eitaa logo
❤️ شهیدگمنام ❤️
2هزار دنبال‌کننده
22هزار عکس
9.1هزار ویدیو
22 فایل
السلام علیک یا فاطمة الزهرا(‌س) 🌷یادشهدا کمتراز شهادت نیست🌷 معـرفی شـ📋ـهداء،کلـ🎞ـیپ،‌مدا🎤حـی،خاطــرات شــهداء،عفاف و حجاب،بصیرت افزایی و... #‌شهیدگمنام #حاج_‌قاسم_سلیمانی کپی پست با ذکر صلوات آزاداست تبادل باکانالهای 2k+ تبادل: @gomnam_14
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی که صدام توسط خلبانان ایرانی تحقیر شد! صدام حسین برای تحقیر خلبانان ارتش ایران در تلوزیون عراق اعلام کرد به هر جوجه کلاغ ایرانی که بتواند به ۵۰ مایلی نیروگاه بصره نزدیک شود حقوق یک سال نیروی هوایی عراق را جایزه خواهم داد. تنها ۱۵۰ دقیقه پس از مصاحبه صدام شهید عباس دوران، شهید علیرضا یاسینی و سرهنگ کیومرث حیدریان نیروگاه بصره را بمباران کردند. ۲۶ آوریل روز جهانی خلبان بر تیزپروازان ایران‌زمین مبارک باد... ♥️ 🌷 @shahidegomnam14 🌷
و عشـــق، شروع ماجرای لبخند های شماست که با روز ، آغاز می شود... 📎سلام ، صبـحتون شهـدایـی🌺 🌷 @shahidegomnam14 🌷
🌱 حتی اگر خسته ای یا حوصله ‌نداری؛ ‏نمازهایت‌ را عاشقانه ‌بخوان..! تکرار هیچ‌چیز‌ جز نماز در‌ این ‌دنیا قشنگ ‌نیست 🌷 @shahidegomnam14 🌷
•وقتے از تموم •تیپ هات گذشتی •اونوقتہ ڪہ شہید میشے مثلہ بابڪمون🧔🏻🤞🏻♥️ ↜[  ] 🌷 @shahidegomnam14 🌷
میگُفت: وقتے‌ همہ‌چے ‌واستـ| تیره‌ و ‌تآر‌ میشھ▪️ خدا ‌رو ‌با‌ این ‌اسم صدا بزن یا نورَ‌ ڪُلِّ‌ نور :)💚🌱 . . 🌷 @shahidegomnam14 🌷
🌸 شهید شیرودی در کنار هیلکوپترش ایستاده بود خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی‌جنگیم ما برای اسلام می‌جنگیم تا هر زمان که اسلام در خطر باشد. هشتِ اردیبهشت سالروز شهادت شهید شیرودی گرامی باد. 🌷 @shahidegomnam14 🌷
📎شلوار یخ زده و پاهای خونی 🔹آخرین مسئولیتش فرمانده دسته بود. در والفجر 8 از ناحیه دست و شکم مجروح شد، اما کمتر کسی می‌دانست که او مجروح شده است. 🔸اگر کسی در باره حضورش در جبهه سوال می‌کرد، طفره می‌رفت و چیزی نمی‌گفت. 🔹یکدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه رد شویم. زمستان بود و هوا به شدت سرد بود. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت:" اگر یک نفر مریض بشود. بهتر از این است که همه مریض شوند." 🔸یکی یکی بچه‌ها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده بود و پاهایش خونی شده بود 🌷 🌷 @shahidegomnam14 🌷
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹 خدایا !!!! کاش آخرِ دیکته پر غلط زندگی ام بنویسی : با ارفاق ؛ 🌹 🌹 🌷 @shahidegomnam14 🌷
بقیع را که تصور می کنم یاد کربلا می افتم … کربلا که می روم دل تنگ خاک بقیع می شوم … مثل سیبی که از وسط دو نیم شده نیمی مدینه نیمی کربلا 🌷 @shahidegomnam14 🌷
📜 ‌ ✍یه روز با مسعود در مورد گناه کردن افراد و مکروه بودن یا یه سری کارا که وجهه اونا تو جامعه خوب نیست صحبت میکردیم.  🍂مسعود میگفت: ما نباید به نزدیک بشیم و باید برای خودمون بذاریم. 🍂 اگه بگیم فلان کار که به گناه نزدیکه ولی حروم نیست رو انجام بدیم تا گناه فاصله ای نداریم پس باید برای خودمون چندتاترمز و عقبگرد موقع شدن به گناه بذاریم تا به راحتی مرتکب نشیم..   🕊 🌷 @shahidegomnam14 🌷
پسر بی مزارم! عاشق تر از من دیده ای؟! تو را به خاک نه, به قلبم سپرده ام . . . مادرانه... 🌷 @shahidegomnam14 🌷
❤️ شهیدگمنام ❤️
#بدون_تو_هرگز #قسمت_سی_پنجم مامان گلم... چرا اينقدر گرفته است؟ ناخودآگاه دوباره ياد علي افتادم.
