•••
خوش به حال اون مادری که دغدغهاش اینه بچهایی تربیت کنه که به درد امام زمان(عج) بخوره؛)♥️
مثل مادر #شهیدمصطفیاحمدیروشن
که یه مهندس برا امام زمان(عج)تربیت کرد!
بعد از شهات مصطفی ازش پرسیدن:
حالا که بچهات شهید شده میخوای چیکار کنی؟
دست گذاشت روی شونهی نوهاش و گفت:
یه مصطفی دیگه تربیت میکنم...
+ماهمچنینبچههاییتربیتکنیم🙃
•••
@shahidhojajjy
•••
إِنَّ الْإِنْسَـانَ لَفِـي خُسْـرٍ
خود خدا گفته
کهایبشر!
همراهِمننباشیباختیآا :))🌿
•••
@shahidhojajjy
#دخترانههاےآرام 🌿
بانــو 🧕🏻از ڪنایہ ها وقتے خسته شدی
پناه ببر بہ سہ سالہ ارباب 🌱
ڪہ برای حفظ حجابش
معجرش سوخت🥀
بعد مےبینے این اذیت ها در برابر سختی های رقیه کوچولو💔 هیچه 😔
پس دلتو بسپار دست سه ساله بانو💚
♔♡j๑ïท🌱↷
『 @shahidhojajjy 』
「🔖」
+چشماتقشنگہها❰🙈😉❱
-بدردنمیخوره(:
+چرا؟!
-دیدهرافایدهآناستکہدلبربیند💔🙁
منکہندیدمش.
+اووهفازسنگینبرداشتیا،،
حالـادلبرتکیہ؟😜
-آقاامامزمان،،حضرتمہدے☺️🌸
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @shahidhojajjy
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز♥️ #پارت_1 هميشه از پدرم متنفر بودم! مادر و خواهرهام رو خيلي دوست داشتم؛ اما پدر
#رمان_بدون_تو_هرگـز♥️
#پارت_2
حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه، به زحمت مي تونستم روي صندليهاي چوبي
مدرسه بشينم... هر دفعه که پدرم ميفهميد بدتر از دفعه قبل کتک ميخوردم! چند بار هم مدت طولانی زنداني شدم؛ اما عقب نشيني هرگز جزء صفات من نبود.
بالاخره پدرم رفت و پروندهام رو گرفت، وسط حياط آتيشش زد!...
هر چقدر التماس
کردم! نمرات و تلاشهاي تمام اون سالهام جلوي چشمهام مي سوخت..🔥
هرگز توي عمرم عقب نشيني نکرده بودم؛ اما اين دفعه فرق داشت... اون آتش داشت جگرم رو مي سوزوند...
تا چند روز بعدش حتي قدرت خوردن يه ليوان آب رو هم نداشتم، خيلي داغون بودم...
بعد از اين سناريوي مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد؛ اما هر خواستگاري ميومد جواب من، نه بود و بعدش باز يه کتک مفصل! علي الخصوص اونهايي که پدرم ازشون بيشتر خوشش مي اومد؛ ولي من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم، ترجيح مي دادم بميرم اما ازدواج نکنم...
به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم، التماس مي کردم... خدايا! تو رو به
عزيزترينهات قسم... من رو از اين شرايط و بدبختي نجات بده...😔
هر خواستگاري که زنگ مي زد، مادرم قبول مي کرد... زن صاف و سادهاي بود! علي الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خالص بشه... تا اينکه
مادر علي زنگ زد و قرار خواستگاري رو گذاشت.
شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد... طلبه است؟ چرا باهاشون قرار گذاشتي؟ ترجيح ميدم آتيشش بزنم اما به اين جماعت ندم... عين هميشه داد مي زد و اينها رو مي گفت...
مادرم هم بهانه هاي مختلف مي آورد... آخر سر قرار شد بيان که آبرومون نره؛ اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون؛ ولي به همين راحتيها نبود.
من يه ايده فوق العاده داشتم! نقشه اي که تا شب خواستگاري روش کار کردم.
به خودم گفتم:خودشه هانيه! اين همون فرصتيه که از خدا خواسته بودي، از دستش نده...
علي، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتي بود... نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت.💘
کمي دلم براش مي سوخت؛ اما قرار بود قرباني نقشه من بشه.
يک ساعت و نيم با هم صحبت کرديم. وقتي از اتاق اومديم بيرون... مادرش با اشتياق خاصي گفت: به به، چه عجب! هر چند انتظار شيريني بود؛
اما دهنمون رو هم مي تونيم شيرين کنيم يا....
#ادامه_دارد...
⛔️کپـیبدونذکـرلینکـکانالحـراماستـ⛔️
ʝoɨŋ👇
https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
🌙تنها در این شهر میشود حقیقت دنیا را دید، و شیرنی آخرت را چشید!
🔻در شهر خدا به مهمانها وعده داده شده است که اگر تا شام لب به آب و نان نزنند و جسم خود را از طعام و شراب خالی نگه دارند، خداوند جان آنان را از جام خود سیراب میکند و از جانب خود سیرشان میگرداند. ایشان هم، حاضرند از گرسنگی و تشنگی بمیرند، اما جای خوان خدا را در جانشان خالی نگه دارند، تا هنگامه تحقق وعده الهی را در اوج ضعف جسمانی روزه داری خود تجربه نمایند. گویا از نور او نیرو میگیرند و از سیر به سوی اون سیراب میگردند.
🔻تنها در این شهر میشود حقیقت دنیا را دید، و شیرنی آخرت را چشید. آدم قبل از ورود به این شهر، باور نمیکند که زندگی بدون دست آلودن به دنیا چگونه میتواند این همه دلچسب باشد. تازه آنجا میشود فهمید در زندگی هر چه از دنیا بیشتر بهره مند شوی، کمتر از لذت حیات برخوردار میشوی. از حداقل خورد و خوراک گذشتن، تو را قوی میکند و دنیا را ضعیف و حقیر. در این شهر میشود دید دنیا چگونه اسیر آدمی است و هرگز نمیتواند بر او سلطه یابد.
🔻واقع مطلب آن است که در این شهر آنچه مهم است، رابطه مهمانان با میزبان است. و آن قدر این امر مهم است که اگر گرسنگی کشیدن، آن رابطه را نزدیکتر میکند؛ همه با کمال رضایت آن را میپذیرند.
👈🏼 بخشی از کتاب " #شهر_خدا اثر علیرضا پناهیان
@shahidhojajjy
♥️←هرگز نگو خدا به من پشت ڪرده!
شاید تویے ڪه برعڪس نشستے :)
[ پروردگارت هرگز تو را رها نڪرده!
ما وَدَعَڪَ رَبُّڪ...]
#ماه_رمضان #رمضان
#اللهمعجللولیڪالفرج✨
#التماسدعاےفرج
┄┅─✵💝✵─┅┄
♥️ دعاےروز #اول ماه مبارک 🍀
{ #رمضان 🌈 }
#اللهمعجللولیکالفرج 🌠
#کپےتنهاباذڪرصلواٺ 🌹
#براےهمہ_دعـاڪنیم 🍃
∞| ♡ʝσiŋ🌱↷
『 @shahidhojajjy』∞♡