مدت زیادے بود ڪه درگیر مشڪلے بودم ڪه مرا از پا درآورده بود، خیلے ناراحت بودم و دیگر امیدم را از دست داده بودم.
در گروه چله دوستم (تلگرام) عضو بودم. هر بار یڪ دعا یا سوره اے را چله می گرفتیم.
تابستان پارسال(1398) به خاطر حل مشڪلم به دوستم پیشنهاد ڪردم این بار چله دعاے توسل بگیریم. ایشان هم قبول ڪردند.
بدین ترتیب چله دعاے توسل را شروع ڪردیم. هر بار در پایان دعا براے حل مشڪلم خیلے دعا مےڪردم.
چهل روز سپرے شد و روز تولدم هم داشت از راه مے رسید. تصمیم گرفته بودم براے روز تولدم یڪ ڪادوے خیلے خوب تهیه ڪنم اما دیگر منصرف شدم.
یڪ روز به طور ڪاملا اتفاقے در پیام رسان ایتا عضو چند ڪانال شدم ڪه مربوط به شهدا بود اما نمیدانم چرا همان لحظه از همه شون لفت دادم فقط از یڪ ڪانال لفت ندادم آن هم ڪانال شهید جاویدالاثر ابراهیم هادے بود.
تصویر شهید آقا ابراهیم هادے جاذبه و معصومیت خاصے دارد بدون اینڪه از این شهید بزرگوار چیزے بدانم فقط به خاطر عڪس ایشان در ڪانال ماندگار شدم اما متاسفانه دریغ از یڪ نگاه به داخل ڪانال و مطالعه پست هاے آن نداشتم.
چند روزے بود ڪه عضو ڪانال بودم و دو سه روزے از روز تولدم مے گذشت ڪه وقتی ایتا را نگاه ڪردم یڪ نفر به پے وے ام آمده بود.
خیلے تعجب ڪردم چون در ایتا هیچ مخاطبے نداشتم. از زمان نصب برنامه ایتا تا آن روز هیچ ڪس دیگر به من پیام نداده بود و اولین بار بود این اتفاق مے افتاد.
دیدم خادم ڪانال شهید جاویدالاثر ابراهیم هادے هستند ڪه ختم صلوات به نیت حقیر و چند نفر از اعضاے ڪانال گذاشته است و همچنین با معرفے مختصرے از شهید جاویدالاثر ابراهیم هادے از من خواسته بود ڪه پست هاے ڪانال را دنبال ڪنم و اگر توانستم دیگران را هم با این شهید بزرگوار آشنا ڪنم...
براے من خیلے جالب بود و از طرفے خوشحال بودم ڪه حداقل اسم شهیدے ڪه تا به آن روز حتے اسم شان را جایے نشنیده بودم و جذب چهره معصوم و زنده آن شده بودم را فهمیدم.
از همان روز شروع به خواندن پست هاے ڪانال ڪردم و همیشه دنبال مے ڪنم و در ختم صلوات ڪانال هم شرڪت مے ڪنم. اگر خادم ڪانال به من پیام نمے دادند شاید بدون اینڪه حتے ڪلمه اے از پست هاے ڪانال را بخوانم از ڪانال مے رفتم. ازشون ڪمال تشڪر و سپاس را دارم امیدوارم همیشه موفق باشند.
همچنین با خادم ڪانال در رابطه بودم و درباره شهید جاویدالاثر ابراهیم هادے ڪه دیگر به عنوان داداش و رفیق شهیدم انتخاب ڪرده بودم سوالاتے مے پرسیدم.
خادم ڪانال هم با صبر و مهربانے پاسخ همه ے سوالاتم را مے دادند و راهنمایے مے ڪردند.
هر چه بیشتر با داداش ابراهیم آشنا مے شدم بیشتر شیفته ے مرام و اخلاص شون مے شدم به طورے ڪه تا عڪس و تصویر ایشان ڪه با همه عڪس هایے را ڪه تا به حال دیدم فرق مے ڪند مے بینم قلبم آرام مے شود و از شدت شوق اینڪه یڪے هست ڪه همیشه حواسش به من هست اشڪم سرازیر مے شود.
