رابطه شهیده راضیه کشاورز با شهدا چجوری بوده؟
شهیده راضیه کشاورز هم رفیق شهید داشته؟
نوشته مادر بزرگوار شهیده:
سلام ورحمت خدا به روح پاک شهدا🌷
شهیده راضیه همیشه شهدا را
خیلی دوست داشت و برای آنان احترام و ارزش زیادی قائل بود
و زیاد وصیت نامه شهدا را میخوند وسعی میکرد از آن ها الگو بگیره
وشهیدی که خیلی راضیه خانوم به اون ارادت داشت ،شهید عبدالحسین برونسی بود🌷
#شهیده_راضیه_کشاورز
#رفیق_شهید
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
※ شادی و آرامش
یک کلید دارند و یک قفل...
#پیام_صبحگاهی
#شروع_تازه
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جز زهر، آب خوش نخواهی خورد در زندان
وقتی حسن باشی و فرزند علی باشی..💔
⚫️شهادت امام حسنعسکری(ع) رو به محضر حضرت بقیهالله الاعظم(عج) و محبان اهلبیت تسلیت عرض مینماییم.
#شهادت_امام_حسن_عسکری
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡
✔️به غریبی یگانه پسرم گریه کنید...
#امام_زمان
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡
17.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #تماشایی | پرچم امید بالاست
⚠️ وقتی اراده بر کمبود امکانات پیروز میشود
#کلام_رهبری
.
ختم سوره نصر زمان زیادی نمیگیره
اما برکات و نتایج و معجزات زیادی داره ☘
#سوره_نصر
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡
سوره نصر_۲۰۲۴_۰۲_۱۵_۰۹_۴۱_۵۸_۹۷۲.mp3
679K
صوت زیبای #سوره_نصر✨
.
با خوندن سوره نصر در روز پنجشنبه رزق و روزی یک هفته ات رو تضمین کن 🤲🏻😍
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
⁃ برکات قرائت سورهنصر :
- استجابت دعا
- وسعت رزق و روزی
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب راض بابا |•
#قسمت_دهم / صفحه ۱۷
تیمور بچه ها را به آغوشش کشید و گفت باید برن ورزشی که بتونن از
خودشون دفاع کنن و گلیم خودشون رو از آب بیرون بکشن ناگهان با لبخند بهم زل زد و گفت پس به رفتن راضی هستی؟
من هم به بچه ها نگاهی انداختم و سری به پایین تکان دادم و حالا حرف های تیمور به عمل نشسته بود و هر روز برای شیراز ،آمدن خدا را شکر میکردم اما چرا یک دفعه همه چیز به هم ریخت؟ در نیمه تاریکی راهروی ،حسینیه خیسی چشمانم را با سر انگشتان گرفتم و با پاهای خسته از حسینیه بیرون رفتم ازدحام جمعیت و رفت و آمد آمبولانسها بیشتر از قبل شده بود از کنار دیوار جمعیت را کنار زدم و به سمت چهارراه .رفتم ماشین آتشنشانیای کنار خیابان ایستاده بود و چند آمبولانس و ماشین شخصی هم مقابل در ورودی برادران منتظر بودند. وسط چهارراه ایستادم و با نگاه دور و برم را گشتم تا شاید تیمور را ببینم صداهای درهم پیچیده ای به گوشم .رسید جلوتر رفتم. چند نفر را که صدای ناله شان بلند و کوتاه میشد روی برانکارد با قالی یا پتو پیچیده بودند و بیرون می آوردند تعدادی دیگر هم بی هیچ صدایی با پارچه ای که رویشان کشیده بودند بدرقه میشدند لرزش دستانم لحظه به لحظه بیشتر میشد و به پاهایم سرایت میکرد تحمل دیدن آن صحنه ها را .نداشتم. نگاهم را چرخاندم و یک دفعه از چیزی که دیدم سستی پاهایم از بین رفت و انگار بال درآوردم بین ،جمعیت کُند دویدم و صدایم را بین جیغ آژیر و همهمه مردم بلند کردم.
آقای باصری ...! نگاهش را از حسینیه برید و با صورت رنگ پریده اش به سمتم برگشت. اطرافش را نگاه کردم و با دلهره ای که در تمام بدنم موج میزد، پرسیدم: «پس راضیه کو؟
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫
#کتاب_راض_بابا
#شهیده_راضیه_کشاورز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz