برنامه های پایگاه شهیده طاهره هاشمی
#بســـــم_ربِّ_العشـــــــــــــــق رمــــــــــان#طعـــــم_سیبــــــــ به قلم⇦⇦❤مـــــریمسرخهای❤️
#بســــم_ربِّ_العشـــــــق
رمـــــان #طعـــــم_سیبـ
به قلم⇦⇦ ❣#مــریم_سرخه_ای❣
قسمٺـ سیزدهـــــم:
بعد از حس تلخی که دیشب داشتم صبح حدودای ساعت 9 بلند شدم.سردرد عجیبی داشتم.دستو صورتمو شستم.مادربزرگ توی آشپز خونه مشغول درست کردن صبحونه بود.رفتم کنارش.
یه لبخند تلخ نشست روی لبام و روبه مادربزرگ گفتم:
-سلام مادرجون.
مادر بزرگ با حالت نگران اما خنده رو گفت:
-سلام عزیز مادر.بیا بشین.بیا بشین صبحونه بخوریم.
نفس عمیقی کشیدم و با ته لبخندی رفتم کنارش نشستم.
مادر بزرگ دستشو کشید روی موهام و گفت:
-قربون نوه ی گلم بشم.نبینم غصه میخوریا.تو به این خوشگلی به این جوونی به این باهوشی حیفی الان اینجوری پر پر شی.
چشمامو بستم یه لبخند عمیق نشست روی لب هام ولی خیلی زود ناپدید شد.
جواب من به حرف مادر بزرگ فقط همین بود.
توی فکر بودم که یه دفعه یاد مامان و بابا افتادم.
سکوتو شکستمو گفتم:
راستی مادر جون.مامان و بابا پس چرا نیومدن؟؟
مادر بزرگ همینجور که لقمه میذاشت توی دهنش گفت:
-آهان خوب شد گفتی.نیم ساعت پیش که خواب بودی.مریم زنگ زد گفت دوروز دیگه برمیگردن.بین راه یه سر رفتن پیش خاله سمیه.
-آهان.دلم خیلی براشون تنگ شده.
-ان شاءالله زود تر میان و دلتنگیت رفع میشه.
جواب آخرین حرف مادربزرگ باز هم لبخند بود.
(مریم مادرمه و اسم پدرم هم مصطفی.یه برادر کوچیک تر از خودم هم دارم که ده سالشه.و اسمش امیرحسین.حدود یه ماهی میشه که برای مراقبت از مادر بزرگم(مادر پدرم)رفتن شهرستان و من به دلیل درس و دانشگاه پیش مادر بزرگم(مادر مادرم)موندم.)
بعد از خوردن صبحونه و جمع کردن سفره.یاد صبح افتادم که ماشین علی جلوی در بود.با عجله دوویدم سمت پنجره دیدم که ماشینش هنوز هم پشت دره.ته امیدی به دست آوردم.من نباید میذاشتم اینجوری همه چی تموم بشه.باید از علی عذر خواهی کنم باید براش توضیح بدم.رفتم سمت اتاق تا آماده شم برم بیرون به هوای اینکه توی راه باعلی برخورد کنم.
مادر بزرگ که از این حرکت من تعجب کرده بود اومد جلوی در اتاق و گفت:
-کجا به سلامتی؟انقد تند دوویدی فک کردم زلزلست.
-مادر جون ببخشید باید برم یه کار نیمه تموم دارم.
مادر بزرگ دستشو گذاشت روی کمرشو گفت:
- چه کار نیمه تمومی که نتیجش دوویدن دم پنجره و دید به اتاق علی آقاست؟؟؟
چشمام گرد شد رفتم سمت مادر بزرگ و گفتم:
-مادر جون این چه حرفیه من که چیزیو از شما پنهون نمیکنم.سر فرصت همه چیو بهتون میگم.
مادر بزرگ آهی کشید و گفت:
-امیدوارم موفق باشی عزیزم.
پیشونی مادربزرگو بوسیدم و با یه لبخند دل نشین دلشوآروم کردم...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنـــــده:📝
🍁#مریم_سرخه_ای🍁
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@shahidehhashemi
«دارو» و «دوست»...؛♥️
هر دو دردها را تسکین میدهند...
با این تفاوت كه «دوست»...
نه قیمت دارد؛
نه نياز به بيمهٔ حمايتی ؛
چون خودش حمايت است...!
نه مقدار دارد ؛
نه تاريخ انقضا ،
بلكه هر چه قديمیتر باشد ، اثرش عميقتر و شفابخشتر است...!
هر دارو برای دردی مؤثر است ، و برای يک درد ديگر مُضِر...؛
اما دوست ، بر هر دردی دواست...!
دوستدار تمام دوستای خوبمم!
@shahidehhashemi
#سلام_امام_زمانم_عج❣
سلامی از دوستان دلتنگتان...
سلامی از مشتاقانِ چشم براهتان...
سلامی از منتظرانِ تنهایتان...
سلامی از دردمندانِ فراقتان...
سلامی از فرزندانِ گرفتارتان...
سلامی از محبینِ بغض آلودتان...
سلام بر شما که خوبترینید، عزیزترینید...
سلام برشما که دوستمان دارید...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@shahidehhashemi
❤️سردارشهید حاج قاسم سلیمانی:
اگرڪسیصداۍرهبرخودرانشنود
بہطوریقینصداۍامامزمانِخود
راهمنمیشنود.
#حاج_قاسم سرباز #امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای تنها ره رهایی
@shahidehhashemi
بوی فاطمیه🖤
دل بزن به دریــــــا🌊
دیگه دست و پا زدن بســـــــه...!
چندســـــاله میـــای هئیت
دیگــــه درجـــــا زدن بســـه💔(:
با ایـــن دلِ آلــــــوده
دم از خـــــدا زدن بســــــــــه...
@shahidehhashemi
در کشور من
روشنفکر هست
اما
روشنفکر نما بیشتر
همانطور که
مذهبی هست
و
مذهبی نما بیشتر
اصلا نمی دانم
چرا اینجا
بیشتر روی"نما"کار می کنند
تا چیز دیگر
@shahidehhashemi
برنامه های پایگاه شهیده طاهره هاشمی
#اهداف_دنیایی_مبارزه_با_هوای_نفس 37 🔷" خود کنترلی "🔷 ⭕️ متاسفانه در جامعه ما موضوعِ مبارزه با نفس
#اهداف_دنیایی_مبارزه_با_هوای_نفس 38
🔹امتحانِ این موضوع کارِ چندان سختی نیست
کافیه که شما یه هفته نمازتون رو اوّل وقت بخونید
⬅️ تاثیرش رو بر روی درساتون به وضوح خواهید دید 👌
✴️"نماز اول وقت" یه نوع مبارزه با نفسِ عالی هست
که قدرتِ اراده انسان رو بالا میبره🔝
💖🌷💞🌷
🔰تاثیرِ مبارزه با نفس بر ذهن رو علمِ روانشناسی هم ثابت کرده
🚥 روانشناسی حرفش اینه که؛↓
" آی کی یو" عامل اصلیِ موفقیت و خلاقیتِ علمی افراد نیست،بلکه عاملِ اصلی موفقیت رو مفهومِ دیگه ای مطرح میکنن
که وقتی توضیح میدن میبینیم دارن همون "مبارزه با نفس" رو میگن 😌💪
@shahidehhashemi
✅مردم چه می گویند؟؟
🍃می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدربزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی.
مادرم گفت: چرا؟...
گفت: مردم چه میگویند؟!...
🍃می خواستم برای مدرسه، به مدرسه سرکوچهمان بروم.
مادرم گفت: فقط مدرسه غیر انتفاعی!
پدرم گفت: چرا؟...
مادرم گفت: مردم چه میگویند؟!...
به رشته انسانی علاقه داشتم.
پدرم گفت: فقط ریاضی!
گفتم: چرا؟...
گفت: مردم چه میگویند؟!...
🍃میخواستم با دختری ساده و صاف و صادق ازدواج کنم.
مادرم گفت: من اجازه نمیدهم.
گفتم: چرا؟...
گفت: مردم چه میگویند؟!...
🍃میخواستم پول مراسم عروسی را سرمایهی زندگیام کنم.
پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی.
گفتم: چرا؟...
گفتند: مردم چه میگویند؟!...
🍃میخواستم به اندازهی جیبم خانهای در پایین شهر اجاره کنم.
همسرم گفت: وای بر من.
گفتم: چرا؟...
گفت: مردم چه میگویند؟!...
🍃می خواستم یک ماشین مدل پایین در حد وسعم بخرم،
زنم گفت: خدا مرگم دهد.
گفتم: چرا؟...
گفت: مردم چه میگویند؟!...
🍃میخواستم بمیرم، بالای سرم بر سر قبرم بحث شد.
پسرم گفت: قبرستان حاشیه شهر، زنم فریاد کشید.
دخترم گفت: چه شده؟...
گفت: مردم چه میگویند؟!...
.... از دنیا رفتم!
✅برای مراسم ترحیمم خواستند مجلس سادهای بگیرند.
خواهرم داد زد و
گفت: مردم چه می گویند؟!...
✅از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند.
اما برادرم رفت و سنگ قبری با نقش صورتم سفارش داد و
گفت: مردم چه میگویند؟!...
✅ حالا من در اینجا، تنهای تنها در حفرهای تنگ خانه کردهام و تمام سرمایهام برای قبرم جملهای بیش نیست:
🍃مردم چه میگویند؟!...
✅مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، الان لحظهای نگران من نیستند!!!
هیچکدامشان کنارم نیستند!!!
من هستم و اعمالم،
نه پدر و مادرم، نه برادرم، نه خواهرم، نه همسرم، نه فرزندانم و نه هیچکس دیگری کاری برایم نمیکنند!!
✅و تمام عمرم فدای این جمله شد:
مردم چه میگویند؟؟؟!!!
✅و چه نيكو فرموده قرآن كريم:
🍃وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاه
ُ(سوره احزاب آیه37)
و از حرف مردم میترسيدى و حال آنكه خداوند سزاوارتر است از اينكه از مخالفت امر او بترسى.
@shahidehhashemi