فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 ای کاش مسولین الان هم همچین تفکری داشتن
🌷 @shahidegomnam14 🌷
❤️ شهیدگمنام ❤️
#بدون_تو_هرگز #قسمت_سی_پنجم مامان گلم... چرا اينقدر گرفته است؟ ناخودآگاه دوباره ياد علي افتادم.
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_سی_ششم
به اون آقاي محترمي که اومده سراغت بگو، همون حرفي که بار اول گفتم... تا
برنگردي من هيچ جا نميرم. نه سوميش، نه چهارميش، نه اوليش، تا برنگردي من
هيچ جا نميرم.
اينو گفت و دستش رو از توي دستم کشيد بيرون! اون رفت توي اتاق، من کيش و
مات وسط آشپزخونه... تازه مي فهميدم چرا علي گفت من تنها کسي هستم که مي
تونه زينب رو به رفتن راضي کنه. اشک توي چشمهام حلقه زد! پارچ رو برداشتم و
گذاشتم توي يخچال... ديگه نتونستم خودم رو کنترل کنم...
- بي انصاف، خودت از پس دخترت برنيومدي! من رو انداختي جلو؟ چطور راضيش
کنم وقتي خودم دلم نمي خواد بره؟
براي اذان از اتاق اومد بيرون که وضو بگيره. دنبالش راه افتادم سمت دستشويي،
پشت در ايستادم تا اومد بيرون... زل زدم توي چشمهاش، با حالت ملتمسانهاي بهم
نگاه کرد. التماس مي کرد حرفت رو نگو... چشمهام رو بستم و يه نفس عميق
کشيدم...
- يادته 2 سالت بود تب کردي...
سرش رو انداخت پايين... منتظر جوابش نشدم.
- پدرت چه شرطي گذاشت؟ هر چي من ميگم، ميگي چشم...
التماس چشمهاش بيشتر شد... گريهاش گرفته بود...
- خب پس نگو... هيچي نگو... حرفي نگو که عمل کردنش سخت باشه...
پرده اشک جلوي ديدم رو گرفته بود...
- برو زينب جان... حرف پدرت رو گوش کن! علي گفت بايد بري.
و صورتم رو چرخوندم... قطرات اشک از چشمم فرو ريخت. نميخواستم زينب اشکم رو
ببينه... تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طريق سفارت انجام داد... براش يه
خونه مبله گرفتن؛ حتی گفتن اگر راضي نبوديد بگيد براتون عوضش مي کنيم. هزينه
زندگي و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود...
پاي پرواز به زحمت جلوي خودم رو گرفتم، نمي خواستم دلش بلرزه، با بلند شدن پرواز
اشکهاي من بيوقفه سرازير شد. تمام چادر و مقنعهام خيس شده بود...
بچه ها، حريف آرام کردن من نمي شدن.
#شهیدگمنام
به ما بپیوندید👇
🌷 @shahidegomnam14 🌷
❤️ شهیدگمنام ❤️
#بدون_تو_هرگز #قسمت_سی_ششم به اون آقاي محترمي که اومده سراغت بگو، همون حرفي که بار اول گفتم... تا
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_سی_هفتم
نماينده دانشگاه براي استقبالم به فرودگاه اومد، وقتي چشمش بهم افتاد، تحير و
تعجب نگاهش رو پر کرد. چند لحظه موند! نميدونست چطور بايد باهام برخورد
کنه... سوار ماشين که شديم اين تحير رو به زبان آورد...
- شما اولين دانشجوي جهان سومي بوديد که دانشگاه براي به دست آوردن شما
اينقدر زحمت کشيد...
زيرچشمي نيم نگاهي بهم انداخت...
- و اولين دانشجويي که از طرف دانشگاه ما با چنين حجابي وارد خاک انگلستان
شده...
