مداحی_آنلاین_امیدت_رو_از_دست_نده.mp3
4.13M
🌙امیدت رو از دست نده #ماه_رجب ماه امید سه ماه فرصت طلایی داریماااا...
#سخنرانی بسیار شنیدنی
حجت الاسلام #علیرضا_پناهیان
حتما گوش کنید خیلی موثره
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم وفرجنابه
یا زهرا (سلام الله علیها)
#نماز_شب
🔹در احوالات نماز او(آیت الله قاضی) گفته اند :
💢 شب ها کم می خوابید و مکرر بیدار می شد مثل کسی که دنبالش کرده اند .
این جنون الهی مگر برای او خواب گذاشته بود؛ بیدار شده و به نماز شب مشغول می شد.
می گفت بیست سال تمام است که وضو دارم و بی وضو نبودم الّا حین تجدید وضو و نخوابیدم مگر با طهارت .
🔻فرزندش شبی از ایشان سوال می کند چطور شما این قدر راحت برای نماز شب بیدار می شوید؟
ایشان میگوید : بیدار می شوم چون باید بیدار شوم...
📚 عطش(ناگفته هایی از سیر توحیدی آیت الله قاضی رحمة الله) ص۳۸
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#شبتون_مهدوی
🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃
یا زهرا (سلام الله علیها)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام محمد باقر فرمودند
سه چيز از خصلتهای نيک دنيا
و آخرت است:
از کسیکه به تو ستم کرده است
" گذشت کنی "
به کسیکه از تو بريده است
" بپيوندی "
وهنگامیکه باتو بهنادانی رفتارشود
" بردباری کنی "
بحارالانوار ج۷۵ص۱۷۰
قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور
#دعای_فرج🕊
#شب_بخیر_عزیز_عالم♥️
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سبک_زندگی
#اقتصاد
💰مشکل مالی داری و دنبال راهحل میگردی؟
یکبار هم به خدا اعتماد کن و این راه حل قرآنی رو امتحان کن❗️
⬅️ خنده فرشتهها به کسانی که از راه نامشروع، دنبال کسب ثروت هستند...
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋
#سلــام_بر_ابراهیـــم1💕
#قسمت39»
ابراهيم با آن صداي رسا ميخواند و اصغر هم مياندار ورزش بود.
به ايــن ترتيب آنها روح زندگــي و اميد را ايجاد ميكردند. راســتي كه ابراهيم انسان عجيبي بود.
٭٭٭
امام صادق علیهالسلام ميفرمايد: هركار نيكي كه بنده اي انجام ميدهد در قرآن ثوابي براي آن مشخص است مگر نماز شب!
زيرا آنقدر پر اهميت است كه خداوند ثواب آن را معلوم نكرده و فرموده:«پهلويشان از بسترها جدا ميشود و هيچكس نمي داند به پاداش آنچه كردهاند چه چيزي براي آنها ذخيره كردهام¹»
همان دوران كوتاه ســرپل ذهاب، ابراهيم معمولاً يكي دو ســاعت مانده به اذان صبح بيدار ميشد و به قصد ســر زدن به بچهها از محل استراحت دور میشــد.
اما من شــك نداشتم كه از بيداري ســحر لذت ميبرد و مشغول نماز شب ميشود.
يكبار ابراهيم را ديدم. يك ساعت مانده به اذان صبح، به سختي ظرف آب تهيه كرد و براي غسل و نماز شب از آن استفاده نمود.
☆☆☆ـ
دوازدهم مهر 1359 است. دو روز بود كه ابراهيم مفقود شده!براي گرفتن خبر به ستاد اسراي جنگي رفتم اما بيفايده بود.
تا نيمه هاي شب بيدار و خيلي ناراحت بودم.من ازصميمي ترين دوستم هيچ خبري نداشتم.
بعــد از نماز صبح آمدم داخل محوطه. ســكوت عجيبــي در پادگان ابوذر حکم فرما بود.
روي خاك های محوطه نشستم. تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشتم در ذهنم مرور ميشد.
هوا هنوز روشن نشده بود. با صدايي درب پادگان باز شد و چند نفري وارد شدند.
ناخــودآگاه به درب پادگان نگاه كردم. تــوي گرگ و ميش هوا به چهره آنها خيره شدم.
