eitaa logo
[شهیدجاویدالاثر غلامحسین اکبری]
1.5هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
12.9هزار ویدیو
73 فایل
رفیق شهیدم🌾📿 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات @mostafaakbri1 https://eitaa.com/joinchat/1443824321C0bc24470f1
مشاهده در ایتا
دانلود
13.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یاران چه غـــــریـــــبــــانـــه رفتند از این خانه...
یکی چشمش را برای خدا می دهد اما من و تو می‌توانیم برای خدا چشممان را کنترل کنیم ..!! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴واکسن امریکایی=پیجر مگه رهبری علم پزشکی داشت که ورود واکسن آمریکایی و انگلیسی رو ممنوع کرد؟! حالا به نظرتون چرا حسن روحانی و ظریف اصرار بر خرید واکسن های آمریکا و انگلیس داشتند و بعضی ها برای این نوع واکسن غش میکردند🤔🤔🤔🤔
‍ خاطرات_شهید 🔸حامد در کمک کردن به دیگران بسیار حرفه‌ای بود از کمک به دوستان و آشنایان بگیر تا کمک های مخفیانه به خانواده‌های نیازمندایی که بعد از شهادتش معلوم شد . 🔹یکی از دوستان تازه می خواست عروسی بگیرد و خانه ای در یکی از روستاهای اطراف کرایه کرده بود حامد در آن زمان تمام دوستان و نزدیکان را جمع کرد تا با رنگ آمیزی و تعمیر خانه شرایطی را به وجود بیاورد که تازه عروسِ رفیقش در خانه‌ای که می خواهد برای اولین بار پا بگذارد زیبا و پر رنگ و لعاب باشد و به اصطلاح توی ذوقش نخورد بماند... 🔸که آخر کار هنگام تعمیر سقف آنقدر سقف پوسیده بود که پایش تا بالای زانو روی سقف رفته و مجبور شد خانه خودش را برای تازه عروس و داماد خالی کند و تا تعمیر سقف برود خانه مادرش. 🔹در کمک مالی به دیگران هم که بسیار مخفیانه و مخلصانه کار میکرد حامد فامیلی داشت کارگر بنده خدا چند وقتی بود که سفارش کار نداشت و وضع مالی اش خراب شده بوده حامد در آن ایام به هر بهانه ای به خانه آنها سرکشی می‌کرد و بارها وقتی آن بنده خدا از اتاق بیرون میرفت مخفیانه در جیب کت او پول می گذاشت وقتی حامد شهید شد آن بنده خدا در بین گریه ها و ناله هایش داستان را برای من تعریف کرد. شهیدحامدکوچک_زاده🌷
( ) 🌷قبل از سفرش به سوریه یک کلیپ یک دقیقه ای از پروازش تهیه کرده بود، با یکی از مداحان  صحبت کرده بود تا اگر شهید شد در مراسمش بخواند. یک بار در سفر و ماموریتی که به سیستان داشت به خورده بود آنقدر این برخورد بود که ما فکر کردیم تکه پاره شد وقتی رسیدم بالای سرش گفت الان وقت شهادتم نیست.🌷
🌷چهارده سال بیشتر نداشت، برای رفتن به جبهه بی قراری می کرد، او را به علت کمی سن ثبت نام نمی کردند، سرانجام در فروردین ماه سال 1364 و تشکیل پرونده، با اصرار فراوان همراه کاروان ما به جبهه اعزام شد. تحولی عجیب در او بوجود آمده بود، داشت. با ماژیکی که به همراه داشت روی دیگ غذا، گوشه ی سنگر، کنار تخته سنگ های اطراف سنگر می نوشت «شهید اسدالله اقبالی» او این جمله را بصورت تکرار و پشت سر هم می نوشت. یک روز از او پرسیدم چرا این کار را می کنی؟ گفت من می دانم که صد در صد در این سنگر به شهادت می رسم، می خواهم این نوشته از من به بماند تا بچه هایی که می آیند آن را ببینند. او در همان سنگر زخمی شد و پس از یک ماه که در پشت جبهه به سر می برد، دوباره در حالی که داروهایش را به همراه خود آورده بود، در همان سنگر بر اثر ترکش خمپاره ی دشمن به شهادت رسید. بعد از او هر کجای سنگر را نگاه می کردیم نوشته شده بود، 🌷 ✍ : همرزم شهید 
سر به سر خیالم نگذار....!! به دیدنم بیا ، که هنوز از پس رفتنت ، برنیامده‌ام... 🌷شهید شوبیر تقوی زاده🌷 ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌.