eitaa logo
❤️ شهیدگمنام ❤️
2هزار دنبال‌کننده
22هزار عکس
9.1هزار ویدیو
22 فایل
السلام علیک یا فاطمة الزهرا(‌س) 🌷یادشهدا کمتراز شهادت نیست🌷 معـرفی شـ📋ـهداء،کلـ🎞ـیپ،‌مدا🎤حـی،خاطــرات شــهداء،عفاف و حجاب،بصیرت افزایی و... #‌شهیدگمنام #حاج_‌قاسم_سلیمانی کپی پست با ذکر صلوات آزاداست تبادل باکانالهای 2k+ تبادل: @gomnam_14
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 شہادت معطل من و تو نمی ماند تو اگر سرباز خدا نشوی، دیگری می شود... 🌷 @shahidegomnam14 🌷
🕊🌷🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷 بسم رب الزهرا سلام الله علیها ( این ختم به مناسبت سالروز شهادت میباشد ) 🌹 این ختم هدیه میشود به👇 و 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 عاشق حضرت زهرا س بود . ما هم متوسل میشویم به حضرت مادر سلام الله علیها 🌷در صدر همه ختمها سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام زمان عج و سلامتی رهبر عزیزمان. 🌷به نیت ازدواج جوانان. 🍃به نیت اولاد دار شدن همه بی اولادین که التماس دعا دارند. 🌷به نیت شفا و سلامتی همه بیماران که در بستر بیماری هستند. 🍃و به نیت رفع بیماری کرونا از شر مردم عزیزمان. 🌷و به نیت خانه دار شدن مستاجرین عزیزمان 🍃و به نیت رفع مشکلات مالی . 🌷و به نیت حاجت روایی همه اعضای محترم کانال. 🍃و به نیت همه ملتمسین به دعا میباشد. برای شرکت در ختم نفری 14صلوات همراه وعجل الفرجهم بفرستین🙏 🌷 @shahidegomnam14🌷
❤️ شهیدگمنام ❤️
#بدون_تو_هرگز #قسمت_بیست_نهم يا علي گفت و در رو بست... با رسيدن من به عقب... خبر سقوط بيمارستان
بغض اسماعيل هم شکست... - تبش از 04 پايين تر نمياد... سه روزه بيمارستانه... صداش بريده بريده شد. ازش قطع اميد کردن... گفتن با اين وضع... دنيا روي سرم خراب شد... اول علي، حاال هم زينبم... تا بيمارستان، هزار بار مردم و زنده شدم... چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات مي فرستادم. از در اتاق که رفتم تو... مادر علي داشت باالي سر زينب دعا مي خوند. مادرم هم اون طرفش، صلوات مي فرستاد... چشمشون که بهم افتاد حال شون منقلب شد... بي امان، گريه مي کردن. مثل مرده ها شده بودم... بي توجه بهشون رفتم سمت زينب... صورتش گر گرفته بود. چشم هاش کاسه خون بود... از شدت تب، من رو تشخيص نمي داد؛ حتی زبانش درست کار نمي کرد... اشک مثل سيل از چشمم فرو ريخت... دست کشيدم روي سرش... - زينبم... دخترم... هيچ واکنشي نداشت. - تو رو قرآن نگام کن! ببين مامان اومده پيشت... زينب مامان، تو رو قرآن... دکترش، من رو کشيد کنار... توي وجودم قيامت بود. با زبان بي زباني بهم فهموند... کار زينبم به امروز و فرداست... دو روز ديگه هم توي اون شرايط بود. من با همون لباس منطقه، بدون اينکه لحظهاي چشم روي هم بذارم يا استراحت کنم، پرستار زينبم شدم. اون تشنج مي کرد من باهاش جون ميدادم. ديگه طاقت نداشتم... زنگ زدم به نغمه بياد جاي من... اون که رسيد از بيمارستان زدم بيرون. رفتم خونه وضو گرفتم و ايستادم به نماز. دو رکعت نماز خوندم... سالم که دادم... همون طور نشسته اشک بي اختيار از چشمهام فرو مي ريخت... - علي جان! هيچوقت توي زندگي نگفتم خسته شدم. هيچ وقت ازت چيزي نخواستم... هيچوقت، حتي زير شکنجه شکايت نکردم؛ اما ديگه طاقت ندارم! زجرکش شدن بچهام رو نميتونم ببينم... يا تا امروز ظهر، مياي زينب رو با خودت ميبري يا کامل شفاش ميدي و اال به والي علي شکايتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا مي کنم... زينب، از اول هم فقط بچه تو بود. روزوشبش تو بودي، نفس و شاهرگش تو بودي، چه ببريش، چه بذاريش ديگه مسئوليتش با من نيست. به ما بپیوندید👇 🌷 @shahidegomnam14 🌷
❤️ شهیدگمنام ❤️
#بدون_تو_هرگز #قسمت_سی بغض اسماعيل هم شکست... - تبش از 04 پايين تر نمياد... سه روزه بيمارستانه..
اشکم ديگه اشک نبود... ناله و درد از چشمهام پايين مي اومد. تمام سجاده و لباسم خيس شده بود. برگشتم بيمارستان وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود. چشمهاي سرخ و صورت هاي پف کرده... مثل مردهها همه وجودم يخ کرد... شقيقههام شروع کرد به گزگز کردن. با هر قدم، ضربانم کندتر ميشد... - بردي علي جان؟ دخترت رو بردي؟ هر قدم که به اتاق زينب نزديکتر مي شدم التهاب همه بيشتر مي شد. حس مي کردم روي يه پل معلق راه ميرم... زمين زير پام، باال و پايين مي شد. ميرفت و برميگشت... مثل گهواره بچگيهاي زينب. به در اتاق که رسيدم بغضها ترکيد. مثل مادري رو به موت ثانيهها براي من متوقف شد. رفتم توي اتاق... زينب نشسته بود داشت با خوشحالي با نغمه حرف مي زد. تا چشمش بهم افتاد از جا بلند شد و از روي تخت، پريد توي بغلم... بي حس تر از اون بودم که بتونم واکنشي نشون بدم. هنوز باورم نمي شد؛ فقط محکم بغلش کردم، اونقدر محکم که ضربان قلب و نفس کشيدنش رو حس کنم. ديگه چشمهام رو باور نميکردم... نغمه به سختي بغضش رو کنترل مي کرد. - حدود دو ساعت بعد از رفتنت يهو پاشد نشست! حالش خوب شده بود... ديگه قدرت نگه داشتنش رو نداشتم... نشوندمش روي تخت... - مامان هر چي ميگم امروز بابا اومد اينجا هيچ کي باور نمي کنه. بابا با يه لباس خيلي قشنگ که همه اش نور بود اومد باالي سرم، من رو بوسيد و روي سرم دست کشيد... بعد هم بهم گفت به مادرت بگو چشم هانيه جان اينکه شکايت نمي خواد! ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن. مسئوليتش تا آخر با من؛ اما زينب فقط چهره اش شبيه منه... اون مثل تو مي مونه... محکم و صبور... براي همينم من هميشه، اينقدر دوستش داشتم... بابا ازم قول گرفت اگر دختر خوبي باشم و هر چي شما ميگي گوش کنم وقتش که بشه خودش مياد دنبالم... زينب با ذوق و خوشحالي از اومدن پدرش تعريف مي کرد... دکتر و پرستارها توي در ايستاده بودن و گريه مي کردن؛ اما من، ديگه صدايي رو نمي شنيدم... حرف هاي علي توي سرم مي پيچيد وجود خستهام، کامال سرد و بي حس شده بود... ديگه هيچي نفهميدم... افتادم روي زمين... مادرم مدام بهم اصرار مي کرد که خونه رو پس بديم و بريم پيش اونها، مي گفت خونه شما براي شيش تا آدم کوچيکه... پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ تر... ادامه دارد... به ما بپیوندید👇 🌷 @shahidegomnam14 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😐 ترامپ پیشنهاد می‌ده چرا ماده ضدعفونی کننده رو به بدن تزریق نمی‌کنیم تا سریع ویروسا رو بکشه 😂😂😂 🌷 @shahidegomnam14 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سردار حاجی زاده: اگر آمریکایی‌ها به حمله موشکی عین‌الاسد پاسخ میدادند؛ ۴۰۰نقطه را می‌زدیم. آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند.⁦✌️⁩⁦🇮🇷⁩ 🌷 @shahidegomnam14 🌷
در راه امنیتِ ما! ♦️شهادت یک سرباز وظیفه در درگیری با گروهک تروریستی در ارومیه؛ شهید امیر سلیمانی فرزند برومند احمد سلیمانی در درگیری با گروهک‌های تروریستی در ارومیه به شهادت رسید. 🔹در روزگار قرنطینه‌ای ما، هستند جوانانی که، جانشان را کف دست گرفته‌اند، تا آرامش ما هرگز به‌هم نخورد😔 🌷 @shahidegomnam14 🌷
❤️ شهیدگمنام ❤️
🔸۳۹ سال پس از شکست تاریخی آمریکا در جنوب خراسان ، صحرای طبس(۵ اردیبهشت۵۹) 🌷 @shahidegomnan14 🌷
‏۴۰سال پیش-۵اردیبهشت-بدون اینکه ما نقشی داشته باشیم آمریکا در ‎ مفتضح شد.امام ریگها را جنود الهی خواند و ‎ یک دوره ای شد ۴۰سال بعد بدون اینکه ما نقشی داشته باشیم اقتصاد،اشتغال و نفت با یک ویروس به هم ریخت و در جهان اول شدند.یک دوره ای شدن ترامپ محتمل تر شده است ‎ 🌷 @shahidegomnam14 🌷
بهانه‌‌های عجیب خر پول‌های معترض قرنطینه و حامیان ترامپ! موهام نیاز به اصلاح داره، نیاز به آزادی دارم، نیاز به ماساژ دارم، آزادی بدید گلف بازی کنیم و... چقدر این بهانه‌ها شبیه بهانه‌های شکم سیران ما در انتخابات ۹۶ بود، ورود بانوان به ورزشگاه! پخش ربنای شجریان! رقص مختلط و... 🌷 @shahidegomnam14 🌷
سخـن مقام معظم رهبــری؛ 😍 {در آستانہ ے 🍃🌸🍃 مـ🌙ــاه مبارک رمضان بہ فقرا کمڪ ڪنید👌🏻❤️} . . . کاری که خود آقا در انجامش پیش قدم شدند✌️🏻 🌷 @shahidegomnam14 🌷
صدای پای رمضان به گـوش می رسد دست‌های خالی‌مان دستاویز دل‌های پاکتان ... التماس دعای شهادت 🌷 @shahidegomnam14 🌷
| صَباحاً أَتنفس بِحُبِّ الْمَهدی | هر صبح به مهدی نفس میکشم :)❤️ وَ مـا هَــرچِـه داریـم اَزْ تُـو داریم...🍃 ✨ 🌷 @shahidegomnam14 🌷
+ میگفٺ: من‌دوسٺ‌دارم‌وقٺےشهادٺ‌بیاد دنبالم‌ڪهـ شهادٺم‌بیشٺرازموندنم‌برابقیهـ اثرداشٺهـ‌باشهـ... اونجابودڪهـ‌‌فهمیدم بعضیاهسٺن... ٺومرگ‌وزندگیشون... دنبال‌عاقبٺ‌بهـ‌خیرےبقیهـ هسٺن...! حٺےوقٺےدیگهـ‌ٺواین‌دنیاےفانے نیسٺن!... 🌷 @shahidegomnam14 🌷
ماه شعبان و رجب قطره اشكي شد و رفت خانه ابريست خدايا رمضان را چه كنم؟     🌷 @shahidegomnam14 🌷
✍یکی از دوستان می گفت: درصحن جامع رضوی دیدم حاجی تشت قرمزدستشان است ودارد می رود،کنجکاوشدم وبرای این دنبالش رفتم ،دیدم رسید به پیرمردی و پای اورادرتشت گذاشت و ماساژمی داد؛رفتم نزدیک وگفتم حاجی این چه کاری است؟ گفتند"ایشان پدرم هستند" این طوری حاج قاسم شد. 🌷 @shahidegomnam14 🌷
‏جایگاه ‎ در ایران قبل و بعد از انقلاب اسلامی... 🌷 @shahidegomnam14 🌷