با نگاه ڪردن به عڪس داداش ابراهیم احساس مے ڪنم زنده هست، نفس مے ڪشد، مے بیند، با نگاهش حرف مے زند.. ڪلے احساس خوب ڪه نمے توانم توصیف ڪنم.
بعد مدتے به خاطر اینڪه هر روز در ختم صلوات شرڪت مے ڪردم و مجبور بودم به خادم ڪانال ڪه فڪر مے ڪردم آقا هستند پیام بدهم بهشون گفتم: امڪانش هست خودم ختم صلوات برداشتے ام را در ڪانال اضافه ڪنم؟؟
با تعجب پرسیدند: براے چے؟! نڪند فڪر مے ڪنید براتون ثبت نمےڪنم یا اینڪه ناراحت تون ڪردم؟؟
من هم گفتم: خُب سختم هست هر روز به شما ڪه آقا هستین پیام بدهم قبل از این به خاطر اینڪه دوست داشتم با شهید جاویدالاثر ابراهیم هادے بیشتر آشنا بشم مزاحمتون مے شدم ..
گفتند: مراحم هستید. من هم خانم هستم بعدش هم براے من خانم و آقا بودن طرف مقابل مهم نیست چون هرڪسی ڪه باشد من وظیفه ام ڪه تبلیغ و معرفے شهید جاویدالاثر ابراهیم هادے هست را به لطف خدا و عنایت شهید بدون هیچ مشڪلے انجام مے دهم..
از اینڪه فهمیدم خانم هستند خیلے خوشحال شدم و با خیال راحت بیشتر از قبل باهاشون در ارتباط بودم و هستم.
#ارسالے_همسنگرے😊🌹
°•♡
@shahidhadi_61
ظهر عاشورا "۱۹ شهریور ۱۳۹۸" بود خیلے دل شڪسته بودم شروع به خواندن زیارت عاشورا ڪردم.بعد از اتمام زیارت عاشورا، امام حسین "ع" را قسم دادم اگر حتے لیاقت زیارت هم ندارم منو طلب ڪند تا به پابوس ایشان بروم.
خلاصه اینڪه بعد مدت ڪوتاهے عڪس شهید ابراهیم هادے را دیدم و دوستانم درباره ے ایشان برایم گفتند.
سریع به خانه برگشتم و شروع به سرچ ڪردن در مورد ابراهیم هادے شدم و خیلے داستان ها از داداش ابراهیم خواندم.
در ڪل زندگیم دگرگون شد. همان شب تصمیم گرفتم گروه آیت الکرسی به نیابت از شهید ابراهیم هادے تشڪیل بدهم
ماه صفر ڪه رسید دل من بیقرار ڪربلا شده بود.
داداشم راضے نمیشد من ڪربلا برم میگفت: تنهایے اجازه نمیدهم بایست یڪے از اعضاے خانواده هم همراهت باشه.
شب و روز نداشتم ڪارم شده بود اشڪ و زارے و متوسل شدن بخدا و شهدا و داداش ابراهیم.
تا اینڪه یڪ شب خواب دیدم در اتاقم باز شد و داداش ابراهیم وارد شد. اینقدر نور وارد اتاق شد ڪه چشمم اذیت میشد بهم گفت چرا این همه بے تابے میڪنے ڪربلات آماده هست فردا هم راس ساعت10منتظر زنگ داداش باش ڪه میخواد بهت بگه اجازت رو میدم برو بسلامت. داداش ابراهیم مبلغ500000تومان هم بهم پول داد گفت اینم همرات داشته باش.
خوابم به واقعیت پیوست داداشم زنگ زد اجازه بهم داد و پول هم برام واریز ڪرد.
از طرف ڪانال شهید هادے قرعه ڪشے ڪردند و به نام من هم افتاد مبلغے به حسابم واریز ڪردند.
من عنایت شهید ابراهیم هادے را دیدم و خیلے ازشون ممنونم ان شاءالله شفاعت و عنایت داداش ابراهیم شامل همگے بشود.
#ارسالے_همسنگرۍ😊🌹
@shahidhadi_61
سلام دوستان خوبم ممنون که مارو همراهی می کنید😊
یه چیزی براتون آوردم عالیییی
شما میتونید به طور ناشناس نظرات،انتقادات،پیشنهادهاتون رو با ما به اشتراک بزارید
پس سریع وارد لینک زیر شیدو نظرتون و پیشنهاداتتون رو به ما بگین👇👇👇
https://harfeto.timefriend.net/184413919
منتظر نظرات و پیشنهاداتتون هستم🙃
بنده هنوزم ڪه هنوزه شاید لیاقت رفاقت با دادش ابراهیم " شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی" و امثال ایشان را نداشته باشم ولی عشق و جاذبهای ڪه شهدا دارند حتی آدم پرگناهی مثل من را هم عاشق خودشان می ڪند.
عاشق ڪه می گویم شبیه این عشق های زمینی نیست منظورم از علاقه و دوست داشتن ڪسی هست ڪه از نزدیڪ آن را ندیدی و نمیشناسی ولی بعد از مدتها عین مغناطیس به خاطر پاڪی و اخلاص به سمتش جذب میشی و سعی میڪنی مثل آن رفتار ڪنی.
من اوایل نوجوانی بود ڪه آلوده به گناه چت و ارتباطمجازی با نامحرم و از این قبیل هیجانات یڪ مغز بیمار شدم.
در آن زمان حجاب درستی هم نداشتم و با اینڪه خانواده نسبتا مذهبی دارم ولی از این نظر "حجاب" اجباری روی من نبود.
مدتی قبل از آشنایی با شهید ابراهیم هادی گناهی ڪردم ڪه خودم هم نتوانستم بابت آن خودم را ببخشم.
با ڪسی چت می ڪردم ڪه ڪاملا به گفته ی قرآن بیماردل مریض روحی بود. او درخواستهای غیرقابل گفتنی می داد. با اینڪه درخواست هایش را قبول نمی ڪردم ولی با او چت می ڪردم.
مدتی از این ماجرا گذشت ڪتابی به نام سلام بر ابراهیم به من برای مطالعه پیشنهاد شد ڪه بعد از خواندن آن تا به الان به هرڪسی رسیدم آن را دعوت به خواندن این معجزهی متحول شدن ڪردم.
هر صفحه از ڪتاب را ڪه می خواندم برای خواندن صفحات بعد مشتاق بودم.
برای کسی که تجربهی اولین عشق واقعی را برای من ایجاد کرد بارها با خواندن خاطراتش گریه کردم و بارها با خندههای قشنگش خندیدم.
بعد از خواندن ڪتاب سلام بر ابراهیم اتفاقی برای من افتاد ڪه دقیقا نمیدونم چیبود ولی اصلا دیگر مثل دوران قبلم نبودم.
به لطف خدا آقا ابراهیم در ڪمال ناباوری چنان دستم را گرفت و من را از وسط آتش گناه و معصیت بیرون کشید ڪه نمازهای یڪی در میان تبدیل به نماز اولوقتشد.
شهید ابراهیم هادی داداش نداشته ام و رفیق همهچیز تمام من شد. از یڪ برادر واقعی بیشتر در حق من آقایی کرد. مادرمان حضرت فاطهزهرا سلام الله علیها عنایت کرد و شکر خدا چادری شدم. حتی قسمت شد به سفر راهیان نور هم رفتم.
بعد از رفتن به جنوب در سفر راهیان نور بیشتر شیفته و عاشق شهدا شدم.
میدانم با این همه معصیت لیاقت رفاقت با شهدا و شهادت را ندارم ولی آرام و قرارم گلزارشهدا بهشت زهرا سلام الله علیها قطعه۲۶ "مزار یادبود شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی" است.
و این است ڪه خداوند میفرماید:
ولاتحسب الذین یقتلون فی سبلالله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون ولکنلاتشعرون..
#ارسالے_همسنگرے 🌹😊
@shahidhadi_61
یازده سالم بود و متاسفانه حجابم رو رعایت نمے ڪردم و نمازم رو هم دست و پا شڪسته مے خوندم و در ڪل آدم مذهبے نبودم اما تو یه خانواده مذهبے بزرگ شدم.
بابام خیلے با این مسئله مشڪل داشت، یعنے ڪل خانواده با این مسئله مشڪل داشتن.
یه روز بابام یه ڪتابے بهم داد و گفت حتما باید بخونے و ماجراے هر داستانش رو برام تعریف ڪنے، من هم بدون اینڪه حتے اسم ڪتاب رو نگاه ڪنم به اجبار هر روز یه داستانش رو مے خوندم و براے بابام تعریف مے ڪردم. " البته اصلا به محتواے ڪتاب توجه نمے ڪردم و فقط مے خواستم بابام راضے باشه"
اما این برنامه زیاد ادامه پیدا نڪرد و من بعد چند روز دیگه بیخیال ڪتاب خوندن شدم و بابام هم دیگه از من ناامید شد.
تنها چیزے ڪه از ڪتاب فهمیدم این بود ڪه شخصیت داستان یه نفر به اسم ابراهیم بود ڪه دآش ابرام صداش مے زدن.
نزدیڪ یڪ سال از این ماجرا مےگذشت ڪه یه روز رفتم سمت ڪتابخونه بابام نمے دونم چرا ولے یهویے دلم خواست یه ڪتاب بردارم و بخونم ڪه اسم یه ڪتاب توجهم رو جلب ڪرد " سلام بر ابراهیم " گفتم شاید از این ڪتاب داستان هاست ڪه درباره پیامبران هست، اتفاقا معلمم هم به ڪسایے ڪه داستان هاے مذهبے و عبرت آموز تعریف مے ڪردند نمره ے مثبت مے داد، با خودم گفتم این ڪتاب رو مے خونم، تو ڪلاس تعریف مے ڪنم و نمره مثبت هم مے گیرم.
وقتے ڪتاب رو برداشتم عڪسش اون چیزے ڪه من فڪرشو مےڪردم رو نشون نمیداد، ولے با این حال خوندمش.
با خوندنش حس عجیبے داشتم نمے تونستم از تو ڪتاب بیام بیرون و به همین دلیل تو سه چهار روز ڪتاب رو تموم ڪردم.
بعد خوندن ڪتاب شهید ابراهیم هادے بهترین ڪسے بود ڪه مے شناختمش و واقعا دوست داشتم مثل ایشون رفتار ڪنم.
حالا هم ایشون بهترین رفیق آسمانے من هستن.
#ارسالے_همسنگرے 😊🌹
@shahidhadi_61
سه سال پیش" ۱۳۹۶ "با خواندن ڪتاب سلام بر ابراهیم با شهید ابراهیم هادے آشنا شدم و ایشان را به عنوان رفیق شهیدم انتخاب ڪردم.
به فاصله خیلی ڪمی از خواندن ڪتاب خواب دیدم در بیابانی ڪه اثری از آبادانی نبود می رفتم. به یڪ باغ رسیدم بسیار سرسبز و زیبا ڪه یڪ رودخانه زلال و پرآب از وسط آن می گذشت.
قبری در باغ بود ڪه هیچ نوشته ای نداشت. من ڪنارش نشستم و گفتم شاید صاحب باغ باشه به هر حال هر ڪی هست برایش فاتحه ای می خوانم.
فاتحه ای خواندم همین ڪه بلند شدم بروم یڪ دفعه صدای فوق العاده زیبایی در آن فضا پیچید: سلام بر ابراهیم. تصویر شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی روی قبر نقش بست.
بی اختیار اشڪ هایم سرازیر شد. دست روی عڪسش کشیدم و گفتم: اینجایی رفیق!!!! بعد ڪلی گریه و درد دل ڪردم.
از آن تاریخ به بعد هر وقت گره ای در ڪارم می افتد یا حاجتی دارم به محض متوسل شدن به شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی جواب می گیرم.
تا حالا نشده متوسل بشم و جواب نگیرم.
پارسال ۱۰ دی ۱۳۹۸ ڪلی با آقا ابراهیم درد و دل ڪردم و برای حاجتم واسطه اش ڪردم ڪه ۱۱دی خادم ڪانال شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی به من پیام دادند ڪه ختم صلوات های ڪانال به نیت حوائج من و چند نفر دیگه از اعضای ڪانال هست.
این ها سندی هست واسه ڪوردلانی ڪه زنده بودن شهدا رو رد می کنند.
اللهم ارزقنا توفیق شهاده فی سبیلڪ.
#ارسالے_همسنگرے 😊🌹
@shahidhadi_61
هدایت شده از ✖️مجاهدین خودجوش✖️
9.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آنتی_شایعه✌🏻
چند روزیِ خبرهایی در رابطه با #دختر_حاج_قاسم_سلیمانی تو ایتا دست به دست میشه🙄
از این قبیل که ایشون عضو یه گروه هستن و میخوان کار فرهنگی انجام بدن
و حتی بعد از درخواست های افراد گروه ما،مبنی بر اینکه ببینیم حرفشون چقدر درست و مطمئنِ،کلیپی هم منتشر کردن ...
به ظاهر ایشون خانوم سلیمانی هستن
خب یه سوال پیش میاد!
آیا خانوم سلیمانی اونقدر بیکارن که عضو گروهی بشن که ۲۰۰ نفر ادم هم عضوش نیست🤔
اونم اینکه دنبال این هستن که اخاذی کنن از مردم به شیوهی دریافت نذورات!!
آخر کار هم کانال و گروه رو حذف و اکانت خودشون رو تغییر اساسی بدن؟!
مسخره نیست؟?
مورد بعدی اینکه همه ما پای صحبتهای زینب خانوم سلیمانی بودیم و دیدیم که چقدر با صلابت و اقتدار و محکم سخن میگن درست مثل#حاج_قاسم_سلیمانی😍
و اما استدلال هایی برای اثبات اینکه دروغِ محضه!👇
صدای این خانوم تو فیلم اصلا منطبق با صدا و طرز صحبت زینب سلیمانی نیست.
و صدا در برخی جاها،قطع و دوباره شروع میشه:)
ادمین های گروه"خواهران زینب" مثلا قصد قانع کردن مارو داشتن
حالا چطوری؟😕
باناسزا و دعوا😏
و بعدشم یه #کلیپ بسازن که خانوم زینب سلیمانی درحال صحبت کردن هستن
وجالب اینکه صدا و تصویر یکی نیست?
حتی صدای #زینب خانم هم این صدا نیست
#فوتوشاپ_محض😂😎
تصمیم آخر با شما...
ما #سربازانآسیدعلے به #هوشیم و این جمله ایشون رو هرگز فراموش نمیکنیم✌🏻
درجنگ روانى وآنچه که امروزبه اوجنگ نرم گفته میشوددردنیا،دشمن به سراغ سنگرهاى معنوى مىآیدکه آنهارامنهدم کند📱
#روشنگری🔆 #خوارج_مجازی‼️
#انقلابی_نما⚠️ #عمار_مجازے🌹
#هشـیار_باشیم💯#جبهه_جنگ_نرم 💢
#عنایت_شهید
چند روز بود ڪه گوشی بابام خراب شده بود، طوری ڪه واقعا از درست شدنش ناامید بودیم.
امروز عصر از خواب ڪه بیدار شدم، انگاری بهم الهام شد ڪه صلوات نذر ڪنم.
۱۰۰ صلوات نذر شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی و شهید سلیمانی ڪردم.
باورتون نمیشه هنوز صلوات هام تمام نشده بود ڪه گوشی بابام تو دستم روشن شد!
الانم ڪار میڪنه ڪامل.
شهدا خیلی بزرگوارند
#ارسالے_همسنگرۍ
@shahidhadi_61
#عنایت_شهید
من با اینکه در خانواده ی مذهبی بزرگ نشدم اما از اوایل نوجوانی عاشق مسائل دینی بودم.
به خاطر عقیده هایم خیلی بین خانواده و فامیل اذیت می شدم و برای حفظ کردن آن سختی های زیادی کشیدم.
سطح فرهنگ و اعتقادات دینی پدر و مادرم خیلی ضعیف بود و تلاشی هم برای اعتلای سطح معنویت فرزندانشان نداشتند.
همچنین آنها از لحاظ روحی تعادل نداشتند. خیلی با من و برادرهایم بد رفتار می کردند و باعث به زندان افتادن دو تا برادرم در سنین پایین شدند.
پدرم در جوانی به مدت خیلی سال در زندان افتاده بود و بنابرین نمی شد از ایشان انتظار داشت بتواند الگوی خوبی برای بچه هایش باشد و از پس تربیت شان برآید.
همیشه در خانه مان دعوا و درگیری بود و هیچ کدام مان آرامش نداشتیم.
در این شرایط من سعی می کردم با خواندن زندگینامه ی علما و شهدا، ارتباط با مسجد و قرآن روی اعتقاداتم کار کنم و به آرامش برسم.
در آن شرایط خیلی سختی که من زندگی می کردم یاد نگرفتم چطور باید در آینده که ازدواج می کنم با فرزندم رفتار و تربیت کنم.
بگذریم که چه سختی هایی به خاطر مشکلاتی که مادرم با رفتارهایش در مقابل خانواده ی همسرم انجام می داد داشتم.
سعی کردم بچه هایم را از همان کودکی در یک فضای معنوی و مذهبی بزرگ کنم و کمبودهایی که خودم در این زمینه از بچگی داشتم برای آنها به وجود نیاید.
اما چون از والدین خودم یاد نگرفته بودم چطور باید با فرزند رفتار کرد با وجود سعی و تلاش زیاد برای خوب تربیت کردن بچه هایم، پسرم با اینکه پسر مذهبی بود در سن ۱۵ سالگی به یکباره تغییر رویه داد.
دیگر با من و پدرش حرف نمی زد، تو خودش بود و اصلا از اهل بیت(ع)، شهدا و کلا هرچیزی که مربوط به معنویات بود حرفی نمی زد.
مداوم آهنگ گوش می داد. تمام هم و غمش این بود که به خارج از کشور برود و خواننده ی رپ بشود.
کارهای مذهبی را دیگر انجام نمی داد. نماز نمی خواند. الکی همیشه می گفت خواندم در حالی که می دانستم دروغ می گوید.
خیلی خیلی ناراحت بودم. می دانستم سخت گیری هایی که در بچگی فرزندانم انجام داده بودم پسرم رو زده کرده بود.
مدت ها به همین منوال می گذشت تا اینکه دو سه هفته قبل ماه مبارک رمضان با کانال شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی آشنا شدم.
وقتی متوجه ختم صلوات در کانال گذاشته می شود شدم خودم اسم پسرم را به خادم کانال دادم که در کانال تا همه ی اعضا به نیت مون صلوات بفرستند و تا ۴۰ روز خواستم ادامه داشته باشد.
هنوز بیست روز نگذشته بود که با کمال حیرت دیدم کم کم به برکت ماه مبارک رمضان و فضای معنوی این ماه، همچنین صلوات هایی که فرستاده می شد پسرم تغییر رویه دارد می دهد.
می آمد با ما می نشست و سخنرانی هایی که از تلویزیون پخش می شد رو گوش می کرد.
یواش یواش دیدم اسم شهدا را می آرد و وقتی ازشون صحبت می شد به علامت تایید سر تکان می داد و حتی در بحث ما هم شرکت می کرد.
امروز(۱۶خرداد) هم فیلم سینمایی به وقت شام را با ما نگاه کرد و نظر می داد.
می گفت: علی که در فیلم هست می توانست خودش را به خطر نندازد و راحت زندگیش را بکند اما رفت.
معلوم بود خیلی تحت تاثیر قرار گرفته است.
خیییلی از خداوند مهربان ممنونم.
همچنین از شهید ابراهیم هادی که در این مدت هم از ایشان کمک می خواستم، از اعضاء محترم كانال كه بابركت صلوات هایشان پسرم تغییر رویه داد و همچنین از خادم گرامی کانال ممنونم و امیدوارم همگی ما رهرو خون پاک شهدا باشیم.
خواهش می کنم برای من، همسرم و پسرم دعا کنید که در مسیر شهدا قدم برداریم و همه ی کارها، افکار و اعمال مان مورد رضای خدای تعالی باشد و در دین مان ثابت قدم باشیم.
#ارسالے_همسنگرے
@shahidhadi_61
سال هشتاد و یک تو خانواده ای که از لحاظ معنویات خیلی متوسط بودن به دنیا اومدم.
وضع مالی خوبی نداشتیم و تو خونمون همیشه دعوا بود.
خواهرام نماز میخوندن ولی من میفهمیدم که این نماز از ته دل نیست
یعنی نماز میخوندن ولی نه حجاب درست داشتن و نه رفتار اسلامی.
