❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:6⃣1⃣
✍عشق به امام خمینی (ره)
🍁مادرش همیشه می گفت: خدایا فرزندم را به تو سپردم. خدایا همه چیز به دست توست. هدایت به وسیله توست. پسرم را نجات بده... تا اینکه دعاهای مادر پیرش اثر کرد.
مسیحا نفسی آمد و از انفاس خوش او مسیر زندگی شاهرخ تغییرکرد، بهمن ۵۷ بود.
🍁شب و روز می گفت: فقط امام، فقط خمینی (ره) وقتی در تلویزیون صحبت های حضرت امام پخش می شد، با احترام می نشست. اشک می ریخت و با دل و جان گوش می کرد. می گفت: عظمت را اگر خدا بدهد، می شود خمینی، با یک عبا و عمامه آمد. اما عظمت پوشالی شاه را از بین بُرد. همیشه می گفت: هرچه امام بگوید همان است. حرف امام برای او فصل الخطاب بود.
🍁موقع ورود امام به ایران نزدیک می شد . براي گروه انتظامات شــاهرخ و دوستانش انتخاب شده بودند . بعد از ورود امام شاهرخ هر روز براي ديدار ایشان به مدرسه رفاه مي رفت . این چند ماه مدام شاهرخ در فضای کمیته و مسجد و ... بود .
🍁ولایت فقیه را به زبان عامیانه برای رفقایش توضیح می داد. از همان دوستان قبل از انقلاب، یارانی برای انقلاب پرورش داد.
ادامه دارد
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
@shahidfaryadras
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:7⃣1⃣
✍کردستان
🍁حالا دیگر فضاي متشــنج تابستان پنجاه و هشت فرا رسید . خبر رسيد کردستان به آشوب کشيده شده . امام پيامي صادر کرد : به ياري رزمندگان در کردستان برويد . شاهرخ با شنیدن پیام امام ديگر ســر از پا نمي شناخت . ســاعت ســه عصر (يکســاعت پس از پيام امام) شاهرخ با يک دستگاه اتوبوس ماکروس درمقابل مسجد ايستاد . بعد هم داد ميزد : کردستان ، بيا بالا ، کردستان ...!!!
🍁ساعت چهار عصر ماشين پر شد . و به سمت سنندج حرکت کردیم . نيروي ما تقريباً هفتاد نفر بود . فرمانده پادگان سنندج وقتي بچه هاي ما را ديد گفت : فرمانده شما كيه ؟! ما هم بلافاصله گفتیم : آقاي شاهرخ ضرغام . اما شاهرخ گفت : چي ميگي ؟! من فقط مي تونم تيراندازي کنم . من كه فرماندهي بلد نيستم . بعد با صحبت هایی که شد شاهرخ را به عنوان فرمانده انتخاب کردند .
🍁بعد از مدتی که در سنندج بودیم ما به سقز رفتیم عمليات آغاز شد . با دستگيري بيست نفر و كشته شدن چند نفر از سران ضد انقلاب سقز هم پاكسازي شد . شــهيد چمران هم كه از ماجرا خبردار شــده بود به ديدن ما آمد و از رشادت بچه ها بخصوص شاهرخ تجلیل کرد . در طی عملیات شاهرخ مجروح شد و مدتي در تهران بستري بود ...
🍁حماسه های اورا در سنندج، سقز، شاه نشین و بعدها در گنبد و لاهیجان و خوزستان و . . . هنوز در خاطره ها باقی است. شاهرخ از جمله کسانی است که پیر جماران در رسایشان فرمود: اینان ره صد ساله را یک شبه طی کردند. من دست و بازوی شما پیشگامان رهائی را می بوسم و از خداوند می خواهم مرا با بسیجیانم محشور گرداند...
ادامه دارد
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
@shahidfaryadras
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:8⃣1⃣
✍دفاع مقدس
🍁سال 59 بود . با بمبارانهای فرود گاههاي کشور جنگ تحميلي عراق عليه ايران شــروع شــد . در مسجد نشسته بودیم همه مانده بودیم چه بکنیم که يکي از بچه ها از در وارد شد و شاهرخ را صدا کرد . نامه ایی را به او داد و گفت : از طرف دفتر وزارت دفاع ارسال شده از سوي دکتر چمران براي تمام نيروهائي که در کردستان حضور داشتند .
🍁شاهرخ به ســراغ تمامي رفقاي قديم و جديد رفت . صبح روز يازدهم مهر با دو دستگاه اتوبوس و حدود هفتاد نفر نيرو راهي جنوب شديم . وقتي وارد اهواز شــديم همه چيز به هم ريخته بود . رزمندگان هم ازشهرهاي مختلف مي آمدند و ... همه به ســراغ استانداري و محل اســتقرار دکتر چمران ميرفتند .
🍁بعد از سه روز به همراه دکتر چمران و برای عمليات راهي منطقه سوسنگرد شديم . بعــد از اين حمله شــهيد چمران براي نيروها صحبت كــرد و گفت: اگر مي خواهيد کاري انجام دهيد ، اينجا نمانيد ، برويد خرمشهر .
🍁بہ دستور شہید چمران تا آخر تصرف خرمشہر در آنجا ماندیم . حالا دیگر گروه ما زیر نظر فرماندهے ســيد مجتبے هاشمے قرار داشت . بیشتر افرادے کہ از مراکز دیگر رانده میشدند جذب سید مجتبے مے شدند . او فرماندهے بســيار خوش برخوردے بود . ســيد با شــناختے که از شاهرخ داشــت. بيشــتر اين افراد را به گروه او يعنے "آدمخوارها" مے فرستاد .