🍃💕🍃💕🍃💕 💫 تو ! در طلبِ راه، گمنام شدی... ▪و من در طلبِ نام، گمراه.. 🥀غافل بودم از اینکه؛ فاطمه(س)، گمنام میخرد... شهید جاویدالاثر ❤️ 🌷 @shahidegomnam14 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهدا از دیر شدن نماز اول وقت، احساس گناه می کردند ، ما چطور؟ التماس دعا 🌷 @shahidegomnam14 🌷
مقایسه واکنش‌های روزنامه‌ی شرق در اتفاقات مهمِ کشور؛ ۱. برجام: "پیروزی بدون جنگ" "امضای کری تضمین است" ۲.توقیف نفتکش بریتانیایی در آب‌های خلیج فارس: این موضوع رو شایسته تیتر شدن ندیدند!!! ۳. پرتاب موفقیت‌آمیز ماهواره‌ی نور: فضایی شدن ایران اهمیتی برایشان نداشت و باز هم ارزش تیتر شدن نداشت!!! ۴. سرنگون کردن پهپاد فوق پیشرفته‌ی آمریکایی گلوبال هاوک: نوشتن گزارش و تیتر زدن به سبک بی‌بی‌سی! 🌷 @shahidegomnam14 🌷
دخترم در کلاسهای تابستانی شهرک محل سکونت ما در تهران شرکت می کرد. یک روز یک گل سینه هدیه گرفت که عکس شهیدی روی آن بود. چندبار خواست برای من از این شهید بگوید که اجازه ندادم. شب بود که گل سینه روی زمین افتاده بود. پایم رفت روی سوزن آن و حسابی خون آمد. بعد از پانسمان گل سینه را برداشتم و باعصبانیت انداختم توی سطل زباله. آخر شب طبق روال هرشب سریال ترکیه ای را دیدم و خوابیدم. من اگر هر کار اشتباهی انجام دهم اما نمازم را سر وقت می خوانم. صبح حدود ساعت پنج بود. بعد از نمازصبح مشغول تسبیحات بودم که احساس کردم یک جوان روبروی من نشسته!! نفهمیدم خوابم یا بیدار اما آن جوان که صورتش پیدا نبود به من گفت: سریالهایی که می بینی افسانه است. اما ما افسانه نیستیم. ما با شما هستیم. باتعجب گفتم: شما کی هستی؟ گفت: تصویر من روی گل سینه بود که انداختی توی سطل. دویدم و رفتم داخل سطل را گشتم. تصویر یک شهید بود که زیر آن نوشته بود: خیلی برایم عجیب بود. به طور اتفاقی رفتم سر کمد کتابخانه. دیدم کتابی به نام سلام بر ابراهیم لابه لای کتابها ست. کتابی در مورد همین شهید. مشغول مطالعه شدم. خیلی جالب بود. شوهرم را صدا زدم و پرسیدم که این کتاب کجا بوده؟ گفت: چند روز پیش توی اداره به ما هدیه دادند. هر دو جلد کتاب را آن روز خواندم. خیلی عالی بود. صبح روز بعد؛ بعد از نماز به بهشت زهرا رفتیم. ساعتی را در کنار مزار یادبود او بودم. حالا او حقیقت زندگیم شده. دیگر سراغ افسانه های ماهواره نمی روم. حجاب و نمازم هم کاملا تغییر کرده. سلام خدا بر ابراهیم🌹 @shahidegomnam14
⭕️علامه حسن‌زاده آملی: نیت بد هر چند به مرحله عمل نرسد و از جنبه فقهی کیفر نداشته باشد و تعزیر و حد بر آن مترتب نشود، در روح و جان اثر می‌گذارد، نیت بد انسان را تیره می‌کند. 🌷 @shahidegomnam14 🌷
