✨﷽✨
⚫️چرا عزاداری امام حسین(ع) از روز اول محرم شروع میشود؟
1️⃣ امام رضا(ع) میفرماید: «از اول دهۀ محرم، حزن و اندوه در چهرۀ پدرم دیده میشد و حالت عزادار به خود میگرفت و روز دهم، روز مصیبت و گریۀ او بود»
📚امالی صدوق/۱۲۸
2️⃣ عزاداران با ده شب عزاداری، در واقع خود را برای حضور در غم بزرگ عاشورا آماده میکنند. اگر عزاداری از روز عاشورا شروع میشد ذکر مصیبتها خیلی دردناکتر و غیرقابل تحملتر میشد.
3️⃣ یک دهه عزاداری قبل از عاشورا میتواند موجب کسب توجه و سوز دل در روز عاشورا باشد. کسانی که دل غافلی دارند یا در اثر توجه به تعلقات دنیا احساس محبتشان به امام حسین(ع) کم شده، ده روز فرصت دارند تا در محافل عزاداری با شنیدن مواعظ و معارف دینی آمادگی لازم را کسب کنند تا مبادا در روز مصیبت بزرگ عاشورا بیاحساس و بیتوجه باشند.
👤استاد پناهیان
@shahidhojajjy
7.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#هزاروپانصدسالاینپرچمزمیننمانده
👈🏻اگه مسجد و حسینیه بسته شد میایم تو خیابونا زیر آفتاب عزاداری می کنیم...
◽️محرم ۱۳۹۹
#استادحسینانصاریان🌹
@shahidhojajjy
┄┅═💕🍃🌸🍃💕═┅┄
#جان_دل_هادی
💢وقتایی که ناراحت بودم یا اینکه حوصلم
سر می رفت و سرش غر می زدم
می گفت: "❤️جااان دل هادی...؟
چیه فاطمه..؟
🌃چند هفته بیشتر از شهادتش نگذشته بود
یه شـب که خیلی دلم گرفته بود...
فقط اشک می ریختم و ناله می زدم..
دلم داشت می ترکید از بغض و دلتنگی قلم و
کاغذ برداشتم و نشستم و شروع کردم به نوشتن
از دل تنگم گفتم.
#جانا_ز_فراق_تو_این_محنت_جان_تا_کی...
#دل_در_غم_عشق_تو_رسوای_جهان_تا_کی...
📝از عذاب نبودنش و عشقم نوشتم براش
نوشتم "هادی فقط یه بار...
فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی
نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز و خوابیدم.
💭بعد شهادتش بهترین خوابی بود که
می تونستم ازش ببینم دیدمش با محبت
و عشق درست مثل اون وقتا که پیشم بود
داشت نگام می کرد.
#مـن_صدایش_زدم_و_گفت_عزيـزم_جانـم...
#با_همين_یک_کلمه_قلب_مـرا_ريخت_بهم...
🔹صداش زدم و بهترین جوابی بود که می شد
بشنوم"جاااان دل هادی...؟
چیه فاطمه…؟
چرا اینقده بی تابی می کنـی...؟
تو جات پیش خودمه شفاعت شده ای..
#همسر_شهید_هادی_شجاع🌷
@shahidhojajjy
#تلنگر
👤 چه چهرهی آشنایی!
او را کجا دیده بودم؟
اکثر مردم این سوال را از خودشان می پرسند، وقتی چهرهی مبارک امام زمان را پس از ظهور می بینند.
🤔 اما واقعا او را کجا دیده بودی؟
شاید زمانی که در کوچه ای راه می رفتی، او هم در همان کوچه بوده و به تو نگاه کرده.
شاید دوست داشته که تو را پدرانه در آغوش بکشد، اما نتوانسته.
شاید هنگامی که دستِ نیازمندی را گرفتی، نگاهت کرده و به داشتنت افتخار کرده.
قطعا اگر از نظرها غائب نبود، خوشحالی اش را می دیدی.
🔆 مولای من!
می دانم که سخت است که فرزند داشته باشی، اما فقط از دور تماشایش کنی.
این برای یک پدر معمولی هم سخت است، چه برسد به پدر مهربانی همچون شما.
