قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_22 و آخرين مجروح رو گذاشتم توي آمبولانس. 🚑 آتيش🔥 برگشت سنگين تر بود...
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️
#پارت_23
نه دلي براي برگشتن داشتم... نه قدرتي، همون جا توي منطقه موندم...🥀
ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن...
- سريع برگرديد... موقعيت خاصي پيش اومده...
رفتم پايگاه نيرو هوايي و با پرواز انتقال مجروحين برگشتم تهران... دل توي دلم
نبود... نغمه و اسماعيل بيرون فرودگاه با چهره هاي داغون و پريشان منتظرم بودن.
انگار يکي خاک غم و درد روي صورت شون پاشيده بود...🖤سکوت مطلق توي ماشين
حاکم بود. دست هاي اسماعيل مي لرزيد... لب ها و چشم هاي نغمه... هر چي صبر کردم، احدي چيزي نمي گفت...
- به سالمتي ماشين خريدي آقا اسماعيل؟
- نه زن داداش... صداش لرزيد... امانته...
با شنيدن "زن داداش" نفسم بند اومد و چشم هام گر گرفت... بغضم رو به زحمت
کنترل کردم..😓.
- چي شده؟ اين خبر فوري چيه که ماشين امانت گرفتيد و اينطوري دو تايي اومديد دنبالم؟
صورت اسماعيل شروع کرد به پريدن...😰 زيرچشمي به نغمه نگاه مي کرد. چشم هاش پر از التماس بود... فهميدم هر خبري شده... اسماعيل ديگه قدرت حرف زدن نداره...
دوباره سکوت، ماشين رو پر کرد...
- حال زينب اصال خوب نيست... بغض نغمه شکست... خبر شهادت علي آقا رو که
شنيد تب کرد... به خدا نمي خواستيم بهش بگيم، گفتيم تا تو برنگردي بهش خبر
نميديم... باور کن نميدونيم چطوري فهميد!😞
جملات آخرش توي سرم مي پيچيد... نفسم آتيش گرفته بود و صداي گريه ي نغمه
حالم رو بدتر مي کرد... چشم دوختم به اسماعيل... گريه امان حرف زدن به نغمه نميداد
ینی چقدر حالش بده؟!
بغض اسماعيل هم شکست...😭
- تبش از ۴۰ پايين تر نمياد... سه روزه بيمارستانه... صداش بريده بريده شد. ازش
قطع اميد کردن... گفتن با اين وضع...
دنيا روي سرم خراب شد... اول علي، حاال هم زينبم... تا بيمارستان، هزار بار مردم و زنده شدم...😭💔 چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات مي فرستادم. از در اتاق که رفتم تو... مادر علي داشت بالاي سر زينب دعا مي خوند. مادرم هم اون طرفش، صلوات مي
فرستاد...چشمشون که بهم افتاد حال شون منقلب شد... بي امان، گريه مي کردن.😭
مثل مرده ها شده بودم... بي توجه بهشون رفتم سمت زينب... صورتش گر گرفته بود.
چشم هاش کاسه خون بود... از شدت تب، من رو تشخيص نمي داد؛ حتی زبانش درست کار نمي کرد... اشک مثل سيل از چشمم فرو ريخت... دست کشيدم روي
سرش...
- زينبم... دخترم...💔
#ادامه_دارد...
⛔️کپیبدونلینڪکانالحراماست⛔️
ʝoɨŋ👇
https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
یاحَضرَت ِحَق...
••دلتنگےسختھواسھاونڪھهوایےمیشھ
بےتابےیعنینوڪرتڪربلایےمیشھ...💔••
#حسيݩجآݩݥ
#اقابطلب...💔
AUD-20190102-WA0008.mp3
1.22M
#دعــاے_عهـــد»
🎤 محسن فرهمند
📝عهد بستم همه ی نوکری و اشکم را
💥نذر تعجیل فرج،هدیه به ارباب کنم
تعجیل درظهورمولا 14مرتبه #صلوات
#صبحتون_مهدوی
•┈••🌿🌹🌿✾🌿🌹🌿••┈•
@shahidhojajjy
#چــادرانهـ
شهادٺفقطدرخون
غلطیدننیسٺ!
شهادٺهنگامےرخمےدهد
ڪهـ #دلٺاززخمِڪنایهـ وتڪه
پراڪنےدیگرانبگیرد.😔
و #خونهمان
#اشڪےسـت
ڪهـ از #آه دلٺجارےمےشود...😔
وآنهنگامڪهـ مردانبهـ دنبال
راهےبراے #شهادٺهسٺند
ٺواینجاهرروزشهیدمےشوے
شهیدهـ ےحجاب ...!😌
#یا_فاطمه_زهرا
#یا_مهدی_ادرکنی
#الهم_عجل_لولیک_الفرج
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @shahidhojajjy
✨
ای شهید
درود بر تـو ...
ڪہ معارف دینت را
در صحنه پیڪار آموختی
و به آن عمل کردی و مصداقِ
" السابقـون السـابقون " شدی
#صبحتون_شهدایی 🌸🕊🖐🏻
#شهید_جهاد_مغنیه♥️
[🌿] @shahidhojajjy
•|♥️📜|•
•| #روزبیستوهفتمماهرمضآن
اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ فَضْلَ لَیْلَةِ القَدْرِ وصَیّرْ أموری فیهِ من العُسْرِ الى الیُسْرِ واقْبَلْ مَعاذیری وحُطّ عنّی الذّنب والوِزْرِ یا رؤوفاً بِعبادِهِ الصّالِحین.
خدایا روزى کن مرا در آن فضیلت شب قدر را وبگردان در آن کارهاى مرا از سختى به آسانى وبپذیر عذرهایم وبریز از من گناه وبارگران را اى مهربان به بندگان شایسته خویش.
#یآدتباشہ ✨
4_237594863510487208.mp3
8M
♥️🖇
بسماللهرفقا:)
{ختمقرآنڪریم📖}
#جزءبیستوهفتمقرآنڪریم🌱
باصداےدلنشین:استادمعتزآقایے🎙
زمان:۳۲دقیقہ🕜
[هروزیڪجزءعشق^ـ^🌈]
#التماسدعا🤲🏻
#جزءخوانی
┅═══✼❤️✼═══┅┄
@shahidhojajjy
┅═══✼❤️✼═══┅┄
←بیــۅ✨🎈
گفٺمازعشق
ݩشاݩےݕہمݧخسٺہ ݕگو😓
گفٺجزعشقِ👀
حسیݩ؏هرچهݕݕیݩےݕَدَلیسٺ😌🌱
[ماھ🌱من شبهاےزندگےمنبےمہتابـ شدھ
بیاوبتاباننورعشقتـ رادردلتاریڪوپرگناهمـ ]^^
@shahidhojajjy
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_23 نه دلي براي برگشتن داشتم... نه قدرتي، همون جا توي منطقه موندم...🥀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️
#پارت_24
دست کشيدم روي سرش...
- زينبم... دخترم...💔
هيچ واکنشي نداشت.
- تو رو قرآن نگام کن! ببين مامان اومده پيشت... زينب مامان، تو رو قرآن...😭
دکترش، من رو کشيد کنار... توي وجودم قيامت بود. با زبان بي زباني بهم فهموند...
کار زينبم به امروز و فرداست...😖
دو روز ديگه هم توي اون شرايط بود. من با همون لباس منطقه، بدون اينکه لحظه اي
چشم روي هم بذارم يا استراحت کنم، پرستار زينبم شدم. اون تشنج مي کرد من باهاش جون ميدادم. ديگه طاقت نداشتم... زنگ زدم به نغمه بياد جاي من... اون که
رسيد از بيمارستان زدم بيرون. رفتم خونه وضو گرفتم و ايستادم به نماز. دو رکعت نماز خوندم... سالم که دادم... همون طور نشسته اشک بي اختيار از چشمهام فرو مي ريخت...
- علي جان! هيچوقت توي زندگي نگفتم خسته شدم. هيچ وقت ازت چيزي
نخواستم... هيچوقت، حتي زير شکنجه شکايت نکردم؛ اما ديگه طاقت ندارم! زجرکش شدن بچهام رو نميتونم ببينم... يا تا امروز ظهر، مياي زينب رو با خودت ميبري يا کامل شفاش ميدي و الا به والي علي شکايتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا مي کنم...💔
زينب، از اول هم فقط بچه تو بود. روزوشبش تو بودي، نفس و شاهرگش تو بودي، چه ببريش، چه بذاريش ديگه مسئوليتش با من نيست.🥀
اشکم ديگه اشک نبود... ناله و درد از چشمهام پايين مي اومد. تمام سجاده و لباسم خيس شده بود😭.
برگشتم بيمارستان وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود. چشمهاي سرخ و صورت هاي پف کرده... مثل مرده ها همه وجودم يخ کرد...😰
شقيقه هام شروع کرد به گزگز کردن. با هر قدم، ضربانم کندتر ميشد...
- بردي علي جان؟ دخترت رو بردي؟😞
هر قدم که به اتاق زينب نزديکتر مي شدم التهاب همه بيشتر مي شد. حس مي کردم
روي يه پل معلق راه ميرم... زمين زير پام، بالا و پايين مي شد. ميرفت و برميگشت... مثل گهواره بچگيهاي زينب. به در اتاق که رسيدم بغضها ترکيد😭.
مثل
مادري رو به موت ثانيه ها براي من متوقف شد. رفتم توي اتاق...