ادامه دارد
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
@shahidfaryadras
#دیشب
عزیزان مسئولین پایگاه
به همراه چندتا از رفقا که درعکس نیستند!!
هرکی نیومد ضرر کرد😜
@shahidfaryadras
باسلام
پیاده روی فردا از درب مسجد به سمت گلزار شهدای گمنام (بام نهاوند ) ساعت ۵:۳۰ دقیقه
صبحانه مختصر یادتون نره🍞🧀🧀🧀
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:9⃣1⃣
✍گـروه آدم خوارها
🍁در آبادان شــخصے بود کہ بہ مجيد گاوے مشــهور بود . مے گفتند گنده لات اينجا بوده . تمام بدنش جاے چاقو و شکسـتگے بود . شــاهرخ وقتے مجید را دید با همان زبان عاميانہ گفت : ببينم ، ميگن يہ روزے گنده لات آبادان بودے . ميگن خيلے هم جيگر دارے ، درســتہ !؟ اما امشب معلوم ميشہ ، با هم ميريم جلو ببينم چيکاره اے !
🍁شــب بہ سنگرهاے عراقيہـا نزديک شديم . شاهرخ بہ مجيد گفت : ميرے تو سنگراشون ، يہ افسر عراقے رو ميکشے و اســلحہ اش رو ميارے . اگہ ديدم دل و جرأت دارے ميارمت تو گروه آدم خوارها . مجيد يہ چاقو از تو کيفش برداشت و حرکت کرد . دو ساعت بعد اومد .
🍁مجید يک دفعہ دستش رو داخل كوله پشتے کرد و چيزے شبيہ توپ را آورد جلو . يک دفعہ داد زدم : واے !! ســر بريده يک عراقے در دسـتش بود . شاهرخ که خيلے عادے به مجيد نگاه مےکرد گفت : سر کدوم سرباز بدبخت رو بريدے ؟ مجيد کہ عصبانے شــده بود گفت : به خدا سرباز نبود ، بيا اين هم درجہ هاش ، کندم . شــاهرخ سرے بہ علامت تائيد تکان داد و گفت : حالا شد ، تو ديگہ نيروے ما هستے.
🍁هر کدام از کسانے کہ بہ گروه آدم خوارها ملحق مےشدند ماجراهائے داشــتند . مثلا علے ترياکے قبل از انقلاب هم دانشجو بود و بہ زبان انگليسے مسلط بود . علے جذب سید مجتبے هاشمے شده بود . بعدها مواد را ترك كرد و بہ يكے از رزمندگان خوب و شــجاع تبديل شد . علے در عمليات كربلاے پنج به شهادت رسيد .
🍁شــخص ديگرے بود كه براے دزدے از خانہ هاے مردم راهے خرمشــهر شده بود . او با ســيد آشنا مےشود و رفاقت او با سيد به جائے رسيد كہ همہ كارهاے گذشتہ را كنار گذاشت . او به يكي از رزمنده هاے خوب گروه شاهرخ تبديل شد . در گروه شاهرخ همہ جور آدمی بود . مثلا شخصے بود کہ فارغ التحصيل از آمريکا بود . افراد بے نمازے بودند که در همان گروه بہ تبعیت از شاهرخ نماز خوان شدند تا افراد نماز شب خوان.
ادامه دارد
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
@shahidfaryadras
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:0⃣2⃣
✍پسر پانزده ساله
🍁اکثر نيروهایے کہ جذب گروہ فداییان اسلام مےشدند وارد گروه آدم خوارها مےشدند .
وقتے شــاهرخ براے نماز جماعت ميرفت همه ے بچہ ها بہ دنبالش بودند . سيد مجتبے امام جماعت ما بود . دعاے توسل ودعاے کميل را از حفظ مےخواند و حال معنوے خوبے داشت. در شرايطے که کسے از اون بچہ ها بہ فکر معنویات نبودند ، ســيد به دنبال اين فعاليتہا بود و خوب نتيجہ ميگرفت .
🍁دومین روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقر بچه ها در هتل کاروانسرا بودم ،پسرکی حدود پانزده سال همیشه همراه شاهرخ بود . مثل فرزندی که همواره با پدر است.
تعجب من از رفتار آنها وقتی بیشتر شد که گفتند:این پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من که برادرش بودم خبر نداشتم .
🍁عصر بود که دیدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته. رفتم و در کنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب گفتم: این آقا رضا پسر شماست!؟
خندید و گفت: نه ،مادرش اون رو به من سپرده . گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش . گفتم مادرش دیگه کیه؟ گفت:مهین همون خانمی که تو کاباره بود. آخرین باری که براش خرجی بردم گفت: رضا خیلی دوست داره بره جبهه.من هم آوردمش اینجا.
ماجرای مهین را میدانستم ،برای همین دیگر حرفی نزدم....
ادامه دارد
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
@shahidfaryadras
وقتی که ترکمانان حمله کردند، جمعیت آنها 3 برابر قشون اسلام بود؛ فرماندهی لشکر مسلمین گفت: آب بیاورید من وضو بگیرم، من باید نماز شب بخوانم، گفتند امیر! فردا شما باید در میدان مبارزه کنید؛ خوب است استراحت بفرمایید. گفت: عقل شما نمیرسد، من امروز باید با خدای خودم معاهده بکنم، فردا نوبت پروردگار است، آب آورد و امیر وضو گرفت و نماز خواند، فردا به قلب ترکمانان زدند و آنها را از بین بردند، آیا کفایت میکند کسی بگوید من علی را دوست دارم، اما اهل عمل نباشد، فعال نباشد؟ ثم لا یکون مع ذلک فعالاً؟
منبع: مواعظ جلد اول