به اون آقاي محترمي که اومده سراغت بگو، همون حرفي که بار اول گفتم... تا برنگردي من هيچ جا نميرم. نه سوميش، نه چهارميش، نه اوليش، تا برنگردي من هيچ جا نميرم. اينو گفت و دستش رو از توي دستم کشيد بيرون! اون رفت توي اتاق، من کيش و مات وسط آشپزخونه... تازه مي فهميدم چرا علي گفت من تنها کسي هستم که مي تونه زينب رو به رفتن راضي کنه. اشک توي چشمهام حلقه زد! پارچ رو برداشتم و گذاشتم توي يخچال... ديگه نتونستم خودم رو کنترل کنم... - بي انصاف، خودت از پس دخترت برنيومدي! من رو انداختي جلو؟ چطور راضيش کنم وقتي خودم دلم نمي خواد بره؟ براي اذان از اتاق اومد بيرون که وضو بگيره. دنبالش راه افتادم سمت دستشويي، پشت در ايستادم تا اومد بيرون... زل زدم توي چشمهاش، با حالت ملتمسانهاي بهم نگاه کرد. التماس مي کرد حرفت رو نگو... چشمهام رو بستم و يه نفس عميق کشيدم... - يادته 2 سالت بود تب کردي... سرش رو انداخت پايين... منتظر جوابش نشدم. - پدرت چه شرطي گذاشت؟ هر چي من ميگم، ميگي چشم... التماس چشمهاش بيشتر شد... گريهاش گرفته بود... - خب پس نگو... هيچي نگو... حرفي نگو که عمل کردنش سخت باشه... پرده اشک جلوي ديدم رو گرفته بود... - برو زينب جان... حرف پدرت رو گوش کن! علي گفت بايد بري. و صورتم رو چرخوندم... قطرات اشک از چشمم فرو ريخت. نميخواستم زينب اشکم رو ببينه... تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طريق سفارت انجام داد... براش يه خونه مبله گرفتن؛ حتی گفتن اگر راضي نبوديد بگيد براتون عوضش مي کنيم. هزينه زندگي و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود... پاي پرواز به زحمت جلوي خودم رو گرفتم، نمي خواستم دلش بلرزه، با بلند شدن پرواز اشکهاي من بيوقفه سرازير شد. تمام چادر و مقنعهام خيس شده بود... بچه ها، حريف آرام کردن من نمي شدن. به ما بپیوندید👇 🌷 @shahidegomnam14 🌷
❤️ شهیدگمنام ❤️
#بدون_تو_هرگز #قسمت_سی_ششم به اون آقاي محترمي که اومده سراغت بگو، همون حرفي که بار اول گفتم... تا
نماينده دانشگاه براي استقبالم به فرودگاه اومد، وقتي چشمش بهم افتاد، تحير و تعجب نگاهش رو پر کرد. چند لحظه موند! نميدونست چطور بايد باهام برخورد کنه... سوار ماشين که شديم اين تحير رو به زبان آورد... - شما اولين دانشجوي جهان سومي بوديد که دانشگاه براي به دست آوردن شما اينقدر زحمت کشيد... زيرچشمي نيم نگاهي بهم انداخت... - و اولين دانشجويي که از طرف دانشگاه ما با چنين حجابي وارد خاک انگلستان شده... نميدونستم بايد اين حرف رو پاي افتخار و تمجيد بگذارم! يا از شنيدن کلمه اولين دانشجوي مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقيه اينطوري نيومدن؛ ولي يه چيزي رو ميدونستم، به شدت از شنيدن کلمه جهان سوم عصباني بودم. هزار تا جواب مودبانه در جواب اين اهانتش توي نظرم مي چرخيد؛ اما سکوت کردم. بايد پيش از هر حرفي همه چيز رو ميسنجيدم و من هيچي در مورد اون شخص نميدونستم... من رو به خونهاي که گرفته بودن برد. يه خونه دوبلکس، بزرگ و دلباز با يه باغچه کوچيک جلوي در و حياط پشتي. ترکيبي از سبک مدرن و معماري خانههاي سنتي انگليسي... تمام وسايلش شيک و مرتب... فضاي دانشگاه و تمام شرايط هم عالي بود. همه چيز رو طوري مرتب کرده بودن که هرگز؛ حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه؛ اما به شدت اشتباه مي کردن! هنوز نيومده دلم براي ايران تنگ شده بود. براي مادرم، خواهر و برادرهام، من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم. قبل از رفتن، توي فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبري از بابا شد بالفاصله بهم خبر بده. خودم اينجا بودم دلم جا مونده بود، با يه عالمت سوال بزرگ... - بابا... چرا من رو فرستادي اينجا؟! دوره تخصصي زبان تموم شد و آغاز دوره تحصيل و کار در بيمارستان بود. اگر دقت مي کردي مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هواي من رو داشته باشن، تا حدي که نماينده دانشگاه، شخصا يه دانشجوي تازه وارد رو به رئيس بيمارستان و رئيس تيم جراحي عمومي معرفي کرد. جالبترين بخش، ريز اطالعات شخصي من بود... همه چيز، حتي عالقه رنگي من! اين همه تطبيق شرايط و محيط با سليقه و روحيات من غيرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود. از چينش و انتخاب وسائل منزل تا ترکيب رنگي محيط و گاهي ترس کوچيکي دلم رو پر مي کرد! حاال ادامه دارد... به ما بپیوندید👇 🌷 @shahidegomnam14 🌷
مولایم . . . چه غـریبانه رمضان بی حضورتـان آغاز شد!! آقـا جـان پس کدام سحــر!! کدام افطار!! کدام عیـد!! آقـا جــان رمضـان بی حضور شـما رمضـان نمی شود...!!!!!! اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ صبحت بخیر آقا🌸🍃 🌷 @shahidegomnam14 🌷
اگر فقط یکی از دستورات کاربردی قرآن را رعایت کنید، خواهید دید چه اتفاقی خواهد افتاد ۹۹/۲/۶ 🌷 @shahidegomnam14 🌷
🍃هر وقتــ دلتــ گرفتــ... این ذڪر رو زیاد بگو تضمینیه ...🌱 . ✨یَا خَیْرَ حَبِیبٍ وَ مَحْبُوبٍ✨ ای بہترین دوستــدار و دوستے‏ پذیر🕊 🌷 @shahidegomnam14 🌷
🌱 ✨صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ✨ ... بله، به ایمانمان رنگ خدایی می‌دهیم و چه کسی بهتر از به دل‌ها رنگ می‌دهد؟ 🖍 ما فقط را بندگی می‌کنیم.❤️ | ۱۳۸ | 🌷 @shahidegomnan14 🌷
🖋 وقتی از کار برمی گشت، با وجود خستگی کار، درخونه یک ثانیه هم بیکار نمینشست. برای راحتی من خیلی میکشید🌹 واگر میدید ازانجام کاری خسته شدم انجام اون کار رو به عهده خودش میدونست... هیچوقت نمیذاشتن من از انجام کارهای خونه خسته بشم می گفتم حسابی هستی برای خودت...😌 می گفت: - حضرت محمد(ص) به حضرت علی(ع)فرموده🌹: مردى كه به زن خود در خانه كند، خدا ثواب یک سال عبادتی را که روزها باشد و شبها به قیام و ایستاده باشد به او می‌دهد✨ محمدکاظم توفیقی🌹 🌷 @shahidegomnam14 🌷
❤️ شهیدگمنام ❤️
#بدون_تو_هرگز #قسمت_سی_هفتم نماينده دانشگاه براي استقبالم به فرودگاه اومد، وقتي چشمش بهم افتاد، ت