تا اینکه به سن تکلیف رسیدم با خواهرم که دو سال از سن تکلیفش گذشته بود نماز خوندن رو شروع کردیم.
ولی راستش نمازهام از سر وحشت آخرت بود و هیچ تاثیری تو زندگیم نداشت.
خواهرام کمکم نماز خوندن رو ترک کردن به جز دوتاشون.
خواهری که دوسال ازم بزرگ تر بود و باهم نماز رو شروع کردیم هرروز معنوی تر میشد.تا اینکه کاملا باحجاب و با حیا شد و مثل ما رفتار نمیکرد.
تو همین زمان دچار گناه های خیلی بزرگی شدم که عامل سقوطم بود.
نماز رو ترک کردم...
هر روز بیشتر از خدا فاصله میگرفتم
لباس های بد میپوشیدم و تو عروسیها جلو نام
حرم ها...بگذریم.
وقتی یه نا محرم میدیدم حتما باید بهش دست میدادم و روبوسی میکردم...
مانتو نمیپوشیدم تادوم راهنمایی حتی روسری هم خیلی کم میزدم
راستش برام این چیزا بی معنی بود
از محرم متنفر بودم...واسه اینکه دو ماه اجازه نداشتم برقصم.
تموم تلاشم این بود که زیبا به نظر بیام...
تو مدرسه هم به آدم ضد دین معروف بودم...
تا اینکه...
تا اینکه سال نود و شیش که تقریبا میشد پونزده سالم با اصرار خواهرم تصمیم گرفتم روزه بگیرم...
بعد ماه رمضون نمازام ترک نشد
اما راستش اصلا حوصله نماز و دعا نداشتم...وضع حجابم افتضاح بود و جلو نا محرم های فامیل که اصلا نبود...
کلاس نهم به همین منوال و با دوستای ناباب گذشت...
تا اینکه کلاس دهم به اجبار باید میرفتیم راهیان نور...
من فقط از خوشی با دوستام ذوق داشتم اما راجب شهدا هیچی نمیدونستم..
تو اتوبوس خادم ها اصرار میکردن که کتاب سلام بر ابراهیم رو بخونیم...
ولی من اصلا علاقه نشون ندادم و نخوندمش
تقریبا هیشکی نخوند...
هنوزم وقتی به اون روز و کتاب غریب سلام بر ابراهیم فکر میکنم دلم میخواد دق کنم...
ولی ابراهیم منو تو همون اتوبوس پیدا کرد...
وقتی داشتیم از مناطق جنگی بازدید میکردیم من هیچی حالیم نمیشد
و زیاد برام جذاب نبود...
تا اینکه مارو بردن تو یه اتاق اونجا تابوت شیش تا شهید گذاشته بود با دیدنشون اصلا نمیدونم چم شد؟
یهو افتادم رو تابوتا و زار میزدم
خودم هم باورم نشد چه برسه به دوستام...
بهترین لحظات عمرم اونجا رقم خورد
و من هرچی دارم از اون شهداست
بعدش عاشق شهدا شدم خیلی زیاد.
با شهادت سردار بیشتر بیدار شدم
به حجابم توجه کردم و تقریبا چادری شدم...
تا اینکه اواخر فروردین امسال همین که تو شبکه های اجتماعی میگشتم چشمم خورد به یه عکس
عکس ابراهیم رو یه پلاک که روی قرآن گذاشته بود و آیه سلام علی ابراهیم...
نمیدونم چی تو اون عکس بود اما میدونم فراتر از جادو بود
مجذوب شدم...
دوستی من با ابراهیم شروع شد و از اون موقع نمازام درست شد
قول دادم بهش که دیگه دروغ نگم
به نامحرم دست ندم
حجابم خیلی خوب شد و به چادر رسید.
و کلی اخلاق خوب دیگه که ازش یاد گرفتم و بعدشم سلام بر ابراهیم رو خوندم...
که تاثیرش رو من بینهایت بود و باهاش گریه ها کردم...
اما هنوز اون کسی که ابراهیم میخواد نیستم.
فکر کنم جزء معدود کسایی باشم
که قبل خوندن کتاب سلام بر ابراهیم باهاش رفیق شدم...
التماس دعا
یاحسین
#ارسالی_همسنگری
@shahidhadi_61