حسین گم شدم ... | خواهر شهید
چند روزی بود که حاجی پایش قطع شده و در خانه بستری بود. روزی برای کمک به مادر، همراه با دو پسر کوچکم به منزل آنها رفته بودیم. حسابی دل حاج منصور گرفته بود. من و پسرهایم که دو ساله و چهارساله بودند را صدا زد. خواست تا کمکش کنیم تا به اتاق دیگر برود. داخل اتاق که نشست بی مقدمه گفت : "من نوحه می خوانم، شما سینه بزنید."
مجلس عزاداری چهارنفره ما شروع شد. اصلا حالاتش قابل توصیف نبود.اشک می ریخت و می خواند :
"حسین گم شدم ای رودم ای رود ...
نهال خم شدم ای رودم ای رود"
حیران نگاه او می کردیم و همراهش سینه میزدیم.گویی دست به ضریح مولایش امام حسین "ع" گرفته بود و نوحه میخواند. این که این زخم مدتی بود او را ازجبهه دور کرده، حسابی حالش را گرفته و غم را در سینه اش جا داده بود.
#آرزوی_فرمانده
#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق
