#غذاینذری😇
پنج شنبہ:
ناهار🌈جواد الائـمہ؛امام محمد تقی (درود خدا بر او باد)
شـام🌙هادی دلـها ؛امام علی النقی(درود خـدا بر او باد)
❤️یادشہـداباصلوات🌿
عاشقـشـو😇
عاشــقعشقـهایآسمانے❤️
ازهمانهاکدلتراروشــنمیکند✨
@shahidhojajjy
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
📸 تصویر «موسوی مجد» جاسوس محکوم به اعدام منتشر شد محمود_موسوی_مجد، جاسوس محکوم به اعدامی که در حوزه
مےگفت:↓
مذهبےبودنبہ #ریشنیست🧔🏻😏
بہ #ریشہاست...
الحقڪہچہحرفۍزدبایدباطلانوشت✍
#لعنتاللهعلۍقومالظالمین🤲🏻
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_41 نه دکتر دايسون اگر خرافات بود عيسي مسيح، مرده ها رو زنده نمي کرد،
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️
#پارت_42
اگر چه اون روز، صحبت ما تموم شد؛ اما اين، تازه آغاز ماجرا بود...✌️🏼
اسم من از توي تمام عمل های جراحي دکتر دايسون خط خورد.🚫 چنان برنامه هر دوي ما تنظيم شده بود که به ندرت با هم مواجه مي شديم.
تنها اتفاق خوب اون ايام اين بود که بعد از ۴سال با مرخصي من موافقت شد! مي
تونستم به ايران برگردم و خانوادهام رو ببينم؛❣فقط خدا مي دونست چقدر دلم براي تک تک شون تنگ شده بود. بعد از چند سال به ايران برگشتم،🇮🇷
سجاد ازدواج کرده بود🤵
و يه محمدحسين 7 ماهه داشت.👼 حنانه دختر مريم، قد کشيده بود، کلاس دوم ابتدايي؛ اما وقار و شخصيتش عين مريم بود.🧕
از همه بيشتر دلم براي ديدن چهره
مادرم تنگ شده بود.👩👧توي فرودگاه همه شون اومده بودن، همين که چشمم بهشون افتاد اشک، تمام تصوير رو محو کرد😭. خودم رو پرت کردم توي بغل مادرم، شادي چهره همه، طعم اشک به خودش گرفت. با اشتياق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف مي زدن. هر کدوم از يک جا و يک چيز مي گفت. حنانه که از ۱ سالگي، من رو نديده بود و باهام غريبي مي کرد، خجالت مي کشيد. محمدحسين که اصلا نمي گذاشت بهش دست بزنم. خونه بوي غربت مي داد، حس مي کردم توي اين مدت چنان از زندگي وسرنوشت همه جدا شدم که داشتم به يه غريبه تبديل مي شدم.🥀
اونها، همه توي لحظه لحظه هم شريک بودن؛اما من فقط گاهي اگر وقت و فرصتي بود اگر از شدت خستگي
روي مبل ايستاده يا نشسته خوابم نمي برد از پشت تلفن همه چيز رو مي شنيدم، غم عجيبي تمام وجودم رو پر کرده بود؛ فقط وقتي به چهره مادرم نگاه مي کردم کمي آروم مي شدم، چشمم همه جا دنبالش مي چرخيد.👀 شب همه رفتن و منم از شدت خستگي
بيهوش شدم، براي نماز صبح که بلند شدم. پاي سجاده داشت قرآن مي خوند رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روي پاش يه نگاهي بهم کرد و دستش رو گذاشت روي سرم، با اولين حرکت نوازش دستش بي اختيار اشک از چشمم فرو ريخت.😞
- مامان شايد باورت نشه؛ اما خيلي دلم براي بوي چادر نمازت تنگ شده بود.💔
#ادامه_دارد...
⛔️کپیبدونلینڪکانالحراماست⛔️
ʝoɨŋ👇
https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•~🥀🕌~•
#استوریمون✨
سَـلامْآقــا...
بَــسِـهدوریاَزحـَـرمْ
بِــزآربـیآم،آقــآ...
#پیشنھادفوقالعادھـ💔
#شَـبزيـآرَتیاَربـآبجـآن🍃
@shahidhojajjy
#غذاینذری😇
جمعه
ناهار🌈امام حسن عسگری؛ (درود خدا بر او باد)
شـام🌙حضرت ولیعصر ؛ (درود خـدا بر او باد)
❤️یادشہـداباصلوات🌿