🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
جانم فدای نام تو یا صاحب الزمان
قربان آن مقام تو یا صاحب الزمان
جان میدهیم به خاطر یک لحظه دیدنت
دل عاشق سلام تو یا صاحب الزمان
🔰ختم#313/000/000 یا به عبارت دیگر سیصد و سیزده میلیون ذکر شریف صلوات ....
🌹به نیابت از تمامی شهدا
🌹برای تعجیل در فرج امام زمان
🌹رفع موانع ظهور
🌹سلامتی آقا امام زمان
💝هدیه به صاحب الزمان و شهدا
.
لطفا هرچند تا که میفرستید به این آیدی اطلاع دهید تا جمع آوری بشه.
@yazinab1
رمان بچه مثبت
#پارت_صد_سی_شش
کتی:
کوروش بهت درباره مائده گفته؟
ریحان:
بله. بابت دختر خواهرتونم که تازه پیداش کردین تبریک میگم.
کتی:
نمیتونم فوت مریم را باور کنم.
اون در کنار همسرش که عاشقانه میپرستیدش و دخترش زندگی میکرده. و اما حالا که از دنیا رفته دختر باید تنها باشه. من فامیل درجه اولش نباید الان پیش دخترش میبودم.
ریحان:
کتی جون..
کتی :
بابا جون خیلی مغرور بود وقتی فهمید مریم میخواد با چه کسی ازدواج کنه طردش کرد . اخه اون پسر حاج ملکی بود . حاج ملکیم که توی محله کسی برای خودش بود . اصل و نصب دار و مذهبی...
مریم اجازه نداشت بعد از ازدواجش به دیدن من و مامان بیاد .آقا جونم که آخر سکته کرد و فوت شد.
میخوام مائده را ببینم. میخوام براش جبران کنم. من خا....
گریه دیگه بهش اجازه نداد تا ادامه بده....
افکار ریحان:
ای به خشکی شانس من الان گفتم میگه پاشین بریم خاستگاری الان داره برام قصه میگه درست مثل کلاس ریاضی که آخراش بی حوصله میشی ...
زنگ زدم به مائده و هر دو ابراز دلتنگی کردیم و گفت که امروز کلا وقتش آزاده.
حالا وقتی دیدمش چجوری کتی را بهش معرفی کنم. کتی با یه باکس گل رز و یه جعبه بزرگ شیرینی خشک همراهم اومد.
______
✍ادامه دارد......✍
نویسنده: الف ستاری
....
@shahidhojajjy
رمان بچه مثبت
#پارت_صد_سی_هفت
.
.ریحان:
کوروش با دیدن گل و شیرینی ذوق کرد
ریحان:
کتی جون پس خاستگاری مائده....
کتی:
الان فعلا مائده مهمه نه کوروش.
ریحان:
کوروش بدبخت بادش خالی شد .
🌱🌱🌱🌱
ریحان:
مائده خاله ی جدیدش را محکم
بغل کرده بود و اشک میریخت . عجب . چه روزگاری . کی فکرش و میکرد مادر کوروش که پارکینگ خونشون پر از ماشینای اونجوریه خاله مائده باشه. خدایا بازم عظمتت و شکر.
کتی تازه شروع کرده بود داستان هزار و یک شب تو بغل مائده بگه که من پیش قدم شدم و به عنوان دلداری کشیدمش عقب😂
خلاصه یکم حرف زدیم و از همه چیز گفتیم الا کوروش و حسش نسبت به مائده بعد پاشدیم که بریم تا کتی جونم منو برسونه.
بیچاره کوروش فکر میکنه همه چیز درست شده.
.......
ریحان:
پس انشالله عروسی کوروش و مائده به این زودیاس.
کتی:
چی؟ عمرا!کوروش و چه به مائده. مائده و نمیتونم بسپارم به کوروش یا به عبارت دیگه کوروش بهتره فعلا ساکت باشه چون مائده از کوروش با ارزش تر و محترم تره.
افکار ریحان:
یا حسین. این الان پسرش و فروخت. بیچاره کوروش کتی شستش گذاشتش کنار.😳😟
عجب . بازم خدایا عظمتت و شکر.
.........
✍ادامه دارد....✍
نویسنده: الف ستاری
......
@shahidhojajjy
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
رمان بچه مثبت #پارت_صد_سی_هفت . .ریحان: کوروش با دیدن گل و شیرینی ذوق کرد ریحان: کتی جون پس خاستگار
نو که اومد به بازار کهنه شد دل آزار . الان کتی جون نزدیکه بچش را ساعت ۹ بزاره بیرون تا شهرداری زحمتش و بکشه.