eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
224 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#پروفایل🥀 @shahidhojajjy
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 جانم فدای نام تو یا صاحب الزمان قربان آن مقام تو یا صاحب الزمان جان میدهیم به خاطر یک لحظه دیدنت دل عاشق سلام تو یا صاحب الزمان 🔰ختم#313/000/000 یا به عبارت دیگر سیصد و سیزده میلیون ذکر شریف صلوات .... 🌹به نیابت از تمامی شهدا 🌹برای تعجیل در فرج امام زمان 🌹رفع موانع ظهور 🌹سلامتی آقا امام زمان 💝هدیه به صاحب الزمان و شهدا . لطفا هرچند تا که میفرستید به این آیدی اطلاع دهید تا جمع آوری بشه. @yazinab1
پارت ها بسی طنز است.
رمان بچه مثبت کتی: کوروش بهت درباره مائده گفته؟ ریحان: بله. بابت دختر خواهرتونم که تازه پیداش کردین تبریک میگم. کتی: نمیتونم فوت مریم را باور کنم. اون در کنار همسرش که عاشقانه میپرستیدش و دخترش زندگی میکرده. و اما حالا که از دنیا رفته دختر باید تنها باشه. من فامیل درجه اولش نباید الان پیش دخترش میبودم. ریحان: کتی جون.. کتی : بابا جون خیلی مغرور بود وقتی فهمید مریم میخواد با چه کسی ازدواج کنه طردش کرد . اخه اون پسر حاج ملکی بود . حاج ملکیم که توی محله کسی برای خودش بود . اصل و نصب دار و مذهبی... مریم اجازه نداشت بعد از ازدواجش به دیدن من و مامان بیاد .آقا جونم که آخر سکته کرد و فوت شد. میخوام مائده را ببینم. میخوام براش جبران کنم. من خا.... گریه دیگه بهش اجازه نداد تا ادامه بده.... افکار ریحان: ای به خشکی شانس من الان گفتم میگه پاشین بریم خاستگاری الان داره برام قصه میگه درست مثل کلاس ریاضی که آخراش بی حوصله میشی ... زنگ زدم به مائده و هر دو ابراز دلتنگی کردیم و گفت که امروز کلا وقتش آزاده. حالا وقتی دیدمش چجوری کتی را بهش معرفی کنم. کتی با یه باکس گل رز و یه جعبه بزرگ شیرینی خشک همراهم اومد. ______ ✍ادامه دارد......✍ نویسنده: الف ستاری .... @shahidhojajjy
رمان بچه مثبت . .ریحان: کوروش با دیدن گل و شیرینی ذوق کرد ریحان: کتی جون پس خاستگاری مائده.... کتی: الان فعلا مائده مهمه نه کوروش. ریحان: کوروش بدبخت بادش خالی شد . 🌱🌱🌱🌱 ریحان: مائده خاله ی جدیدش را محکم بغل کرده بود و اشک میریخت . عجب . چه روزگاری . کی فکرش و میکرد مادر کوروش که پارکینگ خونشون پر از ماشینای اونجوریه خاله مائده باشه. خدایا بازم عظمتت و شکر. کتی تازه شروع کرده بود داستان هزار و یک شب تو بغل مائده بگه که من پیش قدم شدم و به عنوان دلداری کشیدمش عقب😂 خلاصه یکم حرف زدیم و از همه چیز گفتیم الا کوروش و حسش نسبت به مائده بعد پاشدیم که بریم تا کتی جونم منو برسونه. بیچاره کوروش فکر میکنه همه چیز درست شده. ....... ریحان: پس انشالله عروسی کوروش و مائده به این زودیاس. کتی: چی؟ عمرا!کوروش و چه به مائده. مائده و نمیتونم بسپارم به کوروش یا به عبارت دیگه کوروش بهتره فعلا ساکت باشه چون مائده از کوروش با ارزش تر و محترم تره. افکار ریحان: یا حسین. این الان پسرش و فروخت. بیچاره کوروش کتی شستش گذاشتش کنار.😳😟 عجب . بازم خدایا عظمتت و شکر. ......... ✍ادامه دارد....✍ نویسنده: الف ستاری ...... @shahidhojajjy
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
رمان بچه مثبت #پارت_صد_سی_هفت . .ریحان: کوروش با دیدن گل و شیرینی ذوق کرد ریحان: کتی جون پس خاستگار
نو که اومد به بازار کهنه شد دل آزار . الان کتی جون نزدیکه بچش را ساعت ۹ بزاره بیرون تا شهرداری زحمتش و بکشه.