eitaa logo
✔ عکس نوشت شهدا | سامانه ملی شهدا
1.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
299 ویدیو
2 فایل
©️ عکس نوشت شهدا | استوری شهدا | برای شهدا | جهت عضویت در کانال روی گزینه پیوستن کلیک کنید. پشتیبانی کانال: @birangi
مشاهده در ایتا
دانلود
‌📖 ″برشی از خاطرات″ | عبدالمطلب اکبری | 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 🆔 @shahidemeli
7.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تصاویر منتشر نشده از مردی که تا پای جان کنار رئیس جمهور شهید ایستاد! | 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 🆔 @shahidemeli
....!! 🌷وقتی قرار شد قبل از عقد صحبت‌هایمان را انجام دهیم، قسمم داد و گفت: «‌زندگی من باید همه چیزش برای خدا باشد. حالا هم شما را به خدا اگر مطمئن هستید که می‌خواهید با من ازدواج کنید، صحبت کنیم!» 🌷به حاجی گفتم: تنها درخواستی که از شما دارم، این است که برای عقد‌مان برویم پیش امام. سکوت کرد و جوابم را نداد. این سکوت یکی، دو روزی طول کشید. وقتی بالأخره حاضر شد جوابم را بدهد!! 🌷....گفت: «‌‌شما هر تقاضایی به جز این داشته باشید، من انجام می‌دهم. اما از من نخواهید لحظه‌ای از عمر مردی را که تمام وقتش را باید صرف امور مسلمانان کند، به خودم اختصاص بدهم! من بر سرِ پل صراط، نمی‌توانم جواب این کارم را بدهم!» 🌹خاطره اى به ياد سردار خيبر شهيد محمدابراهيم همت | 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 🆔 @shahidemeli
بدون یک کلمه اعتراض مهدی از شناسایی برگشته بود و چون دیروقت بود و بچه ها توی چادر خوابیده بودند، همان بیرون روی زیلو خوابید. یکی از بسیجیها که نوبت نگهبانی اش تمام شده بود، برگشت و به خیال اینکه کسی که روی زیلو خوابیده، نگهبان پاس بعدی است، با دست تکانش داد و گفت: برادر! بلند شو! نوبت توست. مهدی که خیلی خسته بود، بلند نشد. آن برادر دوباره صدایش کرد تا بیدار شود. سرانجام مهدی بلند شد و اسلحه را گرفت و بدون یک کلمه اعتراض رفت سرپست. صبح زود، نگهبان پست بعدی آمد و سراغ آن بسیجی را گرفت و گفت: پس چرا دیشب من را بیدار نکردی؟ ـ پس کی را بیدار کردم؟ ـ نمی دانم، من که نبودم. وقتی فهمید فرمانده لشکر را سرپُست فرستاده، هم ترسید و هم شرمنده شد؛ ولی مهدی هیچ به روی خودش نیاورد. | 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 🆔 @shahidemeli
‌📖 ″برشی از خاطرات″ | هادی ذوالفقاری | 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 🆔 @shahidemeli
‌📖 ″برشی از خاطرات″ | هادی ذوالفقاری | 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 🆔 @shahidemeli
‌📖 ″برشی از خاطرات″ | روح الله عمادی | 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 🆔 @shahidemeli
‌📖 ″برشی از خاطرات″ | روح الله عمادی | 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 🆔 @shahidemeli
‌📖 ″برشی از خاطرات″ | مرتضی یاغچیان | 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 🆔 @shahidemeli
⭕️ شهید امیرعبدالهیان به روایت همسر وزارت نه اسمش نه رسم و مسئولیتش ذره ای از خانواده دوستی و مردم داری آقای وزیر کم نکرد. او دلبستۀ صندلی گرم و نرم وزارتخانه و پله های ترقی نبود. اسم و رسمش را جای دیگری جست وجو می کرد؛ شاید در دایرۀ محبوبان خدا. همسر شهید می گوید : آقای امیرعبدالهیان همیشه می گفت من از خدا خواستم که زمانی به جایگاه و مقامی برسم که آن مقام به اندازۀ عطسه بز برای من بی ارزش باشد. دقیقا هم همین طور بود. او وزرات خانه را فرصتی برای حل بیشتر مشکلات مردم و خدمت به آنها می دانستند و هیچ وقت تغییر نکردند. تاکید داشتند از حال همه باخبر باشند. غیر ممکن بود که در مجلسی نشسته باشند و کودک ۴ یا ۵ ساله ای وارد مجلس شود و به احترام کودک از جا بلند نشود. | 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 🆔 @shahidemeli