌بود،مورد‌رگبار ‌ملحدین‌قرار‌گرفت‌و به‌سوےمعبود‌شتافت. ♥️" 🕊" 🌦"
جهـــاد‌ابن‌العمـــاد³¹³: |📻| امام‌جماعت‌واحد‌تعاون‌لشگر27 حضرت‌رسول(ﷺ‌‌)بودبهش‌میگفتند حاج‌آقا،آقاخانے!روحیه‌عجیبےداشت. زیر‌آتیش‌سنگین‌عراق‌در‌شلمچه‌شهدا رو‌منتقل‌میکرد‌عقب‌! توےهمین‌رفت‌و‌آمدها‌بود‌که گلوله‌مستقیم‌تانک‌سرش‌رو‌جدا‌کرد. من‌چندقدمیش‌بودم... ‌هنوز‌تنم‌میلرزه‌وقتےیادم‌میاد از‌سر‌بریده‌شده‌اش‌صدا‌بلندشد: «السلام‌علیک‌یااباعبدالله» +راوے:حاج‌جواد‌گلے 📿'! ✨'!
°•💕🎂•° ارادت‌زیاد‌شهید‌ذوالفقارےبه‌ شهیدابراهیم‌هادےباعث‌شده‌بود درخلق‌و‌خو‌شبیه‌اوباشد اورادر،زندگےالگوےخود‌قرار‌داد از‌خصوصیات‌بارز‌هادےکمک‌پنهانےبه نیازمندان(چه‌درایران‌وچه‌درعراق)بوده‌است که‌این‌ازاظهارات‌بعضےنیازمندان‌بعد‌از شهادتش‌روشن‌شد... این‌شهیدبزگوارهمیشه‌دائم‌الوضوبودند وبه‌مسائل‌مذهبےاهمیت‌مےدادند ایشان‌مداحےمیکردندواکثراوقات ذکرسینه‌زنےهیئت‌را‌میگفت؛ هادےانرژےاش‌را‌وقف‌بسیج‌و کارفرهنگےوهیئت‌کرده‌بود اخلاص‌هادےزبانزد‌رفقا‌بود اگر‌کسےاز‌او‌تعریف‌میکرد،‌خیلے بدش‌مےآمد. ♥️" 🍰‌‌" 🌦" کانال شهیده راضیه کشاورز🌱 ♡@shahideRaziehkeshavarz
🔹مادر شهیده راضیه کشاورز: شنبه ۲۴ فروردین ۱۳۸۷ بود. از مدرسه آمد. پس از ناهار گفت: "مامان میتونم تو بغلت بخوام." نیم ساعتی خوابیدیم. دلم آشوب بود . روز قبل به مرودشت رفته بودیم، تمام مسیر دلم شور میزد . آیت الکرسی خواندم و روی بچه ها مخصوصا راضیه که پشت سر پدرش نشسته بود فوت کردم. ولی آن روز آشوب دلم بیشتر شده بود.🍃 پدر تازه از سر کار به خانه آمد. مرضیه و راضیه توی اتاق درس می خواندند. راضیه چادر گل گلی اش را پوشید و توی سالن ایستاد و بلند گفت: "کیا حسینیه ای هستن؟" همه برگشتیم و به راضیه نگاه کردیم. چهره اش زیبا و نورانی شده بود پدرش گفت: "بابا راضیه... تو چرا انقدر امروز قشنگ شدی! نکنه اومدن خواستگاریت؟!" راضیه خندید سرش را پایین انداخت رفت توی اتاق. آن شب همه به علتی نمی توانستند به هیئت بروند به جز راضیه. مرضیه که پایه ی همیشگی راضیه بود را نگذاشتم برود و گفتم: "نه مادر شما امسال کنکور داری و تا زمان کنکورت تمام برنامه هایت را لغو کن." مرضیه مدام گریه می کرد و می گفت: "منم می خوام برم" و من هم محکم می گفتم نه. فقط راضیه ماند آماده شد و رفت حسینه. شب بود توی آشپزخانه در حال آماده کردن شام بودم که تلفن خانه به صدا در آمد. همسرم گوشی را برداشت. صدای بلندی توی خانه پچید. همسرم گفت: ،«دخترم؟!... نَه دخترم سالم بود!! مشکلی نداشت... » حالم دگرگون شد. با استرس پرسیدم: تیمور چی شده ؟! ذهنم همه جا رفت... نکنه تصادف کرده!... چادر را سرم انداختم. به بچه ها چیزی نگفتیم و با شتاب از خانه به سمت حسینه خارج شدیم. در راه انقدر با سرعت رانندگی می کرد که متوجه نشدم چطوری رسیدیم . درهای ماشین را باز رها کردیم و به سمت حسینه دویدیم. در راه به سر و سینه ی خود می زدم. به درب حسینه که رسیدم سیل جمعیت در حال خارج شدن بودن. هر چه اصرار می کردم که دخترم داخل است بگذارید بروم... ولی اجازه نمی دادند و می گفتند از خانم ها فقط یک نفر شهید شده که آن هم از بچه های کادر انتظامات است. دلم آرام و قرار نداشت به هر سختی که بود وارد حسینیه شدم. حسینه پر از دود و خون بود. هر چه گشتم دخترم را نیافتم. بیرون رفتم . همسرم را دیدم چشمانمان در هم قفل شد با اشاره گفتم راضیه؟ گفت ندیدم... ذهنم به19 روز قبل زمانی که راضیه از مشهد آمده بود افتاد که گفت: "مامان می خواستم برا خودم کفنی بخرم... دوستم نذاشت و گفت از کربلا بخرم." آشوب دلم بیشتر شد... راضیه مامان کجایی ...🥀 به گوشی راضیه زنگ زدم ولی جواب نداد. دلشوره ام بیشتر شد. حضرت زینب را صدا زدم و گفتم: "یا زینب (سلام الله) چه بر سرت آمد لحظاتی که به دنبال فرزندان حسین(علیه السلام) بودی..." با خود می گفتم شاید راضیه از صدای انفجار ترسیده و در گوشه ای نشسته است... حدودای ساعت 11 بود که مرضیه زنگ زد و گفت راضیه در بیمارستان نمازی است . با اضطراب و سرعت خودمان را به بیمارستان رساندیم. مرضیه رادیدم گفتم: "مادر راضیه کجاست؟" گفت توی اتاق عمل... داشتم قالب تهی می کردم. با خود می گفتم راضیه... راضیه ی من.... اتاق عمل.... راضیه ۱۸ روز در کما بود. اسمش را به نیت حضرت زهرا راضیه انتخاب کرده بودم. آن هم دقیقا با سینه‌ای خورد شده و پهلویی پاره شده و ۱۸ روز خس خس نفسهای دردناک و... این 18 روزی که راضیه ماند برا این بود که ما را آماده کند و ما آماده بشویم برا رفتنش ! روزی که به شهادت رسید و بالای سرش رفتم، چشمانش را بسته بود. آرام صحبت می کردم. مثل اینکه بچه ی شیر خواره ام خواب باشد و ترس از بیدار شدنش داشته باشند. او در آغوش گرفتم و لالایی خواندم. نمی خواستم با گریه و زاری ام آرامشش را بهم بزنم. آرامشی تمام وجودم را فرا گرفته بود. یک لحظه تمام روزهای راضیه «تولد، خنده ، گریه هایش... سکوی قهرمانی ، چشمان بی باکش، چهره ی معصومش و ... » در برابر چشمانم مجسم شد. آری اکنون دخترکم در سکوی قهر مانی ایستاده بود و چه خوش می درخشید با همان صلابت و مهربانی. فرشته ی زیبای من به آسمان رفته بود. او به قافله شهدا پیوسته بود و قطعا دوستان شهیدش به استقبالش آمده بودند . به راضیه گفتم: "مامان دعا کن بتونم پیام رسان خونت باشم و پیامت رو به هم سن و سالانت برسونم." من باید آن پرچمی که راضیه به دستم داده بود را برای اینکه زیر دینش نباشم به دیگری بدهم . این لطف خدا بود که راضیه را به من هدیه داده بود  و قطعا برای یک مادر سخت است که فرزندش را اینگونه تکه تکه ببیند تمام زخمهای راضیه برای من روضه بود ولی خدا را شاکرم که در آن لحظه به من صبر داد هر چه دارم از آن صبر است. اکنون که چندین سال از آن اتفاق می گذرد ولی برای من هنوز تازگی دارد. از پای ننشستم همه جا می روم هر کجای ایران و از راضیه می گویم و قطعا پیام شهدا تاثیر گذار است. شهدا اخلاص مطلقند.🌷 کانال شهیده راضیه کشاورز🌱 ♡@shahideRaziehkeshavarz
2.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علاقه خیلی زیادی به خانم حضرت زهرا (س) داشت.🌷 همیشه می گفت«مامان به خاطر انس واقعی که به خانم دارم حجاب می گیرم»🦋 و واقعاً هم این را در ورزش، کانون زبان ایران و جاهای مختلفی که می رفت ثابت کرد.  راضیه ثابت کرد که با حجاب و ایمان هم میشه، همه کار انجام داد.🌸 کانال شهیده راضیه کشاورز🌱 ♡@shahideRaziehkeshavarz
