#خاطره ❤️❤️❤️
روز اول بود که همه ورودی های دانشگاه امام حسین (ع) دور هم جمع شده بودیم،
دوری از خانواده و محیط جدید باعث شده بود اضطراب و استرس تو چشمای اکثر بچه ها نمایان بشه .
نگاهم که به چشمای حسین افتاد یه آرامش خاصی دیدم .
هیچ استرسی نداشت .
از همون روز اول قدمشو محکم برداشته بود .
بعد از اتمام مراسمات که لباس سبز پاسداری رو به همه دانشجو ها تقدیم کردن ؛ حسین سریع سمت چپ لباس ، روی سینه اش پارچه ی کوچیکی نصب کرد ،
روش نوشته بود ( السلام علیک یا شیب الخضیب )
دائم ذکر میگفت ؛ آرامشی که داشت فراموش نشدنی بود ...
خاطره از همرزمان شهید
☘47☘
#خاطره 🌷
#نماز_اول_وقت
اولین روز هایی که حسین میومد باشگاه زمان اذان مغرب افتاده بود داخل سانس تمرین .
اون اولا خودش تنهایی با اجازه استاد میرفت وضو میگرفت و نمازشو میخوند .
همه چپ چپ نگاهش میکردن ....
انگار چیز عجیبی دیده بودن ....
بعد از چند جلسه که بقیه باهاش آشنا شدن و رفتارو اخلاقشو دیدن نصف بیشتر بچه ها موقع اذان ورزشو تعطیل میکردن و همه با هم نماز میخوندن ...
☘49☘
#خاطره❤️
🌼
هروقت حسین به سوریه میرفت دست به دامن یک شهید میشدم بار اول متوسل به شهید آقامحمودرضا بیضایی شدم که حسین سالم بیاد
بار دوم متوسل به شهید آقاجواد الله کرم شدم و حسین سالم بیاد و نذرم در هر بار ادا می کردم
بار آخر شهید سجاد زبرجدی رو انتخاب کردم
که حسین سالم برگرده شله زرد بپزم و به نیت ایشان پخش کنم
چندشب قبل از شهادت حسین خواب دیدم شهید سجاد زبرجدی در عالم رویا به من گفتن نذرت قبول شده ادا کن
نذر من قبول نشد چون حسین ازمن مستجاب الدعوه تر بود
و شهید سجاد زبرجدی در اصل بشارت شهادت حسین رو داده بود
🌷شادی روح همه شهدا صلوات🌷
💔 از زبان #خواهر_شهید 💔
@moarefi_shohada
☘50☘
🌷 اولئک هم الصّادقون... 🌷
علی اکبر ( پسر شش ساله شهید آقا جواد الله کرمی) شعر شهید غلامی رو که برای پدرش خونده بود خیلی دوست داشت.
( آخرش پای زینبیه میمیرم
انتقام الله کرم رو میگیرم...)
این شعرو با تمام جزئیاتش حفظ بود و عین حسین آقا میخوند.
وقتی خبر شهادت حسین آقا رو بهش دادم، رفت تو فکر...
دیدم یه گوشه نشسته و باخودش داره چیزی میگه. خوب گوش کردم دیدم میگه:
«پس راست میگفت، میگفت انتقام الله کرم رو میگیرم واقعا راست میگفت...»
🌸 به نقل از خانواده شهید الله کرم 🌸
☘53☘
♥️•﷽•♥️
سلام دوستان✋
وقت بخیر خسته نباشید
انشالله همیشه سالم و سلامت و دور از بلا باشیدو آخر عمر هم
عاقبت بخیر😍
شهید وحید رضا احتشامی هستم
دانشجوی رشته پزشکی دانشگاه تهران
توی خط مقدم،
هر وقت بیکار میشدم
یا نوبت نگهبانیم میرسید،
درس میخوندم
در اولين مرحله شركت در كنكور سراسري در رشته مهندسي عمران پذيرفته شدم امّا از آنجائيكه رضايت مادرم برايم بسيار مهم بود و بدليل علاقه مندي مادرم با رشته پزشكي ، تلاش كردم و در سال بعد در كنكور سراسري شركت و با رتبه زير 200 در رشته پزشكي دانشگاه تهران پذيرفته شدم و براي ثبت نام در دانشگاه به تهران رفتم اما چند روز بعد به دانشگاه
جبهه رفتم فضیلتش بیشتر بود😉
در عملیات کربلای ۲ منطقه حاج عمران شهریور ماه ۶۵شرکت کردم و در همون عملیات سوار بر بال ملائک تا بهشت خدا پرواز کردم🕊 راستی دفعه آخر که میخواستم بیام جبهه لحظه آخر نگذاشتم مادرم منو بغل بگیره و ببوسه گفتم مادر بذار راحت بروم نمیخوام دائم تو فکر این لحظه وداع آخر باشم و پله ها را یکی دو تا دویدم و پریدم و رفتم اما پیکرم درست۷سال بعد برگشت پیش مادرم بعد از ۷ سال چشم انتظاری😢
برای دردهای دل♥️ مادران شهدای
مفقود الاثر صلوات