eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
224 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️پدر مهربان انقلاب اعتبار خویش را برای بازگشایی مساجد گرو گذاشتند و فرمودند مذهبیها بیش از هرقشری مسائل بهداشتی رارعایت میکنند. 🔸️یادمان باشد با استفاده از ماسک و دستکش و رعایت فاصلۀ ایمنی در مساجد ، رو سپیدش کنیم. زیرا دشمنان داخلی وخارجی دوربین به دست ، هرلحظه منتظر ثبت خطای انقلابیون هستند. 🗣 🖤 @shahidhojajy
شب باوراݩ خورشيد را در خوݩ کشیدند خوݩ گریه کݩ در سوگ او اى صبح باور کو، آݩ که بردوشش کشاݩد در دل شب قوت یٺیم و دردمند و زار و مضطر امام علے"علیه السلام" تسلیت باد..🖤🥀 زمان، علے را درک نکرد.. علےِ زمان را درک کنیم.. ∞ اللهــــم عجل لولیک الفــــرج ∞🌱 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @shahidhojajjy
♥️ سرش داد زدم... - ميذاري کارم رو بکنم يا نه؟😠 مجروحي که کمي با فاصله از علي روي زمين خوابيده بود. سرش رو بلند کرد و گفت: - خواهر، مراعات برادر ما رو بکن. روحانيه؛ شايد با شما معذبه...😓 با عصبانيت بهش چشم غره رفتم...😤 - برادرتون غلط کرده! من زنشم، دردش اينجاست که نميخواد من زخمش رو ببينم...😒 محکم دست علي رو پس زدم و عمامه اش رو با قيچي پاره کردم. تازه فهميدم چرا نمي خواست زخمش رو ببينم...😥 علي رو بردن اتاق عمل و من هزار نماز شب نذر موندنش کردم. مجروح هايي با وضع بهتر از اون، شهيد شدن؛❤️ اما علي با اولين هلي کوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب... دلم با اون بود؛ اما توي بيمارستان موندم. از نظر من، همه اونها براي يه پدرومادر يا همسر و فرزندشون بودن، يه علي بودن.. جبهه پراز علي بود. بيست و شش روز بعد از مجروحيت علي، بالاخره تونستم برگردم... دل توي دلم نبود. توي اين مدت، تلفني احوالش رو مي پرسيدم؛ اما تماسها به سختي برقرار مي شد. 📞 کيفيت صداي بد و کوتاه... برگشتم... از بيمارستان مستقيم به بيمارستان. علي حالش خيلي بهتر شده بود؛ اما خشم نگاه زينب رو نمي شد کنترل کرد.😡 به شدت از نبود من کنار پدرش ناراحت بود...☹️ - فقط وقتي مي خواي بابا رو سوراخ سوراخ کني و روش تمرين کني، مياي؛ اما وقتي بايد ازش مراقبت کني نيستي. خودش شده بود پرستار علي، نمي گذاشت حتي به علي نزديک بشم... چند روز طول کشيد تا باهام حرف بزنه... تازه اونم از اين مدل جملات... همونم با وساطت علي بود. خيلي لجم گرفت..😒. آخر به روي علي آوردم... - تو چطور اين بچه رو طلسم کردي؟ من نگهش داشتم، تنهايي بزرگش کردم، ناله هاي بابا، باباش رو تحمل کردم! باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا مي کنه... و علي باز هم خنديد.😄 اعتراض احمقانه اي بود وقتي خودم هم، طلسم همين اخلاق با محبت و آرامش علي شده بودم...❣ بعد از مدتها پدرومادرم قرار بود بيان خونه مون! علي هم تازه راه افتاده بود و ديگه ميتونست بدون کمک ديگران راه بره؛ اما نمي تونست بيکار توي خونه بشينه... منم براي اينکه مجبورش کنم استراحت کنه، نه ميگذاشتم دست به چيزي بزنه و نه جايي بره... بالاخره با هزار بهانه زد بيرون و رفت سپاه ديدن دوستاش، قول داد تا پدرومادرم نيومدن برگرده! همه چيز تا اين بخشش خوب بود؛ اما هم پدرومادرم زودتر اومدن... هم ناغافلي سر و کله چند تا از رفقاي جبهه اش پيدا شد.. ... ⛔️کپی‌بدون‌لینڪ‌کانال‌حرام‌است⛔️ ʝoɨŋ👇 https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
••• اگر قضا شد و احساس پشیمونی نکردی؛ بدون که ایمانت ضعیف شده رفیق !🚫 ••• @shahidhojajjy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفقا... شب مهمیه راحت از دستش ندیم🌿✨
التماس دعای ظهور 🌻
دعا کنیم برا آقا امام زمان😭💔 یه عمر واسه ما دعا کردن!! حالا‌ یه امشبو ما واسه ظهورشون دعا کنیم🌱 ؟! ؟؟:)
شباۍقدرمن‌مھتابہ پُراز محبت اربابہ :)💔 تموم‌حاجتم‌یااللہ فقط زیارت اربابہ😔
يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ يَا صَرِيخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ (جوشن کبیر) دارم یاد مےگیرم فقط پیش تــ♥ـو حرف هایم را بزنم ...! •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @shahidhojajjy
کاش تقدیرم شب قدر از همین ها پر شود کربلا ، پای ِ پیاده ، زائر ِ سقّا شدن...💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿 الہم‌صلے‌علی‌محمـد‌و‌آݪ‌محمـد‌و‌عجـݪ‌فرجہـم ۱۰۰مرتبه
یکم‌ثواب‌کنیـم🙂🥀
‌••• آیت‌الله‌‌مجتهدی(ره) : خوش به حال کسی که وقتی نامه عملش رو به دستش میدن ؛ اگه گناهی هم کرده، زیرش باشه !🌱 ••• @shahidhojajjy
‍❌ . چگونہ خواب امام زمان |عج| را ببینیم؟ . شاگرد: استاد ، چڪار ڪنم ڪہ خواب امام زمان |عج| رو ببینم؟🤔 استاد: شب یڪ غذای شور بخور، آب نخور و بخواب😴 شاگرد دستور استاد رو اجرا ڪرد و برگشت.🙂🌸 شاگرد: استاد دیشب دائم خواب آب میدیدم!‏ :) خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب مینوشم💧🌊 ڪنار نهر آبی در حال خوردن آب هستم! 👣 در ساحل رودخانه ای مشغول ... استاد فرمود: تشنہ آب بودی خواب آب دیدی‏؛‏☺️ تشنہ امام زمان |عج| بشو تا خواب امام زمان |عج| ببینے ..🙃💚 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @shahidhojajjy
143204_325.mp3
4.04M
♥️🖇 بسم‌الله‌رفقا:) {ختم‌قرآن‌ڪریم📖} 🌱 باصداے‌دلنشین:استادمعتزآقایے🎙 زمان:۳۳دقیقہ🕜 [هروزیڪ‌جزء‌عشق^ـ^🌈] 🤲🏻 ┅═══✼❤️✼═══┅┄ @shahidhojajjy ┅═══✼❤️✼═══┅┄
رمان درحال تایپ😊لطفا صبـور باشید🦋
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_17 سرش داد زدم... - ميذاري کارم رو بکنم يا نه؟😠 مجروحي که کمي با فاصل
♥️ پدرم ک دل خوشي از علي و اون بچه ها نداشت... زينب و مريم هم که دو تا دختر بچه شيطون و بازيگوش... ديگه نمي دونستم بايد حواسم به کي و کجا باشه... مراقب پدرم و دوست هاي علي باشم... يا مراقب بچه ها که مشکلي پيش نياد... يه لحظه، ديگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زينب و مريم رو دعوا کردم. و يکي محکم زدم پشت دست مريم...🤫 نازدونه هاي علي، بار اولشون بود دعوا مي شدن... قهر کردن و رفتن توي اتاق و ديگه نيومدن بيرون...