|💚✨| اخیرا راضیه کتابچه دعایی را گرفته که در آن ۴۰حدیث قدسی نوشته شده. یکی از احادیث درمورد اهمیت انجام مستحبات است که آن را با کلی شور و هیاهو برای نرگس میخواند: «نرگس یه حدیث خوندم که اگه بشنوی کف میکنی» _چیه خب،به منم بگو تا بدونم،دلمو آب کردی. _حدیث اینه؛با انجام مستحبات به من نزدیک بشید.خدا قول داده اگر بنده ای بتونه مستحبات رو انجام بده؛مثل خوندن نماز شب،قرآن خوندن و کمک به خلق خدا وارد یه راه میانبر میشه که میتونه به خدا نزدیک بشه...🌸 کانال شهیده راضیه کشاورز🌱 ♡@shahideRaziehkeshavarz
9.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹میدونید یکی از خصوصیت های بارز شهیده راضیه کشاورز چی‌ بود؟ 🎙از زبان مادر این شهیده بزرگوار بشنوید...🌱 کانال شهیده راضیه کشاورز🌱 ♡@shahideRaziehkeshavarz
21.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥‏آقا اصغر پاشاپور که برای حفاظت جان حاج قاسم نگران بود و نمیذاشت بره خط مقدم یادتونه؟ 🔹 فیلم کامل این نگرانی‌های سرباز برای فرمانده منتشر شده؛ سربازی که نبود فرمانده رو تحمل نکرد و یکماه بعد از رفتن شهید .... کانال شهیده راضیه کشاورز🌱 ♡@shahideRaziehkeshavarz
شهدا را یاد کنید حتی با ذکر یک صلوات🌷 کانال شهیده راضیه کشاورز🌱 ♡@shahideRaziehkeshavarz
🕊روایت عشق: 💠 دفترچه ای داشت که برنامه ها و کارهایش را داخل آن می‌نوشت! روزی که خیلی کار برای خدا انجام می داد بیشتر از روزهای قبل خوشحال بود! یادم هست یک بار گفت: امروز بهترین روز من است، چون خدا توفیق داد توانستم گره از کار چندین بنده‌‌ خدا باز کنم! 🕊 ♥️ کانال شهیده راضیه کشاورز🌱 ♡@shahideRaziehkeshavarz
ای شهیــد🌷🕊️ ✨نگاه به چهره پاک و مظلوم شما... همانند بارانی است که...🌧️ بر این دل خسته و آلوده میبارد... 🍃در این دنیای وانفسا همین ست🥀💔 که نمےگذارد غبار گناه دل را سیاه کند... کانال شهیده راضیه کشاورز🌱 ♡@shahideRaziehkeshavarz
🌷مادر شهیده راضیه کشاورز: خیلی راحت می تونست برای خوندن درسهاش و انجام کارهاش از سرگرمی هایی که همه هم سن و سالاش دوست دارن، بگذره خیلی راحت می تونست از خوابش بگذره تا درسشو بخونه. وقتی می خواست انتخاب رشته کنه همه درسهاش ۲۰ شده بود به غیر از یکی از درسها که ۱۹ شده بود و به خاطر اون نمره ۱۹ خیلی ناراحت بود. همیشه می گفت : امام زمان(ع) یار بیسواد نمی خواد . خیلی از شبا تا دیر وقت بیدار میموند و درس میخوند و وقتی درس خودش تموم میشد داداش کوچیک ترشو از خواب بیدار میکرد و با اون درس کار میکرد. علاقه زیادی به درس زیست شناسی داشت، همیشه می گفت مامان وقتی معلم زیستمون داره درس میده، به بزرگی خدا پی می برم و می فهمم خدا چقدر بزرگه. هر روز که زیست شناسی داشت، وقتی به خونه برمی گشت مثل این بود که از یک زیارتی برگشته، خیلی حال معنوی خوبی داشت، می نشست و تمام درس رو برام توضیح می داد . در آخر هم در حالی که کتاب زیست شناسی باهاش بود شهید شد.🥀 کانال شهیده راضیه کشاورز🌱 ♡@shahideRaziehkeshavarz