نميدونستم بايد اين حرف رو پاي افتخار و تمجيد بگذارم! يا از شنيدن کلمه اولين
دانشجوي مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقيه اينطوري نيومدن؛ ولي يه چيزي رو
ميدونستم، به شدت از شنيدن کلمه جهان سوم عصباني بودم. هزار تا جواب مودبانه
در جواب اين اهانتش توي نظرم مي چرخيد؛ اما سکوت کردم. بايد پيش از هر حرفي
همه چيز رو ميسنجيدم و من هيچي در مورد اون شخص نميدونستم...
من رو به خونهاي که گرفته بودن برد. يه خونه دوبلکس، بزرگ و دلباز با يه باغچه
کوچيک جلوي در و حياط پشتي. ترکيبي از سبک مدرن و معماري خانههاي سنتي
انگليسي... تمام وسايلش شيک و مرتب... فضاي دانشگاه و تمام شرايط هم عالي بود.
همه چيز رو طوري مرتب کرده بودن که هرگز؛ حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه؛
اما به شدت اشتباه مي کردن! هنوز نيومده دلم براي ايران تنگ شده بود. براي مادرم،
خواهر و برادرهام، من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم. قبل
از رفتن، توي فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبري از بابا شد بالفاصله بهم خبر بده.
خودم اينجا بودم دلم جا مونده بود، با يه عالمت سوال بزرگ...
- بابا... چرا من رو فرستادي اينجا؟!
دوره تخصصي زبان تموم شد و آغاز دوره تحصيل و کار در بيمارستان بود.
اگر دقت مي کردي مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هواي من رو داشته
باشن، تا حدي که نماينده دانشگاه، شخصا يه دانشجوي تازه وارد رو به رئيس
بيمارستان و رئيس تيم جراحي عمومي معرفي کرد. جالبترين بخش، ريز اطالعات
شخصي من بود... همه چيز، حتي عالقه رنگي من! اين همه تطبيق شرايط و محيط با
سليقه و روحيات من غيرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود. از چينش و انتخاب
وسائل منزل تا ترکيب رنگي محيط و گاهي ترس کوچيکي دلم رو پر مي کرد! حاال
ادامه دارد...
#شهیدگمنام
به ما بپیوندید👇
🌷 @shahidegomnam14 🌷
مولایم . . .
چه غـریبانه
رمضان بی حضورتـان آغاز شد!!
آقـا جـان پس کدام سحــر!!
کدام افطار!!
کدام عیـد!!
آقـا جــان
رمضـان بی حضور شـما
رمضـان نمی شود...!!!!!!
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ
#سلام_امام_مهربانم
صبحت بخیر آقا🌸🍃
🌷 @shahidegomnam14 🌷
اگر فقط یکی از دستورات کاربردی قرآن را رعایت کنید، خواهید دید چه اتفاقی خواهد افتاد
#حضرت_آقا
۹۹/۲/۶
#رمضان
🌷 @shahidegomnam14 🌷
#حرفاے_خودمـونے
🍃هر وقتــ دلتــ گرفتــ...
این ذڪر رو زیاد بگو
تضمینیه ...🌱
.
✨یَا خَیْرَ حَبِیبٍ وَ مَحْبُوبٍ✨
ای بہترین دوستــدار و دوستے پذیر🕊
#جوشن_کبیر
🌷 @shahidegomnam14 🌷
🖋 #سیره_شهدا
وقتی از کار برمی گشت، با وجود خستگی کار، درخونه یک ثانیه هم بیکار نمینشست.
برای راحتی من خیلی #زحمت میکشید🌹 واگر میدید ازانجام کاری خسته شدم انجام اون کار رو به عهده خودش میدونست...