❤️ شهیدگمنام ❤️
#بدون_تو_هرگز #قسمت_سی_یک اشکم ديگه اشک نبود... ناله و درد از چشمهام پايين مي اومد. تمام سجاده و
ميشه... اونجا که بريم، منم به شما ميرسم و توي نگهداري بچه ها کمک مي کنم. مهمتر از همه ديگه لازم نبود اجاره بديم... همه دوره ام کرده بودن... اصلا حوصله و توان حرف زدن نداشتم... - چند ماه ديگه يازده سال ميشه! از اولين روزي که من، پام رو توي اين خونه گذاشتم. بغضم ترکيد! اين خونه رو علي کرايه کرد. علي دست من رو گرفت آورد توي اين خونه، هنوز دو ماه از شهادت علي نميگذره... گوشه گوشه اينجا بوي علي رو ميده... ديگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد. من موندم و پنج تا يادگاري علي... اول فکر ميکردن، يه مدت که بگذره از اون خونه دل ميکنم؛ اما اشتباه ميکردن؛ حتی بعد از گذشت يک سال هم، حضور علي رو توي اون خونه ميشد حس کرد. کار ميکردم و از بچه ها مراقبت ميکردم. همه خيلي حواسشون به ما بود؛ حتی صاحبخونه خيلي مراعات حالمون رو ميکرد. آقا اسماعيل، خودش پدر شده بود؛ اما بيشتر از همه براي بچه هاي من پدري ميکرد؛ حتی گاهي حس ميکردم. توي خونه خودشون کمتر خرج ميکردن تا براي بچه ها چيزي بخرن... تمام اين لطفها، حتي يه ثانيه از جاي خالي علي رو پر نميکرد. روزگارم مثل زهر، تلخ تلخ بود، تنها دل خوشيم شده بود زينب! حرفهاي علي چنان توي روح اين بچه 14ساله نشسته بود که بي اذن من، آب هم نميخورد، درس مي خوند، پابه پاي من از بچه ها مراقبت ميکرد وقتي از سر کار برميگشتم خيلي اوقات، تمام کارهاي خونه رو هم کرده بود.هر روز بيشتر شبيه علي ميشد. نگاهش که ميکرديم انگار خود علي بود. دلم که تنگ ميشد، فقط به زينب نگاه مي کردم. اونقدر علي شده بود که گاهي آقا اسماعيل با صلوات، پيشوني زينب رو ميبوسيد... عين علي، هرگز از چيزي شکايت نميکرد؛ حتی از دلتنگيها و غصه هاش... به جز اون روز... از مدرسه که اومد، رفتم جلوي در استقبالش، چهره اش گرفته بود. تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست! گريه کنان دويد توي اتاق و در رو بست... تا شب، فقط گريه کرد! کارنامه هاشون رو داده بودن... با يه نامه براي پدرها، بچه يه مارکسيست، زينب رو مسخره کرده بود که پدرش شهيد شده و پدر نداره. - مگه شما مدام شعر نميخونيد، شهيدان زنده اند الله اکبر! خوب ببر کارنامه ات رو بده پدر زنده ات امضا کنه... اون شب... زينب نهار نخورد، شام هم نخورد و خوابيد. تا صبح خوابم نبرد... همه اش به اون فکر ميکردم. خدايا! حالا با دل کوچيک و شکسته اين بچه چي کار کنم؟ ادامه دارد... به ما بپیوندید👇 🌷 @shahidegomnam14 🌷