باعرض سلام به همه رفقاومحبان آقاابراهیم هادی♥️🌱
این کانال مخصوص ارسالی شماست💛✨
یعنی اینکه هرچی شهیدبهتون عنایت داشته ونحوه آشناییتون وحتی میتونین خوابتون روهم اینجاتعریف کنیدشایدازحرفای شماخیلیاعوض بشن یاباعث یه تلنگری توزندگیشون بشہ😌💞
🌈 جهت اطلاع🌈
📌دلنوشته هم جزارسالی
محسوب میشه...
خوب خلاصه خیلی بهتون تبریک میگم که شهیدهادی شماروانتخاب کرده وشماشهیدهادی رو☺️🙃
امیدوارم انقدرخوب بشین که خودشهیدشفاعتتون کنه☘
@shahidhadi_61
ارسال متن هاتون بہ آیدے زیر:
@rahmati_f
#ارسالی_همسنگری😊🌹
شب سوم ماه رمضون ۹۸ بود من شبش خونه داداشم بودم دیدم هی خواهر خانمشون داره میگه داش ابرام داشابرام ی چند دفعه ایی ازش پرسیدم این داش ابرام کیه اصن وجود داره!😢چند باری طفره رفت از جواب دادن ولیمن سمج تر از اینحرفا بودم آخرش رفتم از زن داداشم پرسیدم اونم شهید هادی( داداش ابراهیم ) رو بهم معرفی کرد ...می گفت محال و ممکن میکنه یچندتا از معجزه هاش در رابطه با خودش گفت منم گفتم خوب فکریه باهاش دوست میشم و ازش کمک میخوام برگشتم گفتم تا این کار رو برام درست نکنی باهات دوست نمیشم😐چند وقت گذشت کاره جور نشد خیلی ناراحت بودم ی فکری ب سرم زد گفتم میرم کتابشو میخونم اینجوری شاید باهام دوست شد( حدودا دو سال قبلش کتابش رو خونده بودم...جلد اول سلام بر ابراهیم ۱)زن داداشم کتاب رو داشت با خوشحالی رفتم ازش کتابو بگیرم😍ولی نداد بهم کتابش رو 😏😐اونجا بود ک دیگه خیلی ناراحت شدم 😭😔وسط امتحانام هم بود چند جایی کتاب فروشی سر زدم اما هیچ کدوم نداشتن ☹️تا اینکه ی روز بعد از امتحانم با بابام رفتیم ی کتاب فروشی آقاهه بر گشت گفت دو جلدش رو دارم😍منم خیلی خوشحال شدم ولی گفت باید بگردم پیداش کنم گفتم اشکالی نداره مهم اینه که کتابو پیدا کردم🌸اومدم خونه ساعت طرفای سه بعد از ظهر بود دیدم کتابفروشی داره زنگ میزنه گفت کتابو پیدا کرده 😃گفت بعد از ظهر برم ببرمش ....وای تا ساعت پنج اصت دل تو دلم نبود وقتی رفتم گفت جلد دو ( سلام بر ابراهیم۲) رو فقط داره گفتم مهم نیست جلد یک رو قبلا خوندم حالا اینو هم بخونم ان شا الله جلد یک هم گیر میاد ...اونجا زود که فهمیدم شهید هادی باهام رفیق شده ......حدود دو هفته بعد دوباره کتاب فروشی زنگ زد و گفت جلد یکش رو هم گیر اورده و منم باز غرق خوشحالی شدم🌷😍چند روز بعد رفتم دوتا عکس از شهید هادی چاپ کردم و زدم روی در اتاقم .....الان یک ساله که من با داداش ابراهیم رفیق شدم و ی معجزه هایی از ایشون دیدم که هنوزم ک هنوزه تو شوکم😅
♡دل نوشته
{با شهید هادے، حال معنویم خوب شد♥️}
من نمازامو میخوندم ولے چند سال اخیر طورے شده بود ڪه روزانه فقط یه وعده نماز میخوندم😑، یا ظهر یا مغرب تا اینڪه از پارسال یه وعده هم حذف شد و به طور ڪلے حال معنویم رو از دست داده بودم.😔
اصلا آروم و قرار نداشتم.🤯 با چیزاے الڪے سرمو مشغول میڪردم و با خودم میگفتم حالم خوب میشه ولے اشتباه میڪردم بدتر شد.😰
از چند ماه پیش از خدا خواستم یه معجزه اے بشه یا اتفاقے بیفته ڪه مثل قبل بشه چون خودم قشنگ احساس ڪردم به خاطر ڪنار گذاشتن نماز اینطورے شدم.