🔻 همیشه از خودم می پرسم
چرا فرزندانت برایت کاری نمی کنند؟
حالِ شما را نمی دانند یا نمی خواهند
ـــــــــــــ•||🌿🕊||•ــــــــــــ
#اللهمعجللولیکالفرج ♥️
ـــــــــــــ•||🌿🕊||•ــــــــــــ
@shahidhojajjy
#تلنگر😬👊
"جنگامروز
اسلحهنمۍخواد🙅🏻♂
اسلحهاتـــ روبایدتـو مغزت پرورشبدۍ
کهبتونۍتـودنیاۍمجازی↜📲
بـادشمنواقعیبجنگۍ |✊|→
توجبههخودۍنهاینکهگلبهخودۍبزنی
جنگــ اینروزانخبهمومنمیخوادنهعلافـــ
تـوفضاۍمجازی....🍃
#جنگ_نرم
#فرمان_رهبری
ـــــــــــــ•||🌿🕊||•ـــــــــــــ
#اللهمعجللولیکالفرج ♥️
ـــــــــــــ•||🌿🕊||•ـــــــــــــ
@shahidhojajjy
•°
روز خواستگارے دختره گفت🙂
بلد نیستم غذا درست کنم🍱
کاراے خونه هم طول میکشه یاد بگیرم🌿
بچه داریم زیاد بلد نیستم🥀
از ظرف شستنم بدم میاد..!😖
پسر گفت:🙂
روزه بلدی بگیرے؟🌱
نماز بلدی بخونے؟📿
قرآن خوندنو دوست دارے؟📖
دختره گفت:آره🙃
پسره گفت؛ همین بسه،😊
من میخوام نصف دین و زندگیم بشی نه ڪنیزم🍃
پسره گفت:🙂
پس اندازم کمه💰
حقوقمم آب باریڪه ست⏳
خونه و ماشینم زیادےمدل بالا نیست🖇
دختره گفت:🙂
خدارو میشناسی؟♥️
غیـــــــــرت دارے؟✨
چشمات پاکه؟👀🌿
اخلاقت خوبه؟🌸
ایمانت قوےهست؟💫
پسره گفت:آره🙃
دخترگفت:🙂
همین بسه،🌹
بقیه رو خودمون میسازیــــم✌️🏻
باهمدیگه میریممم جلــو،مهم اینه…
پـــــــــرِ پروازِ همدیگــــــه بشیم سمت خدا…🦋🕊
#لبیک_یا_خامنهای
ـــــــــــــ•||🌿🕊||•ــــــــــــ
#اللهمعجللولیکالفرج ♥️
ـــــــــــــ•||🌿🕊||•ــــــــــــ
@shahidhojajjy
😔 #نحوه_اسارت
#شهید_محسن_حججی 😔
⚡﷽⚡
👈 داعش جلو و جلو تر آمد . بالاخره پایگاه را گرفت و به آتش کشید . 🔥
خشاب های محسن تمام شده بود . نفس هایش هم به شماره افتاده بود . 😔
تشنه و بی جان و بی توان پشت خاکریز افتاد . به حالت نیمه بیهوش .
🍂 داعشی ها او را دیدند . به طرفش رفتند . رسیدند بالای سرش . 😥
دست هایش را از پشت ، با #بند_پوتین هایش بستند .
او را بلند کردند و به طرف ماشین بردند .
خون هنوز داشت از پهلویش خارج میشد . 😭
تشنگی فشارش را لحظه به لحظه بیشتر می کرد .
محسن را سوار ماشین کردند و با خود بردند . 😔
♦️چادر ها و خیمه های پایگاه چهارم ، داشت در آتش می سوخت و آسمانش مانند غروب عاشورا شده بود … 😭😭💝
🍂 محسن را بردند طرف شهر "القائم" عراق .
تا برسند آنجا ، مدام توی ماشین به سر و صورتش میزدند و فحشش میدادند . 😥😥
به شهر القائم که رسیدند ، محسن را بردند توی اتاقی و با او مصاحبه کردند .
⭐ محسن نگاه به دوربین کرد و محکم و قرص گفت : "محسن حججی هستم . اعزامی از اصفهان . شهرستان نجف آباد . فرمانده ی تانک هستم و یک فرزند دارم ." 💪🏻
اول او را از #گردن آویزان کردند و بعد #شکنجه ها شروع شد . 😭
شکنجه هایی که دیدنش ، مو را بر تن انسان سیخ می کرد … 😞
⚡خوب که زجر کشش کردند ، او را پایین آوردند .
سرش را بریدند و دست هایش را جدا کردند .
بعد هم پایش را به عقب یک ماشین بستند و توی شهر چرخاندند تا مردم سنگبارانش کنند .
❣#صلواتی جهت شادی روح
#شهید_محسن_حججی ❣
🌹شهیـــد محســـن حججـــی🌹
@shahidhojajjy