يكدفعــه از جــا پريدم! خودش بود، يكــي از آنها ابراهيم بــود. دويدم و لحظاتي بعد در آغوش هم بوديم.
خوشــحالي آن لحظه قابل وصف نبود. ساعتي بعد در جمع بچهها نشستيم.ابراهيم ماجراي اين سه روز را تعريف ميكرد:
با يك نفربر رفته بوديم جلو، نمیدانستیم عراقی ها تا کجا آمده اند.
#ادامه_دارد...🕊
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋
#سلــام_بر_ابراهیـــم1💕
#قسمت40»
ابراهيم ماجراي اين سه روز را تعريف ميكرد:
با يك نفربر رفته بوديم جلو، نمیدانستیم عراقی ها تا کجا آمده اند.كنار يك تپه محاصره شــديم، نزديك به يكصد عراقــي از بالاي تپه و از داخل دشت شليك ميكردند. ما پنج نفرهم دركنار تپه در چاله اي سنگر گرفتيم و شليك ميكرديم.
تا غروب مقاومت كرديم، با تاريك شدن هوا عراقي ها عقبنشيني كردند.دو نفر از همراهان ما كه راه را بلد بودند شهيد شدند.
از سنگر بيرون آمديم، كسي آن اطراف نبود. به پشت تپه و ميان درخت ها رفتيم.
در آنجا پيكر شهدا را مخفي كرديم. خسته و گرسنه بوديم. از مسير غروب آفتاب قبله را حدس زدم و نماز را خوانديم.
بعد از نماز به دوســتانم گفتم: براي رفع اين گرفتاريها با دقت تســبيحات حضرت زهرا علیها السلام را بگوئيد.
بعد ادامه دادم: اين تسبيحات را پيامبر، زماني به دخترشان تعليم فرمودند كه ايشان گرفتار مشكلات و سختي هاي بسيار بودند.
بعد از تسبيحات به سنگر قبلي برگشتيم. خبري از عراقيها نبود.مهمات ما هم كم بود.
يكدفعــه در كنــار تپه چندين جنــازه عراقي را ديدم. اســلحه و خشــاب هــاو نارنجك هاي آنها را برداشــتيم. مقداري آذوقه هم پيــدا كرديم و آماده حركت شديم. اما به كدام سمت!؟
هوا تاريك و در اطراف ما دشــتي صاف بود. تســبيحي در دست داشتم و مرتب ذكر ميگفتم. در ميان دشــمن،خستگي، شب تاريك و... اما آرامش عجيبي داشتيم!
نيمه هاي شب در ميان دشت يك جاده خاكي پيدا كرديم. مسير آن را ادامه داديم.
به يك منطقه نظامي رسيديم که دستگاه رادار در داخل آن قرار داشت.
چندين نگهبان هم در اطراف آن بودند. سنگرهائي هم در داخل مقر ديده ميشد. ما نميدانســتيم در كجا هســتيم. هيــچ اميدي هم به زنــده ماندن خودمان نداشتيم، براي همين تصميم عجيبي گرفتيم!
بعد هم با تسبيح استخاره كردم و خوب آمد. ما هم شروع كرديم!
با ياري خدا توانســتيم با پرتاب نارنجك و شليك گلوله، آن مقر نظامي را به هم بريزيم.
وقتي رادار از كار افتاد، هر ســه از آنجا دور شــديم. ســاعتي بعد دوباره به راهمان ادامه داديم.
نزديك صبح محل امني را پيدا كرديم و مشغول استراحت شديم. كل روز را استراحت كرديم.
باور كردني نبود، آرامش عجيبي داشــتيم. با تاريك شــدن هوا به راهمان ادامه داديم و با ياري خدا به نيروهاي خودي رسيديم.
ابراهيــم ادامه داد: آنچــه ما در اين مــدت ديديم فقط عنايــات خدا بود.تسبيحات حضرت زهرا علیها السلام گره بسياري از مشكلات ما را گشود.
بعد گفت: دشمن به خاطر نداشتن ايمان، از نيروهاي ما ميترسد.
مــا بايد تا ميتوانيم نبردهاي نامنظم را گســترش دهيــم تا جلوي حملات دشمن گرفته شود.
#*ادامه_دارد...🕊