تا اینڪه چند هفته پیش کتاب ﹝سلام برابراهیم﹞ اتفاقی اومد پیش من🙄. سه روزه ڪتاب رو ڪامل خوندم و دقیقا همون روزے ڪه خوندن ڪتاب تموم شد انگار یهو ڪسے منو هل داد به سمت نماز😍 و خدا رو شڪر الان چند هفته هست ڪه نمازم رو میخونم.
واقعا خدا رو شڪر میڪنم ڪه راهے جلوی پام گذاشت و خواست ڪه من از طریق شهید هادے حال معنویم رو دوباره به دست بیارم.😇 خیلے خوشحالم و حس خوبے دارم این روزا. فقط دائم با خودم میگم ڪاش میتونستم از شهید تشڪر ڪنم ڪه منو قابل دونست و ڪمڪم ڪرد تا از لجنے ڪه داشتم توش غرق میشدم بیام بیرون.❣
#ارسالی_همسنگری😊🌹
↝@shahidhadi_61
ما افسانه نیستیم
دخترم در ڪلاسهاے تابستانے شهرڪ محل سڪونت ما یعنے شهرڪ ارتش تهران شرڪت مے ڪرد.
یڪ روز یڪ گل سینه هدیه گرفت ڪه عڪس شهیدی روے آن بود🤔. چندبار خواست براے من از این شهید بگوید ڪه اجازه ندادم. شب بود ڪه گل سینه روی زمین افتاده بود. پایم رفت روے سوزن آن و حسابے خون آمد💉. بعد از پانسمان گل سینه را برداشتم و باعصبانیت انداختم توے سطل زباله.😐
آخر شب طبق روال هرشب سریال ترکیه اے را دیدم و خوابیدم.😴
من اگر هر ڪار اشتباهے انجام دهم اما نمازم را سر وقت می خوانم. صبح حدود ساعت پنج بود. بعد از نمازصبح مشغول تسبیحات بودم📿 ڪه احساس ڪردم یڪ جوان روبروے من نشسته!! نفهمیدم خوابم یا بیدار اما آن جوان ڪه صورتش پیدا نبود به من گفت: سریال هایے ڪه مے بینے افسانه است. اما ما افسانه نیستیم. ما با شما هستیم.☺️
باتعجب گفتم: شما ڪے هستے؟
گفت: تصویر من روے گل سینه بود ڪه انداختے توے سطل.
دویدم و رفتم داخل سطل را گشتم. تصویر یڪ شهید بود ڪه زیر آن نوشته بود:
﹝شهید ابراهیم هادے♥﹞
خیلے برایم عجیب بود🙄. به طور اتفاقے رفتم سر ڪمد ڪتابخانه📚. دیدم ڪتابی به نام :{سلام بر ابراهیم} لابه لاے ڪتابهاست. ڪتابی در مورد همین شهید😍. مشغول مطالعه شدم. خیلے جالب بود.
شوهرم را صدا زدم و پرسیدم ڪه این ڪتاب ڪجا بوده؟
گفت: چند روز پیش توے اداره به ما هدیه دادند.
هر دو جلد ڪتاب را آن روز خواندم. خیلے عالے بود.
صبح روز بعد؛ بعد از نماز به بهشت زهرا رفتیم. ساعتے را در ڪنار مزار یادبود او بودم.
حالا او حقیقت زندگیم شده.😇 دیگر سراغ افسانه هاے ماهواره نمے روم. حجاب و نمازم نیز ڪاملا تغییر ڪرده.
#ارسالی_همسنگری 😊🌹
↯
@shahidhadi_61
من اصلا شناختے از شهید جاویدالاثر «ابراهیم هادے» نداشتم و فقط نام و عڪسشون را دیده بودم. تا اینڪه ماه محرم سال ۱۳۹۶ یڪے از دوستان مدرسه ے قرآن خاله ام ڪه حافظ کل قرآن📖 هست گفت: بیا ڪلاس حفظ دارم اگه دوست داشتے شرڪت ڪن. منم قبول ڪردم.
یڪ روز قرار شد ثواب قرائت قرآن را به شهید ابراهیم هادے اهدا ڪنیم.
بالاخره آن روز بعد از ڪلاس قرآن تصمیم گرفتم ڪه زندگینامه شهید جاویدالاثر ابراهیم هادے را مطالعه ڪنم.
از معلم قرآن ڪلاس خواستم ڪه ڪتاب سلام بر ابراهیم را اگر دارند به من بدهند تا مطالعه ڪنم. ولے نداشتند☹️ به جاے آن پے دے اف ڪتاب سلام بر ابراهیم را براے من فرستادند.😍
پے دے اف ڪتاب را خواندم. برایم خیلے جذاب بود🤩 به طورے ڪه وقتے در سفر به قم جلد دوم ڪتاب سلام بر ابراهیم را گرفتم از شدت شوق دستانم شروع به لرزیدن کرد.🤭
وقتے به تهران برگشتم شروع به خواندن ڪتاب سلام بر ابراهیم ڪردم.
بعد از خواندن ڪتاب احساس ڪردم در زندگے ام فقط یه چیزے ڪم داشتم آن هم آرامش بود. ڪه با آشنایے با شهید جاویدالاثر ابراهیم هادے به آن رسیده بودم.😌
هر وقت تصویر شهید ابراهیم هادے را مےبینم براشون فاتحه اے مے خوانم🥀.
خیلے سعے ڪردم مثل شهید ابراهیم هادے باشم ولے نمے شد.
هر بار ڪه باهاشون عهد مے بستم زود مے شڪست.😔
از ناراحتے این عهد شڪستن ها شبانه روز گریه مے ڪردم 😭و خجالت زده مے شدم.
تا این ڪه گذشت و گذشت و یڪ روز در پایگاه بسیج به من پیشنهاد ڪار شد ولے خانواده اجازه ندادند به سر ڪار بروم.
تصمیم گرفتم براے اینڪه اجازه بدهند سر مزار مطهر شهدا بروم متوسل بشوم و با آنها مشورت کنم.خیلے اتفاقے سر مزار یادبود شهید جاویدالاثر ابراهیم هادے رفتم یه جورایے این شهید بزرگوار من را دعوت ڪردند.
مے خواستم یه جورایے در خواب یا به هر نحوه دیگر حاجتم (مشورت درباره ڪار) را از این شهید بزرگوار بگیرم که به صورت خیلے اتفاقے لینڪ ڪانال شهید جاویدالاثر ابراهیم هادے را از گروه شهید سرگرد مجید بقایے پیدا ڪردم و عضو ڪانال شدم.
دقیقا صبح همان روزے ڪه عضو ڪانال شهید جاویدالاثر ابراهیم هادے شده بودم متوجه پیام خادم این ڪانال شدم ڪه برای من و چندین نفر دیگر ختم صلوات گذاشته بودند و از من هم خواسته بودند ڪه در صورت امڪان معرفشون باشم.
واقعا درست هست آقا ابراهیم خیلی آقاست😍 و زیر دین ڪسے نمے ماند حتی در جواب سلام.
از آن روز به بعد، واقعا هر روز وجودشون احساس مے ڪنم،😇 زندگیم خیلے با برڪت شده و همه چیز خیلی بهتر از قبل هست.
ان شاءالله ڪه لایق محبت شهید جاویدالاثر ابراهیم هادے باشم، دعاشون بدرقه راهم باشد و بتوانم راه شون را با اشتیاق بیشترے ادامه بدهم🤲🏻.
#ارسالی_همسنگری 😊🌹
°•♡
@shahidhadi_61
مے گویند قلـــــ♥️ـــب هر ڪس به اندازه مشت بسته اوست....اما قلب هایے را دیده ایم ڪه به اندازه دنیایے از"محبت" عمیق اند
دلهاے بزرگے ڪه هیچ وقت در مشت هاے بسته✊🏻 جاے نمے گیرند. ...مثل غنچه اے با هر تپش شڪفته مےشوند.
دلهاے بزرگے ڪه مانند ڪویر نامحدود اند و تشنه اند تا اینڪه ابر محبت ببارد🌧
در عوض دلهایے هم هستند ڪه حتے از یڪ مشت بسته هم ڪوچڪ ترند.
دلهایے ڪه شاید وسیع هم بتوانند باشند اما بیش از یڪ بند انگشت هم عمق ندارند.
تو هر وقت خواستے بدانے قلبت چقدر بزرگ است به دستت نگاه ڪن 👀وقتے ڪه مهربانے را به دیگران تعارف مے ڪنے
درست است... ابراهیم هادے هم قلبش از جنس خدا بود بزرگ، وسیع و پهناور وعمیـــق از مهربانے
#دلنوشته
↬@shahidhadi_61
من دانشجوے دانشگاه تبریز ترم آخر ارشد هستم.(۹۹_۹۸)
یڪ واحد درسے مون تحلیل ادبیات پایدارے و حماسے بود.
ڪتاب هایے 📚را مے خواندیم و تحلیل مے ڪردیم هم متن، هم شخصیت ها و.. دقیقا تر مے بود ڪه باید موضوع پایان نامه را هم انتخاب مے ڪردیم.
آخر ترم داشت مے رسید ولے من هنوز هیچ تصمیمے نگرفته بودم.🙁
آخرین ڪتابے ڪه استاد براے تحلیل معرفے ڪرد ڪتاب سلام بر ابراهیم بود.
درباره این ڪتاب زیاد شنیده بودم ولے نخوانده بودم و حتے فڪر مے ڪردم راجع به شهید "ابراهیم همت" هست چون من تنها ابراهیم مشهور دفاع مقدس را ایشان مے دانستم..😞
به هر حال ڪتاب سلام بر ابراهیم را از خواهرم ڪه قبلا خریده بود گرفتم و شروع به خواندن آن ڪردم.🙇🏻♂🙇🏻♀
هر لحظه احوال من با خط به خط ڪتاب عوض مے شد و از خودم خجالت مے ڪشیدم.😰
با اینڪه خودم معتقد بودم اما وقتے احوال یڪ جوان در آن زمان انقلاب را مے دیدم شگفت زده مے شدم و هم تحت تاثیر قرار مے گرفتم.
برام خیلے جذابیت و هیجان داشت.🤗 دیگر دلم مے خواست همه اش از شهید ابراهیم هادے حرف بزنم.
خیلے عجیب بود ڪه اینجورے مهر و محبتش در دلم نشسته بود و آنقدر زیاد دوستشان داشتم.😍🙈
جلسه اے ڪه تحلیل داشتیم به اتاق استاد رفتم تا در مورد موضوع پایان نامه ڪه 3 هفته بود در موردش به توافق نرسیده بودیم حرف بزنم.
ڪتاب سلام بر ابراهیم دستم بود و اصلا چیزے در ذهنم نبود و به هیچ موضوعےنرسیده بودم.
استاد چند تا موضوع مشخص ڪرده بود اما من نپسندیدم. انگار دلم نمے ڪشید. بچه هاے دیگر ڪه آمدند موضوعات پیشنهادے استاد را به آن ها دادم.
در فڪر بودم ڪه چه موضوعے انتخاب ڪنم🤔 یڪ دفعه اے خیلے اتفاقے نگاهم به ڪتاب سلام بر ابراهیم در دستم افتاد. بدون اختیار ڪتاب را به استاد نشان دادم و بدون هیچ زمینه قبلے به استاد گفتم:
استاد میشه راجع به این ڪتاب نوشت؟🤩
استاد هم ڪمے نگاه ڪتاب ڪردند و گفتند: ڪتاب ڪه نه اما خود شهید براهیم هادے مے شود. با اینڪه منبع راجع به ایشان ڪم هست اما فڪرڪنم خوب بشود...☺️
به همین سادگے آقا ابراهیم و شخصیت عرفانےو قهرمانش موضوع پایان نامه من شد.😌
الان من تنها و اولین ڪسے هستم ڪه راجع به ایشان براے پایان نامه ڪار مےڪنم و خیلے ذوق زده هستم.
از همان لحظه سایه مهربان شان در زندگے ام آمده است. ❤️هر جایے ڪه باشم با ایشان حرف میزنم و این ڪار آرامش خاصے بهم دست مے دهد.
از وقتے با ایشان آشنا شدم دارم نماز اول وقت مےخوانم📿. این بهترین لطف ایشان به من بود ڪه اگر موقع اذان مشغول هر ڪارے ڪه باشم از آن ڪار دست مے ڪشم و به سراغ نماز مے روم.
خیلے عنایت هاے ریز و درشت به واسطه آقا ابراهیم در زندگے ام اتفاق افتاده هست و خیلے مدیونشونم.
اینڪه مےگویند شهید زنده است ڪاملا درست هست و واضح مے شود آن را حس ڪرد.
من با آشنا شدن با شهید ابراهیم هادے زنده بودن شهدا را با تمام وجود درڪ و احساس مے ڪنم. هر ڪجا گره اے در ڪارهایم مے خورد از خداوند مے خواهم به واسطه این شهید بزرگوار گره ها را باز ڪند.
دلم مے خواد جار بزنم و شهید ابراهیم هادے ڪه دوست امام زمان (عج) هست را به همه معرفے ڪنم.🙃
ان شاءالله ڪه دستمان را رها نڪنند و همیشه سایه شان بالاے سر همگے مان باشد.🤲🏻
#ارسالی_همسنگری 😊🌹
•°☆
@shahidhadi_61