😞 توي همين حال و هوا و عذاب وجدان بودم... هنوز نيم ساعت نگذشته بود که علي اومد... قولش قول بود... راس ساعت زنگ خونه رو زد... بچه ها با هم دويدن دم در و هنوز سلام نکرده... - بابا، بابا... مامان، مريم رو زد... ☹️ علي به ندرت حرفي رو با حالت جدي مي زد؛ اما يه بار خيلي جدي ازم خواسته بود، دست روي بچه ها بلند نکنم... به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود. خودش هم هميشه کارش رو با صبر و زيرکي پيش مي برد، تنها اشکال اين بود که بچه ها هم اين رو فهميده بودن... اون هم جلوي مهمونها و از همه بدتر، پدرم... علي با شنيدن حرف بچه ها، زيرچشمي نگاهي بهم انداخت!😒 نيم خيز جلوي بچه ها نشست و با حالت جدي و کودکانه اي گفت... - جدي؟ واقعا مامان، مريم رو زد؟😯 بچه ها با ذوق، بالا و پايين مي پريدن و با هيجان، داستان مظلوميت خودشون رو تعريف مي کردن...و علي بدون توجه به مهمون ها و حتي اينکه کوچک ترين نگاهي به اونها بکنه... غرق داستان جنايي بچه ها شده بود...😅 داستان شون که تموم شد... با همون حالت ذوق و هيجان خود بچه ها گفت... - خوب بگيد ببينم... مامان دقيقا با کدوم دستش مريم رو زد...😏 و اونها هم مثل اينکه فتح الفتوح کرده باشن و با ذوق تمام گفتن با دست چپ...😛 علي بي درنگ از حالت نيم خيز، بلند شد و اومد طرف من... خم شد جلوي همه دست چپم رو بوسيد و لبخند مليحي زد.❤️ - خسته نباشي خانم، من از طرف بچه ها از شما معذرت مي خوام...😇 و بدون مکث، با همون خنده براي سالم و خوشامدگويي رفت سمت مهمونها... هم من، هم مهمونها خشکمون زده بود. بچه ها دويدن توي اتاق و تا آخر مهمونی بيرون نيومدن. منم دلم مي خواست آب بشم برم توي زمين... از همه ديدني تر، قيافه پدرم بود، چشم هاش داشت از حدقه بيرون مي زد!😳 اون روز علي با اون کارش همه رو با هم تنبيه کرد. اين، اولين و آخرين بار وروجک ها شد و اولين و آخرين بار من. اين بار که علي رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم. دلم پيش علي بود اما بايد مراقب امانتيهاي توي راهي علي مي شدم... هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوي احدي پايين مي رفت؟ اون روز زينب مدرسه بود و مريم طبق معمول از ديوار راست بالا مي رفت. عروسک هاش رو چيده بود توي حال و يه بساط خاله بازي اساسي راه انداخته بود... توي همين حال و هوا بودم که صداي زنگ در بلند شد و خواهر کوچيک ترم بي خبر اومد خونهمون... پدرم ديگه اون روزها مثل قبل سختگيري الکي نمي کرد... دوره ما، حق نداشتيم بدون اينکه يه مرد مواظبمون باشه جايي بريم. علي، روي اون هم اثر خودش رو گذاشته بود. بعد از کلي اين پا و اون پا کردن، بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصليش رو زد. مثل لبو سرخ شده بود. - هانيه... چند شب پيش توي مهموني تون، مادر علي آقا گفت اين بار که آقا اسماعيل از جبهه برگرده مي خواد دامادش کنه... جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم... به زحمت خودم رو کنترل کردم... - به کسي هم گفتي؟ ⛔️کپی‌بدون‌ذکـرلینڪ‌حرام‌است⛔️ 🌿ʝoɨŋ👇 https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
••📖•• اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَدْعُوهُ فَيُجِيبُنِي‌ وَ إِنْ كُنْتُ بَطِيئاً حِينَ يَدْعُونِي... . •| ستايش‌خدایۍراڪه‌‌من‌‌او‌‌ را مےخوانم و او اجابت مےڪند... و هر چندوقتی ڪه او مرا مےخواند ڪُندۍ و ڪاهلی مےڪنم...📿 . ..🌙.. •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @shahidhojajjy