دامن علقمه و
باغ گل یاس یکیست
قمـ🌙ـر هاشمیان
بین همه ناس یکیست
سیرکردم
عدد ابجد و دیدم به حساب
نام زیبای
اباصالـ❤️ـح و عبـ❤ـاس یکیست
#سلام امام مهربان زمانم🌸
پرواز:
مناجات شهید اکبر ابراهیم زاده
خداوندا چنانچه تو محرومم کنی پس این کیست که روزیم دهد ؟ و تو از یاریم دست کشی پس کیست که یاریم دهد ؟ پس خداوندا به تو پناه می برم از غضبت ، معبودا ، الها ، اگر من لایق رحمتت نیستم پس تو لایقی جود و کرم کنی ، بر من خداوندا اگر علم مرا به تو نزدیک نکرد پس من با اعتراف به گناه و تقصیر بسوی تو تقرب می جویم ، خداوندا اگر ما را به آتشت بسوزانی بر ما ستم نکرده ای ولی چه کنیم ما بندگان عاصیت نیاز به لطف و کرم تو داریم پس ای خدای کریم امید ما را به نا امیدی مبدل مکن و ما گدایان بی چیز را از درکرمت مران و باذ تفضلت بر ما منت گذار و در دنیا و آخرت ما را سعادتمند گردان ، آمین یا رب العالمین !
خداوندا بارالها بحق خون پاک حسین (ع) بحق مناجات حسین (ع) در روز عرفه ، بحق عزیزان که مظلومانه در راه دفاع از انقلاب در غربت جان دادند ، از لحظه لحظه عمرما بکاه و بر عمر رهبر عزیزمان بیفزا که اسلام در این قرن در او ظاهر شده و او را در اسلام ذوب شده پس ای حزب الله در امامت ذوب شده که او مجمه اسلام است .
📚موضوع مرتبط:
#شهید_اکبر_ابراهیم_زاده
#شهید_دفاع_مقدس
#مناجات_شهید
#عکس
📆مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
💞
•
•
#ڔڣـــــــیق...!
ۅقتے به دݪت ݦیڣټـه که بڔڳـــڔدی!
ۅقتے ۺۅق ڀیدا ݦےکݧے بڔاــےِ ټڔڪ ڳـــــݧاه
هݦش کار #خـــــداسـټ...!
ݦگه ݦیۺـه خدایے که ۺۅق ټۅبه
ڔو به دݪت اݧداخټه،
#ݧبخــــۺـه؟!
°
#یاعـــــــݪیبڳـیݦヅ
#بڔڳــــــڔدیݦ...
❀••┈••❈✿♥️✿❈••┈••❀
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
خاطرات همسر شهید امین کریمی (مدافع حرم)
💞قسمت 1⃣
🍃در رشته آمادگی جسمانی فعالیت میکنم. سال 91 برای مسابقات آماده میشدم. مادر امین به مربی سپرده بود که دنبال دختر خوبی میگردد. روز آخر تمرینات قبل مسابقه بود که مادر مرا دید. مربی پرسید قصد ازدواج نداری؟ گفتم: «فعلا نه، میخواهم درسم را ادامه دهم!»
🍃تا به خانه رسیدم، مادر امین تماس گرفتند! اصلاً در حال و هوای ازدواج نبودم میخواستم ارشد بخوانم، بعد دکترا، شغل و ... و بعد ازدواج! مادر امین گفتند اجازه بدهید یکبار از نزدیک همدیگر را ببینید، اگر موافق بودید دیدارها را ادامه میدهیم اگر هم نپسندیدید، ضرری نمیکنید.
🍃اتفاقاً آن روز کنکور ارشد داشتم که مادر امین آمد، خیلی با عجله نشستیم و حرف زدیم عکس امین را آورده بود نشان بدهد. من، مادرم، مادر امین، مربی باشگاه. حاج خانم مختصری از شغل پسرش گفت و اجازه خواست با هم بیایند. گفتم: «هرچه بزرگتر هایم بگویند...»
👈🏻ادامه دارد...
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