8.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-ضربان قلبم❤️🩹.
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
جوانان باید شانههای خود را
به زیر بار مسئولیت دهند✨
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
یوم اللّه سیزده آبان، روزي است كه نوجوانان ايران از جان گذشتگي و رشادتشان را به جهانيان نشان دادند و با خونشان انقلاب را تثبيت كردند و دست طمع چپاول گران را از ايران بريدند. ايران در سيزدهم آبان درخشيد و هر يك از شعشعه هاي اين درخشش يك جوان دانش آموز بود.
دانش آموزان عزیز کشورم ، روزتون مبارک❤️
#سیزده_آبان
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب راض بابا |•
#قسمت_نود_و_نه / صفحه ۱۰۵
را بین صفهای نماز پیدا کرد. خودش را در آغوشم انداخت و گفت: راضیه ... راضیه! اسمم برای مکه در اومده.»
اسم راضیه هم در قرعهکشی دیگری و برای سفری جاودانه انتخاب شده بود، و حالا من داشتم به بدرقهاش میرفتم.
با رسیدن به دارالرحمه، افکار و خیالات رخت بربستند. از ماشین پیاده و وارد غسال خانه شدم. چیزی نگذشت که در غسال خانه غلغله شد و صداها در هم پیچید. تا جا بود، همه داخل شده بودند. راضیه را در کاور سبز رنگی روی ریل، از پنجره به داخل دادند. روی کاور، اسمش را شهیده رقیه کشاورز نوشته بودند. مادرم سریع قرآنش را روی سر راضیه گرفت و میخواست زیپ کاور را باز کند که دستش را گرفتم.
_ ننه! یکم صبر کن.
میدانستم راضیه دوست ندارد کسی ببیندش. دست مسئول غسل و کفن را گرفتم، به کناری کشیدم و آهسته در گوشش گفتم: «لطفاً اعلام کنین که اگه داخل غسال خونه شلوغ باشه، به هیچ عنوان غسل نمیکنم. همه رو بیرون کنین!».
مسئول که سیده بود، به جز من و مرضیه همه را بیرون کرد. وقتی که تنها شدیم، گفتم: «فقط به مادربزرگاش و عمههاش و خالههاش بگین بیان تو.»
زیپ کاور را کشیدند و روی سنگ غسال خانه گذاشتند. لبخند راضیه، تبدیل به خندهای بیصدا شده و دندانهایش را ظاهر کرده بود. بازو و پهلوی کبودش، ذکر «یا زهرا»یمان را اوج داد. ناگهان قلبم بین حرف راضیه که به یاد آورده بودم، به آتش کشیده شد.
«مامان! فکر نکن همیشه شما باید منو ببخشی. شاید یه روز بیاد، شما بخوای من ببخشمت!».
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫
#کتاب_راض_بابا
#شهیده_راضیه_کشاورز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب راض بابا |•
#قسمت_صد / صفحه ۱۰۶
عید همین امسال بود که مرضیه به خاطر کنکور در خانه ماند. راضیه هم تنهایش نگذاشت تا راحت بتواند درس بخواند. فاطمه، دختر خواهرم هم که کنکور داشت، به خانه مان آمده بود. ما بعد از دو روز عید گردی، از مرودشت برگشتیم. وارد اتاقشان شدم و کمی کنارشان نشستم. راضیه سرش را پایین انداخته بود و مشغول گوشیاش بود. چهره هر سه نفرشان را از نظر گذراندم و گفتم: «خب بگین توی این چند روز که ما نبودیم، خوب درس خوندین؟»
فاطمه، دستی به کمر راضیه کشید و گفت: «آره! با مدیریت راضیه، همه چی خوب پیش رفت.»
راضیه روی دو زانو جلو آمد. کنارم نشست و گوشی را مقابلم گرفت. با ذوق سرش را به سرم چسباند و به صفحه گوشی خیره شد.
_ مامان! عکسامون قشنگ شده؟
فاطمه و مرضیه هم با خنده، نگاهی به هم و بعد به من کردند. راضیه گوشی را در دستم گذاشت. کمی فاصله گرفت و با آب و تاب و خنده، دستانش را تکان داد و گفت: «مامان! دیروز اومدیم لباس مجلسیامون رو بپوشیم و آرایش کردیم و با انواع ژستها عکس گرفتیم.»
بدون هیچ لبخندی، سرم را از گوشی برداشتم. ابروهایم را در هم فرو بردم و به راضیه چشم دوختم.
_ راضیه! من به تو اطمینان داشتم. خودت گفتی برای اینکه مرضیه و فاطمه بتونن درس بهتر درس بخونن و وقتشون صرف غذا درست کردن و ظرف شستن نشه، من هم پیششون میمونم.
بچهها با تعجب به من زل زده بودند که صدای زنگ موبایل فاطمه به دادش رسید. برخاست و به سمت گوشیاش که روی میز بود، رفت. موبایل را در دست راضیه گذاشتم.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫
#کتاب_راض_بابا
#شهیده_راضیه_کشاورز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
3.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وخداوند جبران خواهد کرد،
آنچه را که بر ما گذشت...🌱
#خدا_جانم
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
#خدا💕
توکلتعلیالله🖐🏻
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz