رمان بچه مثبت
#پارت_چهل_پنج
.
ریحان:
درو محکم بستم و اومدم بیرون . چشمام شروع به باریدن کردن . به سمت در دانشگاه دویدم . تقصیر خودمه . کاش اصلا نمی رفتم. حداقل یک غیبت خورده بودم بهتر از این گند به بار اومده بود .
گوشیم مرتب زنگ میخورد . دیگه خیلی اعصبانی شدم پرتش کردم وسط خیابون . بعدشم جنازش و جمع کردم ریختم توی کیفم .
رسیدم خونه و سریع رفتم توی اتاقم و با مشت افتادم به جون خرس پشمی کنار اتاقم ...👊🤜🤛
.
انقدر زدمش که به نفس نفس افتادم و افسوس خوردم که چرا سهرابی جای این خرس نبود تا لهش کنم.
**
سر میز نشسته بودم و سوسن کباب شامی های خوشمزه اش و گذاشت روی میز . از دانشگاه به بعد هیچی نخورده بودم .
دو سه تا لقمه بیشتر نخورده بودم که بابا رسید و نشست روی صندلی کناری من .
مثل همیشه جواب سلامم و با تکون دادن سرش داد .
بابا برای خودش لقمه ای گرفت .
غذا را خورده بودم و بیشتر میلم نمی کشید . اومدم از روی صندلی پاشم که بابا گفت:
_بشین ریحانه
با تعجب نشستم ( خیلی کم بابا به اسم صدام میکنه) و گفتم:
ریحان:
بله؟ با من کاری دارین؟
✍ادامه دارد✍
نویسنده: الف ستاری
.
@shahidhojajjy
رمان بچه مثبت
#پارت_چهل_شش
.
بابا:
این استادتون کی بود؟
ریحان:
😳کی؟
بابا:
همون که امروز باهمدیگر بحث کردین.
ریحان:
حدس میزنم دقیقا کوروش دهن لق بهتون گفته.
بابا:
همه نگران بدون . دوستات و میگم . گوشیتم که جواب نمیدی . درسته خودش برام ماجرا گفت .
ریحان:
خیلی خب . اسمش و برای چی میخواین؟
بابا:
خب معلومه . میخوام یه درس حسابی بدم .
ریحان:
لازم نکرده پدر من . من از پس کارهای خودم بر میام .
بابا:
اگه که بر می اومدی مثل بچه ها قهر نمیکردی بیای خونه.
ریحانه:
خب هرچی شما چرا دخالت میکنید . من اصلا از دخالت خوشم نمیاد
بابا:
این نظر تو هست نه من .
ریحان:
با عصبانیت از جام بلند شدم و گفتم:
اره حق باشماست تنها چیزی که توی این خونه مهم نیست نظر منه.
سریع رفتم سمت اتاقم که مامان با حوله ای که دستش بود جلومو گرفت/
مامان:
باز چی شده؟
ریحان:
خدایا منو بکش و گفتم و سریع پریدم توی اتاقم .تا به وقتش حال کوروش بگیرم.
🌹🌹🌹
✍ادامه دارد✍
نویسنده: الف ستاری
.
@shahidhojajjy
رمان بچه مثبت
#پارت_چهل_هفت
.
_ریحان چرا ندادی بابات یه درسی چیزی به این سهرابی بده؟
ریحان:
کوروش...موضوع اینکه نمیخوام پدر و مادرم توی مسائلم دخالت کنن.
کوروش:
خنگی دیگه
ریحان:
مرسی واقعا . تشبیه خوبی بود .
کوروش:
خیلی خب بابا . معذرت میخوام .
ریحان:
باشه . من کار دارم.
کوروش:
خب به من چه؟
ریحان:
یعنی خداحافظ
کوروش:
مثل ادم بگو خدانگدارتون .
ریحان:
درحالی که میرفتم گفتم:(فرشته ها ادم نمی شوند .)
***
ریحان:
رفتم تا کلاس سهرابی و حذف اضطراری.
که متین از راه رسید و خیلی با ادب لزم خواست که چند دقیقه به حرفاش گوش بدم . من مثل یه دختر خوب قبول کردم و باهاش رفتم بیرون ساختمان دانشگاه تا حرفش و بزنه.
روی یه نیمکت با بیشترین فاصله نشستیم.
متین:
....
(یکم میخوام از پارت های بعد بگم : فقط اینکه متین میخواد درباره ی سهرابی با ریحانه خانوم صحبت کنه)
✍ادامه دارد✍
نویسنده: الف ستاری
.
@shahidhojajjy
#چــادرے❤️
چـادری اگر هستم✋
لباس های قشنگ هم دارم😉
غروب جمعه اگر دلم میگیرد💔
شادی ها و دیوونه بازیای دخترونه ام سرجایش است!😁
سر سجاده اگر گریه میکنم!😭
گاهی هم از ته دل میخندم😂
شاید جایم بهشت نباشد!🤔
اما چادر من بهشت من است.😉🙃
@shahidhojajjy
#تــݪنگــــــرامـــروز⚠️
یـڪ تلنـ⚠️ـگر
اے شهید🕊
همسایہ ات نیستم
امّـا☝️
🌾مهمان خانہ ے مجازی ات📱
ڪہ هستم،
🌾خودت دستم راگرفتہ اے
وآورده اے
🌾اینجاڪمڪے ڪن من هم یڪۍ شبیہ توُ شوم😭
@shahidhojajjy
#رهبرانہ
💞اینچــنین رهبر کجا در عالم است
💞خطــبه های او قیامـت میکند
💞نـازم آقــا را که چـون پیر خمین
💞منطقـش تحـکیم وحـدت میـکند
@dhahidhojajjy
﷽
هذا یوم الجمعه ...
#حسین_یکتا:
رفقا حواستون باشه!
دارند برای #ظهور امام عصر علیهالسلام یارگیری میکنند.
این فاصله با گریه ی ما کم نشود
بارانِ کرم روزیِ عالم نشود
پیوند ِ میانِ منتظرها و ظهور
جُز با گره ی تلاش محکم نشود ...
#یا_صاحب_الزمان
@shahidhojajjy