5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ذکر امام زمان و ظهور اگر مسئلهٔ اصلی کسی شد...
🎙️حجت السلام پناهیان
#امام_زمان
42.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟣 توجه بیش از حد به اقوام درجه یک و نرسیدن به خانواده خود حق الناس است.
🌷تعهد،و مسئولیت اگر در حیطه ی انسانی و اخلاقی باشه چه بهتر که زن و شوهر تو این قضیه کنار هم باشند.😉
#دکتر_سعید_عزیزی
مسئولیت_پذیری
تعهد
32.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کودک، تحت تأثیر بیهوشی، با امام مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) صحبت می کند ...
انا شیعتُکَ یا مهدی ...
مهدی ... مهدی ... یا مهدی ...
عجل الله فرجک ... یا مهدی ...
عجل الله فرجک ... یا مهدی ...
یا ابا عبدالله ...
13.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠چند تا کار ساده بی دردسر که ثواب بالاتر از اعتکاف یا نصف ثواب #شهادت داره یادتون بدم؟
استاد محمدرضا هاشمی
یاد خدا ۲۲.mp3
10.55M
مجموعه #یاد_خدا ۲۲
#استاد_شجاعی | #دکتر_رفیعی
مکانیسم تأثیر «ذکر حقیقی» و اُنس با خدا، در کنترل انواع
۱ـ #غم ها
۲ـ #مکر دیگران و شیطان
۳ـ #فقر دنیا و آخرت
با تحلیل قصههای قرآن!
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم وفرجنابه
یا زهرا (سلام الله علیها)
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋
#سلــام_بر_ابراهیـــم1💕
#قسمت71»
ابراهيم گفت: مادر، بدون اجازه سر وسايل كسي رفتن خوب نيست!
پيرزن گفت: اگر ميتوانستم خودم بازش ميكردم. بعد رفت و پيچگوشتي
آورد. من هم با اهرم كردن، قفل كوچك گنجه را باز كردم.
َدر گنجه كه باز شــد اســلحه كمري داخل يك پارچه سفيد روي وسائل
مشخص بود. اسلحه را برداشتيم و بيرون آمديم.
موقع خداحافظي ابراهيم پرسيد: مادر، چرا به ما اعتماد كردي!؟
پيرزن جواب داد: ســرباز اسلام دروغ نميگه. شما با اين چهره نوراني مگه
ميشه دروغ بگيد!
از آنجــا راه افتاديم. آمديم به ســمت تهران. در مســير كمربندي اصفهان
چشــمم به پادگان توپخانه ارتش افتاد. گفتم: آقا ابرام، يادته سرپل ذهاب يه
آقائي فرمانده توپخانه ارتش بود که خيلي هم تو عمليات ها كمكمون ميكرد.
گفت: آقاي مداح رو ميگي؟ گفتم: آره، شــده فرمانده توپخانه اصفهان،
الان هم شايد اينجا باشه.
ُ گفت: خب بريم ديدنش.
رفتيم جلوي پادگان. ماشــين را پارك كردم. ابراهيم پياده شــد. به سمت
دژباني رفت و پرسيد: سلام، آقاي مداح اينجا هستند؟
دژبــان نگاهي به ابراهيم كرد. ســرتا پاي ابراهيم را برانــداز نمود؛ مردي با
ُ شلوار كردي و پيراهن بلند و چهرهاي ساده، سراغ فرمانده پادگان را گرفته!
مــن جلو آمدم و گفتــم: اخوي ما از رفقاي آقاي مداح هســتيم و از جبهه
آمديم. اگر امكان دارد ايشان را ببينيم.
دژبان تماس گرفت و ما را معرفي كرد. دقايقي بعد دو تا جيپ از دفتر فرماندهي
به سمت درب ورودي آمد. سرهنگ مداح به محض ديدن ما، ابراهيم را بغل
كرد و بوســيد. با من هم روبوسي كرد و با اصرار، ما را به دفتر فرماندهي برد.
بعد هم ما را به اتاق جلسات برد. حدود بيست فرمانده نظامي داخل جلسه بودند.
آقاي مداح مســئول جلسه بود. دو تا صندلي براي ما آورد و ما هم كنار
اعضاي جلسه نشستيم. بعدهم ايشان شروع به صحبت كرد:
دوســتان، همه شــما من را ميشناســيد. من چه قبل از انقلاب، در جنگ 9
روزه، چه در سال اول جنگ تحميلي مدال شجاعت و ترفيع گرفتم.
گروه توپخانه من ســخت ترين مأموريت ها را به نحو احسن انجام داد و در
همه عمليات هايش موفق بوده. من سخت ترين و مهمترين دوره هاي نظامي را
در داخل وخارج كشور گذرانده ام.
اما كســاني بودند و هستند كه تمام آموخته هاي من را زير سؤال بردند. بعد
مثالــي زد كه: قانون جنگ هاي دنيا ميگويد؛ اگر به جايي حمله ميكنيد كه
دشــمن يكصد نفر نيرو دارد، شما بايد سيصد نفر داشته باشي. مهمات تو هم
بايد بيشتر باشد تا بتواني موفق شوي. بعد كمي مكث كرد و گفت: اين آقاي
هادي و دوستانش كارهائي ميكردند كه عجيب بود.
مثلاً در عملياتي با كمتر از صد نفر به دشمن حمله كردند، اما بيش از تعداد
خودشان از دشمن تلفات گرفتند و يا اسير مي آوردند. من هم پشتيباني آنها
را انجام ميدادم.
خوب به ياد دارم كه يكبار ميخواســتند به منطقه بــازي دراز حمله كنند.
من وقتي شــرايط نيروهاي حمله كننده را ديدم به دوســتم گفتم: اينها حتمًا
شكست ميخورند.
اما در آن عمليات خودم مشــاهده كردم كه ضمن تصرف مواضع دشمن،
بيش از تعداد خودشان از دشمن تلفات گرفتند!
ُ يكي از افســران جوان حاضر در جلســه گفت: خب آقاي هادي، توضيح
دهيد كه نحوه عمليات شما به چه صورت بوده، تا ما هم ياد بگيريم؟
ابراهيم كه ســر به زير نشســته بود گفت: نه اخوي، ما كاري نكرديم. آقاي
مداح زيادي تعريف كردند، ما كاره اي نبوديم. هر چه بود لطف خدا بود.
#ادامه_دارد•••🕊