زينب نشسته بود داشت با خوشحالي با نغمه حرف مي زد. تا چشمش بهم افتاد از جا
بلند شد و از روي تخت، پريد توي بغلم...😇 بي حس تر از اون بودم که بتونم واکنشي
نشون بدم. هنوز باورم نمي شد؛ فقط محکم بغلش کردم، اونقدر محکم که ضربان قلب
و نفس کشيدنش رو حس کنم. ديگه چشمهام رو باور نميکردم...
نغمه به سختي بغضش رو کنترل مي کرد.
- حدود دو ساعت بعد از رفتنت يهو پاشد نشست! حالش خوب شده بود...
ديگه قدرت نگه داشتنش رو نداشتم... نشوندمش روي تخت...
- مامان هر چي ميگم امروز بابا اومد اينجا هيچ کي باور نمي کنه. بابا با يه لباس خيلي
قشنگ که همه اش نور بود اومد بالاي سرم، من رو بوسيد و روي سرم دست کشيد...😄❤️
بعد هم بهم گفت به مادرت بگو چشم هانيه جان اينکه شکايت نمي خواد! ما رو
شرمنده فاطمه زهرا نکن.مسئوليتش تا آخر با من؛🙃 اما زينب فقط چهره اش شبيه منه... اون مثل تو مي مونه... محکم و صبور... براي همينم من هميشه، اينقدر
دوستش داشتم...
#ادامه_دارد...
⛔️کپیبدونلینڪکانالحراماست⛔️
ʝoɨŋ👇
https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
#پروفایل
#استوری💪
#حاجقاسم❤️
#قــدس آزادخواهدشد🇯🇴😎
@shahidhojajjy
•|🌖🌸|•
•| #روزبیستوهشتمماهرمضآن🌙~
اللَّهُمَّوَفِّرْحَظِّيفِيهِمِنَالنَّوَافِلِ،وَ
أَكْرِمْنِيفِيهِبِإِحْضَارِالْمَسَائِلِ،وَ
قَرِّبْفِيهِوَسِيلَتِيإِلَيْكَمِنْبَيْنِ
الْوَسَائِلِ،يَامَنْلايَشْغَلُهُإِلْحَاحُ
الْمُلِحِّينَ❀
خدایابهرهامرادراینماهاز
مستحباتفراوانڪن،ومرا
باتحققدرخواستهااڪرامفرما
وازمیانوسایلوسیلهامرابه
سویتنزدیکڪن،اۍڪه
پافشاریاصرارورزانمشغولش
نسازد♡
joze28.mp3
3.99M
♥️🖇
بسماللهرفقا:)
{ختمقرآنڪریم📖}
#جزءبیستوهشتمقرآنڪریم🌱
باصداےدلنشین:استادمعتزآقایے🎙
زمان:۳۲دقیقہ🕜
[هروزیڪجزءعشق^ـ^🌈]
#التماسدعا🤲🏻
#جزءخوانی
┅═══✼❤️✼═══┅┄
@shahidhojajjy
┅═══✼❤️✼═══┅┄
دوستان عزیز سلام✋☺️
لطفا به مطالبی که هم اکنون میفرستم توجه کنید و متنها رو کامل مطالعه کنید...🌷
وتا جایی،که میتوانید نشر بدید..
یاحق🍃
#خادمنوشـتـ✍🏻
#نشـرحداکثری✌️🏼
#پستویژه🌻
#هولوکاست_ایرانے 🍀
#هولوکاست_یهودے🌸
#پارت_یک🌹
بعضے ها باور نمیکنند ، میگویند:مگر میشود علیه صیهونیستها صحبت کرد؟!😳
درحالے که ادعا میشود جهانے آرام داریم فقط کافیست کوچکترین حرفے درباره منافع صهیونیسم بزنید..بلا استثنا دو روز بعد شما مقابل رســانه ها میگویید:اشتباه کردم!
در حقیقت حرفشان این است :شما میتوانید به همه چیز شک کنید ، به خدا به پیامبر! حتی میتوانید کاریکاتور رسول خدا را بکشید!!
اما نمیتوانید ذره ای به صهیونیسم (یهودیت تحریف شده) شک کنید!😯
...
خواهشا این قسمت را با دقت مطالعه کنید👇👀
درسال ۱۹۱۴ جمعیت ایران ۲۰ میلیون نفر بود
واما درسال ۱۹۱۹ در حالے نفت کشف شده بود و بهداشت رشد کرده بود مرگ و میر کم شده و زاد و ولد زیاد شده بود
ما با یک جهــش منفی جمعیت مواجهیم نه رشد جمعیت!!
به یکباره کمتراز ۵سال جمعیت ایران معادل ۲۰میلیون نفر، در سال ۱۹۱۹ به ۱۱میلیون کاهش پیدا میکند!
اما اکنون سوال این است این ۹میلیون جمعیت کجا رفتہ؟ کسے میداند؟!
@shahidhojajjy