اطلاعات علمي و سابقه کاري... چيزي بود که با خبر بودنش جاي تعجب زيادي نداشت، هر چي جلوتر ميرفتم حدس هام از شک به يقين نزديکتر ميشد؛ فقط يه چيز از ذهنم مي گذشت... - چرا بابا؟ چرا؟ توي دانشگاه و بخش، مرتب از سوي اساتيد و دانشجوها تشويق مي شدم و همچنان با قدرت پيش مي رفتم و براي کسب علم و تجربه تالش مي کردم. باالخره زمان حضور رسمي من، در اولين عمل فرارسيد... اون هم کنار يکي از بهترين جراحهاي بيمارستان. همه چيز فوق العاده به نظر مي رسيد... تا اينکه وارد رختکن اتاق عمل شدم... رختکن جدا بود؛ اما آستين لباس کوتاه بود، يقه هفت ورودي اتاق عمل هم براي شستن دستها و پوشيدن لباس اصلي يکي. چند لحظه توي ورودي ايستادم و به سالن و راهروهاي داخلي که در اتاقهاي عمل بهش باز مي شد نگاه کردم... حتي پرستار اتاق عمل و شخصي که لباس رو تن پزشک مي کرد، مرد بود... برگشتم داخل و نشستم روي صندلي رختکن... حضور شيطان و نزديک شدنش رو بهم حس مي کردم... - اونها که مسلمان نيستن. تو يه پزشکي، اين حرفها و فکرها چيه؟ براي چي ترديد کردي؟ حاال مگه چه اتفاقي ميافته! اگر بد بود که پدرت، تو رو به اينجا نمي فرستاد خواست خدا اين بوده که بياي اينجا... اگر خدا نمي خواست شرايط رو طور ديگهاي ترتيب ميداد، خدا که ميدونست تو يه پزشکي؛ ولي اگر االن نري توي اتاق عمل ميدوني چي ميشه؟ چه عواقبي در برداره؟ اين موقعيتي رو که پدر شهيدت برات مهيا کرده، سر يه چيز بي ارزش از دست نده. شيطان با همه قوا بهم حمله کرده بود. حس مي کردم دارم زير فشارش له ميشم! سرم رو پايين انداختم و صورتم رو گرفتم توی دستم... - بابا! تو يه مسلمان شهيد دختر مسلمان محجبه ات رو... من رو کجا فرستادي؟ آتش جنگ عظيمي که در وجودم شکل گرفته بود وحشتناک شعله مي کشيد. چشم هام رو بستم... - خدايا! توکل به خودت! يازهرا دستم رو بگير... از جا بلند شدم و رفتم بيرون. از تلفن بيرون اتاق عمل تماس گرفتم... پرستار از داخل گوشي رو برداشت... از جراح اصلي عذرخواهي کردم و گفتم شرايط براي ورود يه خانم مسلمان به اتاق عمل، مناسب نيست و... از ديد همه، اين يه حرکت مسخره و به ما بپیوندید👇 🌷 @shahidegomnam14 🌷
❤️ شهیدگمنام ❤️
#بدون_تو_هرگز #قسمت_سی_هشتم اطلاعات علمي و سابقه کاري... چيزي بود که با خبر بودنش جاي تعجب زيادي
احمقانه بود؛ اما من آدمي نبودم که حتي براي يه هدف درست از راه غلط جلو برم؛ حتی اگر تمام دنيا در برابرم صف بکشن. مهم نبود به چه قيمتي... چيزهاي باارزش تري در قلب من وجود داشت. ماجرا بدجور باال گرفته بود. همه چيز به بدترين شکل ممکن دست به دست هم داد تا من رو خرد و له کنه. دانشجوها سرزنشم مي کردن که يه موقعيت عالي رو از دست داده بودم، اساتيد و ارشدها نرفتن من رو يه اهانت به خودشون تلقي کردن و هر چه قدر توضيح ميدادم فايدهاي نداشت. نميدونم نمي فهميدن يا نمي خواستن متوجه بشن... دانشگاه و بيمارستان هر دو من رو تحت فشار دادن که اينجا، جاي اين مسخره بازيها و تفکرات احمقانه نيست و بايد با