eitaa logo
[شهیدجاویدالاثر غلامحسین اکبری] وشهدای گمنام امیرآباد
1.8هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
12.2هزار ویدیو
65 فایل
خادم🖤 شهدای گمنام امیرآباد وشهیدجاویدالاثرغلامحسین اکبری گرچه مفقودالاثر هابی مزاران جهانند بی نشان گمنام محشورملک درآسمانند 🇮🇷 @yadmanshohada_admin https://eitaa.com/joinchat/1443824321C0bc24470f1
مشاهده در ایتا
دانلود
حسین‌جانم، شرح‌ِدلم‌‌همین‌چندبیتِ‌مولویه‌که‌میگه: «دل،دربرِمن‌زنده‌برای‌غم‌ِتوست، بیگانه‌ی‌خلق‌و‌آشنای‌ِغم‌ِتوست، لطفی‌است‌که‌می‌کندغمت‌بادلِ‌من، ورنه‌دلِ‌تنگِ‌من‌چه‌جای‌ِغم‌ِ‌توست:)»
خلاصه‌که‌ممنونیم‌که‌ما‌ رو‌لایق‌غمت‌می‌دونی!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍒شاخه گیلاس که از دیوار باغ زده بیرون هر عابری هوس میکنه یه دونه بچینه😋 احسنت چه قشنگ توضیح داد👏👌 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
از وقتی فهمیدم حضرت زهرا به خواب شهید ابراهیم هادی اومده بودن و به شهید گفته بودن ما تو رو دوست داریم.. با خودم میگم ای کاش همه ما یک شهید ابراهیم هادی بودیم.. تا می‌رفتیم تو لیستِ مورد علاقه های حضرت زهرا س شهیدابراهیم‌هادی🤍🌱 برای شادی روح شهدا صلوات ⚘⚘⚘
● ۲۶ سالش بود ولی یک پادگان را روی دست می‌چرخاند. به او می‌گفت: «لشکر تک نفره». مأموریتی نبود که حاج حسن به علی واگذار کند و «نمی‌توانم یا نمی‌شود» بشنود. اگر کسی گرفتاری در زندگی شخصی‌اش داشت، به پشتوانه خیریه‌ مشکلش را حل می‌کرد. بقیه می‌گفتند : «علی اگر پادگان نرود، کار پادگان لنگ است.» ● می‌گویند اسم در سرنوشت آدم‌ها تاثیر می‌گذارد. هم در آیات و روایات آمده است هم در روانشناسی جدید. ولی نمی‌دانم وقتی پدرش اسمش را علی می‌گذاشت فکر می‌کرد که سرنوشت پسرش مثل می‌شود یا نه؟ ● دو سه روزی از انفجار پادگان مدرس گذشت. هنوز خبری از پیکر علی نبود. بیشتر بدن‌ها تکه تکه شده و سوخته بودند. برای شناختن پیکر به آزمایش DNA متوسل شدند. پدر برای آزمایش رفته بود. همین که آستینش را بالا زد، یک نفر از معراج سررسید و گفت: «یک پا پیدا شده، ببینید این پای شماست.» پدر پای علی را شناخت. تنها قسمتی که از کل بدن پسرش مانده بود. آخر پای علی با بقیه فرق داشت. دو تا از انگشتهایش روی هم قرار گرفته بود. جمعه قبل که علی نماز (عج) می‌خواند، پدر چشمش به پای او افتاد. بعد از نماز گفت: «علی جان! اگر پایت داخل کفش اذیت می‌شود، با یک عمل جراحی ساده، درست می‌شود.» علی خندید گفت: «پدر جان این یک نشانه است. شما می‌توانید با این انگشت‌ها پیکر من را بعد از شناسایی کنید.» یک لحظه دل پدر لرزید و گفت: «درب شهادت بسته است.» جواب علی پدر را به فکر فرو برد: «مگر می‌شود درب شهادت بسته باشد؟! ما راه را گم کرده‌ایم.» 🕊🕊
میگفت : من‌اون‌ڪسےروڪہ‌بین‌مردم‌جاانداخت دختراشھیدنمیشن‌روحلال‌نمیڪنم.🙂💔 - شھیده‌زینب‌ڪمایـے
دلتنگ‌ڪه‌میشویم... تنھاپناھمان عڪس‌هاےتوست! چقدرخوب‌ نگاهمان‌میڪنے ..🌿♥️ شهیدبابک_نوری
حاجیـــــــــــــــان جمـــــــــــــــــع اند دور هم همه پس کجا رفته حــــــــــــــــــــسـین فـــــــــــــــــــاطمه حــــــــــــــــــــاجـیان رفتند یکـسر درمنا پس چرا اورفته سوی کربـلـــــــــــــــــا او بجای مـــــــــــــــــــوی سر ،سـر میدهد قــــــــــــــاسـم و عـبـــــــــــــــــــاس و اکـــــــبر میدهد سعی حــــــــــــــــــج او صفا باخنجر است مروه اش قبر عـــــــــــــــــــــــلـی اصـــــــــــــغر است 🕌راه حُسین ع ادامه دارد🕌 https://eitaa.com/joinchat/3004629867C521d01d6ff
💢 نگه داشتن حرمت فرزند شهید اینجوریه...