هیچوقت نمیذاشتن من از انجام کارهای خونه خسته بشم
می گفتم حسابی #کدآقایی هستی برای خودت...😌
می گفت:
- حضرت محمد(ص) به حضرت علی(ع)فرموده🌹:
مردى كه به زن خود در خانه #کمک كند، خدا ثواب یک سال عبادتی را که روزها #روزه باشد و شبها به قیام و #نماز ایستاده باشد به او میدهد✨
#شهید_مدافع_حرم
محمدکاظم توفیقی🌹
🌷 @shahidegomnam14 🌷
❤️ شهیدگمنام ❤️
#بدون_تو_هرگز #قسمت_سی_هفتم نماينده دانشگاه براي استقبالم به فرودگاه اومد، وقتي چشمش بهم افتاد، ت
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_سی_هشتم
اطلاعات علمي و سابقه کاري... چيزي بود که با خبر بودنش جاي تعجب زيادي
نداشت، هر چي جلوتر ميرفتم حدس هام از شک به يقين نزديکتر ميشد؛ فقط يه
چيز از ذهنم مي گذشت...
- چرا بابا؟ چرا؟
توي دانشگاه و بخش، مرتب از سوي اساتيد و دانشجوها تشويق مي شدم و همچنان
با قدرت پيش مي رفتم و براي کسب علم و تجربه تالش مي کردم. باالخره زمان حضور
رسمي من، در اولين عمل فرارسيد... اون هم کنار يکي از بهترين جراحهاي بيمارستان.
همه چيز فوق العاده به نظر مي رسيد... تا اينکه وارد رختکن اتاق عمل شدم... رختکن
جدا بود؛ اما آستين لباس کوتاه بود، يقه هفت ورودي اتاق عمل هم براي شستن
دستها و پوشيدن لباس اصلي يکي. چند لحظه توي ورودي ايستادم و به سالن و
راهروهاي داخلي که در اتاقهاي عمل بهش باز مي شد نگاه کردم...
حتي پرستار اتاق عمل و شخصي که لباس رو تن پزشک مي کرد، مرد بود...
برگشتم داخل و نشستم روي صندلي رختکن... حضور شيطان و نزديک شدنش رو بهم
حس مي کردم...
- اونها که مسلمان نيستن. تو يه پزشکي، اين حرفها و فکرها چيه؟ براي چي ترديد
کردي؟ حاال مگه چه اتفاقي ميافته! اگر بد بود که پدرت، تو رو به اينجا نمي فرستاد
خواست خدا اين بوده که بياي اينجا... اگر خدا نمي خواست شرايط رو طور ديگهاي
ترتيب ميداد، خدا که ميدونست تو يه پزشکي؛ ولي اگر االن نري توي اتاق عمل
ميدوني چي ميشه؟ چه عواقبي در برداره؟ اين موقعيتي رو که پدر شهيدت برات مهيا
کرده، سر يه چيز بي ارزش از دست نده.
شيطان با همه قوا بهم حمله کرده بود. حس مي کردم دارم زير فشارش له ميشم! سرم
رو پايين انداختم و صورتم رو گرفتم توی دستم...
- بابا! تو يه مسلمان شهيد دختر مسلمان محجبه ات رو... من رو کجا فرستادي؟
آتش جنگ عظيمي که در وجودم شکل گرفته بود وحشتناک شعله مي کشيد. چشم
هام رو بستم...
- خدايا! توکل به خودت! يازهرا دستم رو بگير...
از جا بلند شدم و رفتم بيرون. از تلفن بيرون اتاق عمل تماس گرفتم... پرستار از داخل
گوشي رو برداشت... از جراح اصلي عذرخواهي کردم و گفتم شرايط براي ورود يه خانم
مسلمان به اتاق عمل، مناسب نيست و... از ديد همه، اين يه حرکت مسخره و
#شهیدگمنام
به ما بپیوندید👇
🌷 @shahidegomnam14 🌷
❤️ شهیدگمنام ❤️
#بدون_تو_هرگز #قسمت_سی_هشتم اطلاعات علمي و سابقه کاري... چيزي بود که با خبر بودنش جاي تعجب زيادي
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_سی_نهم
احمقانه بود؛ اما من آدمي نبودم که حتي براي يه هدف درست از راه غلط جلو برم؛
حتی اگر تمام دنيا در برابرم صف بکشن. مهم نبود به چه قيمتي... چيزهاي باارزش
تري در قلب من وجود داشت. ماجرا بدجور باال گرفته بود. همه چيز به بدترين شکل
ممکن دست به دست هم داد تا من رو خرد و له کنه. دانشجوها سرزنشم مي کردن
که يه موقعيت عالي رو از دست داده بودم، اساتيد و ارشدها نرفتن من رو يه اهانت به
خودشون تلقي کردن و هر چه قدر توضيح ميدادم فايدهاي نداشت. نميدونم نمي
فهميدن يا نمي خواستن متوجه بشن... دانشگاه و بيمارستان هر دو من رو تحت
فشار دادن که اينجا، جاي اين مسخره بازيها و تفکرات احمقانه نيست و بايد با
شرايط کنار بيام و اونها رو قبول کنم. هر چقدر هم راهکار براي حل اين مشکل ارائه مي
کردم فايده اي نداشت. چند هفته توي اين شرايط گير افتادم... شرايط سخت و
وحشتناکي که هر ثانيهاش حس زندگي وسط جهنم رو داشت.
وقتي برمي گشتم خونه تازه جنگ ديگهاي شروع مي شد. مثل مردهها روي تخت مي
افتادم؛ حتی حس اينکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم. تمام فشارها و درگيري ها با
من وارد خونه مي شد و بدتر از همه شيطان کوچک ترين لحظه اي رهام نمي کرد. در
دو جبهه مي جنگيدم... درد و فشار عميقي تمام وجودم رو پر مي کرد! نبرد بر سر
ايمانم و حفظ اون سخت تر و وحشتناک بود. يک لحظه غفلت يا اشتباه، ثمره و
زحمت تمام اين سالها رو ازم مي گرفت. دنيا هم با تمام جلوه اش جلوي چشمم باال
و پايين مي رفت. مي سوختم و با چنگ و دندان، تا آخرين لحظه از ايمانم دفاع مي
کردم...
حدود ساعت 2 باهام تماس گرفتن و گفتن سريع خودم رو به جلسه برسونم...
پشت در ايستادم. چند لحظه چشمهام رو بستم. بسم الله الرحمن الرحيم... خدايا به
فضل و اميد تو... در رو باز کردم و رفتم تو... گوش تا گوش، کل سالن کنفرانس پر از
آدم بود. جلسه دانشگاه و بيمارستان براي بررسي نهايي شرايط، رئيس تيم جراحي
عمومي هم حضور داشت. پشت سر هم حرف مي زدن... يکي تندتر، يکي نرم تر، يکي
فشار وارد مي کرد، يکي چراغ سبز نشون مي داد. همه شون با هم بهم حمله کرده
بودن و هر کدوم، لشکري از شياطين به کمکش اومده بود وسوسه و فشار پشت
وسوسه و فشار و هر لحظه شديدتر از قبل...
پليس خوب و بد شده بودن و همه با يه هدف... يا بايد از اينجا بري يا بايد شرايط رو
بپذيري...
ادامه دارد...
#شهیدگمنام
به ما بپیوندید👇
🌷 @shahidegomnam14 🌷
🔴محسن هاشمی: "نتوانستیم چون سنگاندازی کردند."
🔻اصلاحطلب کیست؟
موجودی که اگه رای نیاره، میگه تقلب شده بریزید تو خیابونا!
اگه رای بیاره، کار نمیکنه و میگه نمیذارن کار کنم؛ همه چی دست دولت در سایه است!
ولی با این حال برای انتخابات بعدی با لب و دهن آب افتاده میاد ثبت نام میکنه!
🌷 @shahidegomnam14 🌷
باور میکنید #ماهواره_نور ما آمریکا رو از بالا داره رصد میکنه؟
امام!