شرايط کنار بيام و اونها رو قبول کنم. هر چقدر هم راهکار براي حل اين مشکل ارائه مي کردم فايده اي نداشت. چند هفته توي اين شرايط گير افتادم... شرايط سخت و وحشتناکي که هر ثانيهاش حس زندگي وسط جهنم رو داشت. وقتي برمي گشتم خونه تازه جنگ ديگهاي شروع مي شد. مثل مردهها روي تخت مي افتادم؛ حتی حس اينکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم. تمام فشارها و درگيري ها با من وارد خونه مي شد و بدتر از همه شيطان کوچک ترين لحظه اي رهام نمي کرد. در دو جبهه مي جنگيدم... درد و فشار عميقي تمام وجودم رو پر مي کرد! نبرد بر سر ايمانم و حفظ اون سخت تر و وحشتناک بود. يک لحظه غفلت يا اشتباه، ثمره و زحمت تمام اين سالها رو ازم مي گرفت. دنيا هم با تمام جلوه اش جلوي چشمم باال و پايين مي رفت. مي سوختم و با چنگ و دندان، تا آخرين لحظه از ايمانم دفاع مي کردم... حدود ساعت 2 باهام تماس گرفتن و گفتن سريع خودم رو به جلسه برسونم... پشت در ايستادم. چند لحظه چشمهام رو بستم. بسم الله الرحمن الرحيم... خدايا به فضل و اميد تو... در رو باز کردم و رفتم تو... گوش تا گوش، کل سالن کنفرانس پر از آدم بود. جلسه دانشگاه و بيمارستان براي بررسي نهايي شرايط، رئيس تيم جراحي عمومي هم حضور داشت. پشت سر هم حرف مي زدن... يکي تندتر، يکي نرم تر، يکي فشار وارد مي کرد، يکي چراغ سبز نشون مي داد. همه شون با هم بهم حمله کرده بودن و هر کدوم، لشکري از شياطين به کمکش اومده بود وسوسه و فشار پشت وسوسه و فشار و هر لحظه شديدتر از قبل... پليس خوب و بد شده بودن و همه با يه هدف... يا بايد از اينجا بري يا بايد شرايط رو بپذيري... ادامه دارد... به ما بپیوندید👇 🌷 @shahidegomnam14 🌷
🔴محسن هاشمی: "نتوانستیم چون سنگ‌اندازی کردند." 🔻اصلاح‌طلب کیست؟ موجودی که اگه رای نیاره، میگه تقلب شده بریزید تو خیابونا! اگه رای بیاره، کار نمی‌کنه و میگه نمی‌ذارن کار کنم؛ همه چی دست دولت در سایه است! ولی با این حال برای انتخابات بعدی با لب و دهن آب افتاده میاد ثبت نام می‌کنه! 🌷 @shahidegomnam14 🌷
‏باور میکنید ‎ ما آمریکا رو از بالا داره رصد میکنه؟ امام! کجایی امروز جمهوری اسلامی رو ببینی؟ 🌷 @shahidegomnam14 🌷
🔰 نمازت را خوب بخوان‏ 🔹عماد الدین طباطبائی : ‌‏امام به من می فرمودند: «نمازت را خوب بخوان، چون پیامبران همیشه نماز می خواندند‌‎ ‌‏و نماز راه عبادت و حرف زدن با خداست و نمی شود فقط به طور ظاهری با خدا حرف‌‎ ‌‏زد بلکه باید با گوش دل هم سخنان خدا را شنید» 📚برداشت هایی از سیره امام خمینی(ره) | ج ۱ ، ص ۳۵۸ 🌷 @shahidegomnam14 🌷
⛔️کل اروپا جمع میشن تا از طریق اینستکس ۵۰۰ هزار یورو تراکنش مالی با ایران انجام بدن، رسانه‌های زنجیره‌ای اصلاحات طوری با ذوق و شوق خبر رو می‌زنن انگار ۵۰۰ میلیون دلاره! 🔻بعد آیت‌الله سیستانی ۱.۵ میلیون دلار برای ساخت بیمارستان در ایران کمک می‌کنه، همه رسانه‌ها بایکوت می‌کنن؛ هدف اینه: دین و مذهب فقط باید تخریب بشه! 🌷 @shahidegomnan14 🌷