『مخاطب خاص من♡』:
★وقت خواب است و
دلــمــ❤️
پیش تــو
سـرگـردان است..!
★ شب بخیر
اے حـرمتـ
شرح پریشانے منــ💗
#حسین_جانم❤️
شنیدمت که نظر میکنی به حال ضعیفان،
تبم گرفت و دلم خوش، به انتظارِ عیادت...!
#صلیاللهعلیڪیااباعبداللهع❤️
{شهدا زنده اند}
در مردمک چشم همه
جای تو خاليست
ای نور دو چشم
علی و فاطمه 🌺🌹
برگرد
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌹
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛
يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊
هنوزچشمامامزمانبهجانبماست
نرفتهایمبسویشچقدرنامردیم😔
سپاسازهمراهانی،کهدعای
فرج میخونن🙏🌹
🍃✨
_#خاطرات_شهید_صدرزاده_
🔅ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﺳﯿﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﻨﻄﻘﻪ توضیح ﻣﻴﺪﺍﺩ.
ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﺷﺐ ﻗﺒﻠﺶ ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ.
ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﺻﻼ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺎﯼ ﺳﯿﺪ ﮔﻮﺵ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ.
ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﯾﻢ، ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺳﻤﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﻮ ﻟﻴﺴﺖ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺳﯿﺪ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﻔﺮﺳﺘﻪ!
ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ؛ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﻧﺒﻮﺩ.
🔹 ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﮔﻔﺘﻢ: «ﺳﯿﺪ ﻣﻨﻮ ﻧﻤﯿﻔﺮﺳﺘﯽ؟»
ﮔﻔﺖ: «ﻭﺍﺳﻪ ﺷﻤﺎ ﻳﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻢ.»
ﮔﻔﺖ: «ﭘﺲ ﻓﺮﺩﺍ ﻳﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﺑﻬﺘﻮﻥ ﻣﯿﺪﻡ.»
ﺧﯿﺎﻟﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ. ﺭﻓﺘﻢ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﻡ.
ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﺳﯿﺪ ﮔﻔﺘﻢ: «ﺳﯿﺪ ﺟﺎﻥ، ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ؟»
ﮔﻔﺖ: «ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﯼ؟»
ﮔﻔﺘﻢ: «ﺁﺭﻩ»
ﮔﻔﺖ: «ﻣﻴﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﯼ. ﺍﮔﻪ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺑﺮﻭ ﺑﮕﯿﺮ ﺑﺨﻮﺍﺏ ﯾﺎ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﯽ، ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺸﮑﻨﻪ. ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺧﯿﺎﻝ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﻨﯽ. ﺣﺎﻻ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ! ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻫﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺳﺮ ﻧﺰﺩﯼ؛ ﺑﺮﻭ ﺳﺮ ﺑﺰﻥ ﻭ ﺑﯿﺎ.»
🖇️ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺳﯿﺪ؛ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﺮﺑﻮﻥ ﺑﻮﺩ، ﺧﯿﻠﯽ. ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻮﺩ. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﺬﮐﺮ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻧﻤﻴﺪﺍﺩ. ﻫﺮ ﮐﯽ ﺟﺎﯼ ﺳﯿﺪ ﺑﻮﺩ، ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺩﻋﻮﺍﻡ ﻣﯿﮑﺮﺩ.🤍
#لبیک_یا_زینب
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
زیارتنامه "شهــــــداء"
💚بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم💚
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
📎هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
_# خاطرات شهدا_
*میدونی فرمانده من کیه؟*
⚡از کنار جاده رد میشدیم که حاج احمد ؛ یک جوان بسیجی را دید که اسلحه اش را به شکل نامناسبی حمل میکرد .
⚡رفت جلو و با صدای بلند به او گفت:《 برادر من!
مگه تو بسیجی نیستی؟ این چه وضع حمل اسلحه اس؟ فرمانده تو کیه که حتی تفنگ دست گرفتنو بهت یاد نداده ؟》.
⚡ این در حالی بود که حاج احمد میدانست که
آن بسیجی نیروی خودش است ...
⚡بسیجی که خیلی جاخورده بود بغضش گرفت و گفت:《 چرا با من اینطوری صحبت میکنی؟ اصلا میدونی فرمانده من کیه؟ فرمانده من برادر احمده . جرئت داری بیا با هم بریم پیشش تا حالتو بگیره و بفهمی با بسیجی اینطوری صحبت نمیکنن. اگه جرئت داری اسمتو بگو تا شکایتِ تو به بردار احمد بکنم . فقط بعدش فرار کن و این طرف ها پیدات نشه 》.
⚡حاج احمد نگاهی به بسیجی کرد و یک دفعه به التماس افتاد که :《برادر توروبه خدا منو ببخش ، تو رو به خدا حرفی به برادر احمد نزن، منو میکشه ، غلط کردم ، حلالم کن..》.
⚡بسیجی با دیدن چشمان حاج احمد که نمناک شده بود و صورتش را تر کرده بود دلش سوخت و گفت:《 باشه ! حالا دیکه گریه نکن چیزی به بردار احمد نمیگم 》.
⚡حاج احمد با جوان بسیجی روبوسی کرد و بعد از تشکر از او جدا شد ..
⚡چند روزوبعد وقتی در مراسم صبحگاه قرار شد فرمانده لشکر برای نیروها صحبت کند، بسیجی با دیدن حاج احمد، بغضش ترکید ...
🍃 *شهید حاج احمد متوسلیان* 🍃
📒برداشتی اندک از کتاب"میخواهم با تو باشم"
⚡ _و من الله توفیق_ ⚡
🍃ابراهـــیم هـادی
.
🍃حتی از اسمش هم درسها می توانی بگیری .مانند #ابراهیم، بت شکن و مانند #هادی، هدایت کننده ❤️
.
🍃سرگذشت زندگیاش📖 را ورق بزنی پر است از شکستِ بت های نفسانی، جسمانی و روحانی.
.
🍃هدایت کننده و پر از نور 🌟هدایت، از بچه های محل تا سربازان حزب بعث.
.
🍃ابراهیم هادی #شهیـــــدی است که زمانی سراغمان می آید که راه گم کرده ایم و آنقدر #غـرق شده ایم که باید دستمان گرفته شود😔
.
🍃به قول #مصـحف_شـریف 🌺چشم او هرگز طغیان نکرد؛ برای همین با اولین نگاه به چهره اش تا مغز استخوان انسان نفوذ می کند😔
.
🍃آدمی است که زندگی اش ، لحظه شــ🌺ــهادتش و بعد از رفتنش هرگز، کمک کردن را یادش نرفته و نمی رود😭
.
🍃 کانال کمیل را به اسم تو شناخته ایم و #بغض کرده ایم برای #روضه_های_گودال😞
🍃گشته ایم همه برگشتند جز تو. درکانال فقط تو مانده ای😭
.
🍃دست هایم را که روی خاک کمـیل گذاشتم گرمای وجودت را در خودم عجیب احساس کردم😥 من باتو #بیعت کردم، اگر بیعتم شکست تو به بزرگواری خودت #ببخش😓
.
🍃حال ما ایستاده ایم تا آخرین نفس
.
🕊حال که همه #کبوترهایمان پرکشیده اند.
.
🍃حال که همه دونده هایمان دویده و رسیده اند.
.
🍃حال که ما در روبرو نیل دادیم و پشت سر سپاه فرعون و در بین جمعیت #فتنه های گوساله سامری .
(آماده شو بهر آن #قیـــام صبح اهورایی،
چیزی نمانده تا آن #ظــهور سبز مسیحایی)
.
✍به قلم #محمد_صادق_زارع
.
🍃به مناسبت تولد #شهید_ابراهیم_هادی
.
📅تاریخ تولد: ۱۳۳۶/۲/۱
.
📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۱۱/۲۲
.
❣محل شهادت : #فکه_کانال_کمیل
.
🕊وضعیت پیکر : #جاوید_الاثر
.
🥀مزار یادبود : #بهشت_زهرا
.