کجایی امروز جمهوری اسلامی رو ببینی؟
#سپاه
🌷 @shahidegomnam14 🌷
🔰 نمازت را خوب بخوان
🔹عماد الدین طباطبائی : امام به من می فرمودند: «نمازت را خوب بخوان، چون پیامبران همیشه نماز می خواندند و نماز راه عبادت و حرف زدن با خداست و نمی شود فقط به طور ظاهری با خدا حرف زد بلکه باید با گوش دل هم سخنان خدا را شنید»
📚برداشت هایی از سیره امام خمینی(ره) | ج ۱ ، ص ۳۵۸
🌷 @shahidegomnam14 🌷
⛔️کل اروپا جمع میشن تا از طریق اینستکس ۵۰۰ هزار یورو تراکنش مالی با ایران انجام بدن، رسانههای زنجیرهای اصلاحات طوری با ذوق و شوق خبر رو میزنن انگار ۵۰۰ میلیون دلاره!
🔻بعد آیتالله سیستانی ۱.۵ میلیون دلار برای ساخت بیمارستان در ایران کمک میکنه، همه رسانهها بایکوت میکنن؛ هدف اینه: دین و مذهب فقط باید تخریب بشه!
🌷 @shahidegomnan14 🌷
دختر خانم ها
آنقدر از مسئول و خانواده و مدرسه و دانشگاه و ... گله نکنید.
واقعا خودتان مقصر نیستید؟
به معیارهایی که برای ازدواج دارید، نگاه کنید.
خدایی اینها ملاک یک عمر همراهی است؟
#ازدواج_عاقلانه
#ازدواج_آسان
🌷 @shahidegomnan14 🌷
༻﷽༺
#شهـღـیدانهـ⚘
ای شهید؛
گـذر زمــان ،
همه چیز را با خود میبرد
جز ردّ نگاه تــو را . . .
#شهیدرضاابراهیمی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌷 @shahidegomnam14 🌷
#ماه_رمضان #امام_حسین
نصفی از روز نداریم به خدا تاب عطش
من بمیرم که سه روز آب نخوردی تو حسین (ع) ....
🌷 @shahidegomnam14🌷
شهیدان را مپندارید
مُردهاند ، بلکه آنان زندهاند
و نزد پروردگارشان روزی میخورند ...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#لحظات_سبز_افطار
#التماس_دعا
🌷 @shahidegomnam14 🌷
خواهر عزیزم✋
هرگاه خواستی از حجاب خارج شوی و لباس اجنبی را بپوشی به یاد آور که
اشک امام زمانت را جاری میکنی،
به خونهای پاکی که ریخته شد برای حفظ این وصیت خیانت میکنی،
به یاد آور که غرب را در تهاجم فرهنگیاش یاری میکنی فساد را منتشر میکنی
و توجه جوانی که صبح و شب سعی کرده نگاهش را حفظ کند جلب میکنی،
به یاد آور حجابی که بر تو واجب شده تا تو را در حصن نجابت فاطمی حفظ کند تغییر میدهی، تو هم شامل آبرویی.
"شهید علاء حسن نجمه"🌷
#حجاب
#عفاف
#شهیدمدافع_حرم
🌷 @shahidegomnam14 🌷
+
برایِسفرهیافطارآبنـگـذاریـد..
مـنتازهفھمیدمعطشیعنـیچه!
.
.
برایِیڪسالسیرابشدن؛فقطیکقطـرهازنگاهتوڪافیست..♥️
.
السلامعلیکیااباعبدالله🌱
🌷 @shahidegomnam14 🌷
از شهردارے یڪ بنز داده بودند بهش. سوارش نمےشد. فقط یڪ بار داد ازش استفاده ڪردند؛ داد به پرورشگاه. عروسے یڪے از دخٺرا بود. گفٺ « ماشینو گل بزنین واسه ے عروس. »
یادگاران، جلد سه، کتاب شهید مهدے باڪرے، ص 16
·
·
🌷 @shahidegomnam14 🌷
🔸ما مدعيان صف اول بودیم😔✋
🔸از آخر مجلس #شهــــدا را چیدند
🌷 @shahidegomnam14 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸به هوای حرمت محتاجم...
#زیارت_مجازی
🌷 @shahidegomnam14 🌷
پلکی به آسمان و به دریا نگاه کن
تا دستگیرشان بشود
بیکرانه چیست ...
#خلیج_همیشه_فارس
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🌷 @shahidegomnam14 🌷