eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
224 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان بچه مثبت . ریحان: درو محکم بستم و اومدم بیرون . چشمام شروع به باریدن کردن . به سمت در دانشگاه دویدم . تقصیر خودمه . کاش اصلا نمی رفتم. حداقل یک غیبت خورده بودم بهتر از این گند به بار اومده بود . گوشیم مرتب زنگ میخورد . دیگه خیلی اعصبانی شدم پرتش کردم وسط خیابون . بعدشم جنازش و جمع کردم ریختم توی کیفم . رسیدم خونه و سریع رفتم توی اتاقم و با مشت افتادم به جون خرس پشمی کنار اتاقم ...👊🤜🤛 . انقدر زدمش که به نفس نفس افتادم و افسوس خوردم که چرا سهرابی جای این خرس نبود تا لهش کنم. ** سر میز نشسته بودم و سوسن کباب شامی های خوشمزه اش و گذاشت روی میز . از دانشگاه به بعد هیچی نخورده بودم . دو سه تا لقمه بیشتر نخورده بودم که بابا رسید و نشست روی صندلی کناری من . مثل همیشه جواب سلامم و با تکون دادن سرش داد . بابا برای خودش لقمه ای گرفت . غذا را خورده بودم و بیشتر میلم نمی کشید . اومدم از روی صندلی پاشم که بابا گفت: _بشین ریحانه با تعجب نشستم ( خیلی کم بابا به اسم صدام میکنه) و گفتم: ریحان: بله؟ با من کاری دارین؟ ✍ادامه دارد✍ نویسنده: الف ستاری ‌. @shahidhojajjy
رمان بچه مثبت . بابا: این استادتون کی بود؟ ریحان: 😳کی؟ بابا: همون که امروز باهمدیگر بحث کردین. ریحان: حدس میزنم دقیقا کوروش دهن لق بهتون گفته. بابا: همه نگران بدون . دوستات و میگم . گوشیتم که جواب نمیدی . درسته خودش برام ماجرا گفت . ریحان: خیلی خب . اسمش و برای چی میخواین؟ بابا: خب معلومه . میخوام یه درس حسابی بدم . ریحان: لازم نکرده پدر من . من از پس کارهای خودم بر میام . بابا: اگه که بر می اومدی مثل بچه ها قهر نمیکردی بیای خونه. ریحانه: خب هرچی شما چرا دخالت میکنید . من اصلا از دخالت خوشم نمیاد بابا: این نظر تو هست نه من . ریحان: با عصبانیت از جام بلند شدم و گفتم: اره حق باشماست تنها چیزی که توی این خونه مهم نیست نظر منه. سریع رفتم سمت اتاقم که مامان با حوله ای که دستش بود جلومو گرفت/ مامان: باز چی شده؟ ریحان: خدایا منو بکش و گفتم و سریع پریدم توی اتاقم .تا به وقتش حال کوروش بگیرم. 🌹🌹🌹 ✍ادامه دارد✍ نویسنده: الف ستاری . @shahidhojajjy
رمان بچه مثبت . _ریحان چرا ندادی بابات یه درسی چیزی به این سهرابی بده؟ ریحان: کوروش...موضوع اینکه نمیخوام پدر و مادرم توی مسائلم دخالت کنن. کوروش: خنگی دیگه ریحان: مرسی واقعا . تشبیه خوبی بود . کوروش: خیلی خب بابا . معذرت میخوام . ریحان: باشه . من کار دارم. کوروش: خب به من چه؟ ریحان: یعنی خداحافظ کوروش: مثل ادم بگو خدانگدارتون . ریحان: درحالی که میرفتم گفتم:(فرشته ها ادم نمی شوند .) *** ریحان: رفتم تا کلاس سهرابی و حذف اضطراری. که متین از راه رسید و خیلی با ادب لزم خواست که چند دقیقه به حرفاش گوش بدم . من مثل یه دختر خوب قبول کردم و باهاش رفتم بیرون ساختمان دانشگاه تا حرفش و بزنه. روی یه نیمکت با بیشترین فاصله نشستیم. متین: .... (یکم میخوام از پارت های بعد بگم : فقط اینکه متین میخواد درباره ی سهرابی با ریحانه خانوم صحبت کنه) ✍ادامه دارد✍ نویسنده: الف ستاری . @shahidhojajjy
نظرات و پیشنهاد ها درباره ی رمان @yazinab1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ چـادری اگر هستم✋ لباس های قشنگ هم دارم😉 غروب جمعه اگر دلم میگیرد💔 شادی ها و دیوونه بازیای دخترونه ام سرجایش است!😁 سر سجاده اگر گریه میکنم!😭 گاهی هم از ته دل میخندم😂 شاید جایم بهشت نباشد!🤔 اما چادر من بهشت من است.😉🙃 @shahidhojajjy
⚠️ یـڪ تلنـ⚠️ـگر اے شهید🕊 همسایہ ات نیستم امّـا☝️ 🌾مهمان خانہ ے مجازی ات📱 ڪہ هستم، 🌾خودت دستم راگرفتہ اے وآورده اے 🌾اینجاڪمڪے ڪن من هم یڪۍ شبیہ توُ شوم😭 @shahidhojajjy
💞اینچــنین رهبر کجا در عالم است 💞خطــبه های او قیامـت میکند 💞نـازم آقــا را که چـون پیر خمین 💞منطقـش تحـکیم وحـدت میـکند @dhahidhojajjy
﷽ هذا یوم الجمعه ... : رفقا حواستون باشه! دارند برای امام عصر علیه‌السلام یارگیری می‌کنند. این فاصله با گریه ی ما کم نشود بارانِ کرم روزیِ عالم‌ نشود پیوند ِ میانِ منتظرها ‌و ظهور جُز با گره ی تلاش محکم نشود ... @shahidhojajjy