eitaa logo
برنامه های پایگاه شهیده طاهره هاشمی
80 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
2.6هزار ویدیو
131 فایل
تبادلات و تبلیغات @rahikm
مشاهده در ایتا
دانلود
7.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥سردرگمی مخاطبان اینترنشنال و کاسه لیسهای غرب در ایران ⏪بالاخره ارتباط با چین خوب است یا بد؟😁 🔹شبکه اینترنشنال وابسته به عربستان سعودی که همکاری ایران با چین را ضد منافع ملی و مردم می‌خواند، اکنون توسعه روابط چین با عربستان را یک فصل تازه و بزرگترین ابتکار جهان عرب می‌داند. 🔹کارشناس این شبکه تلویزیونی درباره سفر سه روزه شی‌جین‌پینگ رئیس‌جمهور چین به عربستان گفت که خروج تدریجی آمریکا از منطقه، افول نفوذ انگلیس و فرانسه و جنگ اوکراین دلایل توسعه ارتباطات عربستان و چین است و او این‌ها را واقعیت‌های جدید منطقه دانست. @shahidehhashemi
8.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مجازات از آنچه فکر می‌کنند به اغتشاشگران نزدیک‌تر است تمام اغتشاشگرانی که مرتکب جرم شده بودند در کمتر از ۴۸ ساعت دستگیر شدند @shahidehhashemi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عربستان سعودی کارفرمای سعودی نشنال توی مملکتشون بچه ۱۲ ساله به خاطر شیعه بودن اعدام میکنه کلی آدم بیگناه رو هم همین طوری کیلویی گردن زدن حالا نگران قاتل‌ها و جنایتکارهای ایران شده :) @shahidehhashemi
🇮🇷 🖼 تصویری که جدیدا منتشر شده از حضور میدانی در عملیات آزادسازی شهر فلوجه در کنار شهید ابوحبیب السکینی (سبز پوش) سال ۲۰۱۶ | | @shahidehhashemi
15.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹ایت الله ناصری در مورد شهید حمید قبادی نیا فرمودند: 🍃«کمترین مقام ایشان در بهشت اینست که ایشان مستجاب الدعوه است» توسل به این شهید را از دست ندهید. | | @shahidehhashemi
🌺 نکته ای از دعای ٢۴ صحیفه سجادیه :🌺 🍂 وَ لَا تَجْعَلْنِي فِي أَهْلِ الْعُقُوقِ لِلآْبَاءِ وَ الْأُمَّهَاتِ ﴿يَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ﴾. ⚡️ترجمه : و روزی که هر انسانی به خاطر آنچه مرتکب شده جزا داده می‌شود و در برنامه جزا به آنان ستم نمی‌شود، مرا در زمرۀ آنان که عاقّ پدران و مادران‌اند قرار مده. 🔴 نتیجه کامل اعمال انسان ها در روز قیامت مشخص می شود. و اگر کسی نافرمانی والدین را کرده و مورد دلگیری، خشم و نفرین آنان واقع شده باشد، در آن روز عواقب و وبال شدید این خشم را مشاهده نموده و احساس بدبختی خواهد کرد. @shahidehhashemi
آیت‌اللہ‌بهجت‌راست‌میگن: گاهۍموانع‌بزرگ‌بایکبار -برداشتہ‌مۍشوند.💛🕊 @shahidehhashemi
وَإِن كَذَّبُوكَ فَقُل لِّي عَمَلِي وَلَكُمۡ عَمَلُكُمۡۖ أَنتُم بَرِيٓـُٔونَ مِمَّآ أَعۡمَلُ وَأَنَا۠ بَرِيٓءٞ مِّمَّا تَعۡمَلُونَ. و اگر تو را تكذيب كردند [تا آنجا كه از ايمان آوردنشان نااميد شدى] بگو: عمل من براى من و عمل شما براى شماست، شما از آنچه من انجام مى دهم، بيزاريد، ومن از آنچه شما انجام مى دهيد، بيزارم. 💠 (۴۱سوره یونس) 💠 @shahidehhashemi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برنامه های پایگاه شهیده طاهره هاشمی
‌#بســـــم_ربِّ_العشــــــــــــــــــــق رمــــــــــان #طعـــــم_سیبـــ به قلم⇦⇦ 🌹#مریم_سرخه_ای🌹
رمــــــــــان به قلم‌⇦⇦ 🌹 🌹 قسمٺـــــ بیستـ و دوم: اول: ❣❣❣❣❣❣❣❣ ❣❣❣❣❣❣❣❣ صبح حدود ساعت 9 با سرو صدای عجیبی از خواب بلند شدم دستانو کشیدم روی چشمام و بعد هم با کش و قوسی که به بدنم دادم از روی تخت پاشدم... از اتاق رفتم بیرون تا ببینم سرو صدای چیه... دیدم در خونه بازه و مادر بزرگ حیاطه چشممو باز ریز کردم و... سعی کردم ببینم کی تو حیاط پیش مادر بزرگه... بیشتر که دقت کردم یک دفعه جیغم رفت هوا... دوویدم سمت حیاط و دوباره جیغ زدم... مامان و بابا و داداشم از سفر برگشته بودن... پریدم بغل مامانم انقدر دلم براش تنگ شده بود که حد نداشت... برادرم هم تا منو دید دووید اومد سمتم و کلی بوسم کرد... پدرم هم وقتی داشت وسایل هارو می آورد داخل حیاط پریدم طرفش و محکم بغلش کردم... کلی سلام علیک گرم و احوال پرسی بینمون ردوبدل شد... امیرحسین(برادرم)اونقدر که دلش برام تنگ شده بود از بغلم تکون نمی خورد... بعد از کمک کردنشون برای جمع کردن وسایلا اومدن داخل خونه... امیرحسین وروجک نیومده همه جارو بهم ریخت... مامانم هم که دلش خیلی برام تنگ شده بود همش حالمو می پرسید... مامان_چه خبر عشق مامان؟؟؟ من_هعی از این ورا... بابا_خوش گذشت بدون ما... یه لبخند ریزی تحویلشون دادم و گفتم: -واقعا این مدت که نبودین روزای سختی بود... مادربزرگ_یعنی من خوب نبودم؟؟اذیتت کردم...؟ -نهههه مامان جون این چه حرفیه خب بالاخره دلم براشون تنگ شده بود دیگه... بعد همگی زدیم زیر خنده... بعد از کلی حال و احوال همگی بلند شدن و لباس هاشونو عوض کردن بعد هم هرکسی مشغول کاری شد... من و امیرحسین هم رفتیم اتاق... من_خب آقا امیر!بگو ببینم چه خبرا بود اونجا... امیرحسین_ابجی جات خیلی خالی بود...خیلی خوش گذشت ولی همش یادت بودم... من_دروغ نگو دیگه انقد سرت گرم بوده که منو فراموش کردی...دوروز یه دفعه یه زنگم نمیزدی... امیرحسین_اخه میدونی انتن نداشتن... یه دونه زدم توی بازوش و گفتم: من_تو که راستی میگی... امیرحسین از جاش بلند شد و بعد از اینکه یکم دورو برش رو نگاه کرد درو بست...اومد طرفم نشست روبه روم و گفت: -ابجی یه چیزی بگم قول میدی به کسی نگی... ابروهامو بالا انداختم و گفتم: -تاچی باشه؟؟؟ -ابجی علی کیه!!! چشمامو گرد کردم و گفتم: -داداش چی میگی!!علی کیه...چی شنیدی... امیرحسین دستشو گذاشت جلوی دهنم و گفت: -هیییسسسسس ساکت شو میشنون... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویسنده:📝 ❣ ❣ رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @shahidehhashemi