eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
224 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_36 چند لحظه مکث کردم... طبيعتا اگر اخلاقي نباشه و خودخواهي غلبه کنه مم
♥️ براي اولين بار توي عمرم، دلم مي خواست از صميم قلب بزنم يه نفر رو له کنم. 👊 با برنامه جديد، مجبور بودم توي هر عملي که جراحش، دکتر دايسون بود حاضر بشم؛ البته تمرين خوبي هم براي صبر و کنترل اعصاب بود. چون هر بار قبل از هر عمل، چند جمله اي در مورد شخصيتش نطق مي کرد و من چاره اي جز گوش کردن به اونها رو نداشتم.🤷‍♀ توي بيمارستان سوژه همه شده بودیم. به نوبت جراحي هاي ما ميگفتن، جراحي عاشقانه...❣ يکي از بچه ها موقع خوردن ناهار رسما من رو خطاب قرار داد.🗣 - واقعا نميفهمم چرا انقدر براي دکتر دايسون ناز مي کني! 🤷‍♀ اون يه مرد جذاب و نابغه ست و با وجود اين سني که داره تونسته رئيس تيم جراحي بشه...😎 همين طور از دکتر دايسون تعريف مي کرد و من فقط نگاه مي کردم واقعا نمي دونستم چي بايد بگم يا ديگه به چي فکر کنم. برنامه فشرده و سنگين بيمارستان، فشار دو برابر عملهاي جراحي، تحمل رفتار دکتر دايسون که واقعا نميتونست سختي و فشار زندگي رو روي من درک کنه، حالا هم که...😕 چند لحظه بهش نگاه کردم. 👀با ديدن نگاه خسته من ساکت شد، از جا بلند شدم و بدون اينکه چيزي بگم از سالن رفتم بيرون...🚶‍♀ خسته تر از اون بودم که حتي بخوام چيزي بگم . سرماي سختي خورده بودم، با بيمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن. تب بالا، سردرد و سرگيجه... 🤒 حالم خيلي خراب بود.😷 توي تخت دراز کشيده بودم که گوشيم زنگ زد...چشمهام مي سوخت و به سختي باز شد. پرده اشک جلوي چشمم نگذاشت اسم رو درست ببينم. فکر کردم شايد از بيمارستانه؛ اما دايسون بود... تا گوشي رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن... - چه اتفاقي افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نيست...😥 گريه ام گرفت.😭 حس کردم ديگه واقعا الان ميميرم، با اون حال، حالا بايد حالم خرابتر از اين بود که قدرتي براي کنترل خودم داشته باشم. - حتي اگر در حال مرگ هم باشم؛ اصلا به شما مربوط نيست.😏 و تلفن رو قطع کردم. به زحمت صدام در مي اومد.. ... ⛔️کپی‌بدون‌لینڪ‌کانال‌حرام‌است⛔️ ʝoɨŋ👇 https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
{ولاتُلقُوابِایدِيڪم‌إلَى‌التَّهلکة} خودتون‌وبہ‌دستِ‌خودتون نابودنڪنید...(: بقرہ/195
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😇 یک شنبہ: ناهار🌈مادر جانـ ؛ حضرت زهرا (درود خدا بر او باد ) شـام🌙غـریـب مدیـنہ ؛ امام مـجتبے (درود خدا بر او باد ) ❤️یاد‌شہـدا‌باصلوات🌿
🦋 تاریخ تولد و تاریخ وفات دست خودت نیست ولی تاریخ تحول دست خودته... کی میخوای بشی؟ همونی که خدا می خواد؟! کمی به‌خودمون‌ این‌ حرفا رو بزنیم... 🙃 @shahidhojajjy
•🍃💛• • • از آیت الله بهجت(ره) سوال شد↓ چه ڪنیم ڪه نماز صبح مان قضا نشود؟ ایشان فرمودند.. ڪسی ڪه باقے نماز هایش را در اول وقت بخواند خداوند او را براے نماز صبح بیدار خواهد ڪرد😍 ____|🇮🇷|________ ❤️ 🌹🥀 ♡ ♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ ♚❀ @shahidhojajjy ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ッ . حیاۍ یہ اینہ ڪہ؛ وقتے نگاهش بہ یک دختر میوفتہ سرشو بندازه پایین بگہ‌: میخوام با این چشما آقامُ ببینم♥🌿 ♡ ♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ ♚❀ @shahidhojajjy
[ کارتان را برای خدا نکنید ، برای خدا کار کنید !♥️ ]
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_37 براي اولين بار توي عمرم، دلم مي خواست از صميم قلب بزنم يه نفر رو له
♥️ به زحمت صدام در مي اومد... صورتم گر گرفته بود🤒 و چشمم از شدت سوزش، خيس از اشک شده بود. پشت سر هم زنگ مي زد.📞.. توان جواب دادن نداشتم، اونقدر حالم بد بود که اصلا مغزم کار نمي کرد که ميتونستم خيلي راحت صداي گوشي رو ببندم يا خاموشش کنم.🔇 توي حال خودم نبودم، دايسون هم پشت سر هم زنگ مي زد. - چرا دست از سرم برنميداري؟ برو پي کارت...😠 - در رو باز کن زينب، من پشت در خونه ات هستم. تو تنهايي و يک نفر بايد توي اين شرايط ازت مراقبت کنه... - دارو خوردم اگر به مراقبت نياز پيدا کنم ميرم بيمارستان... يهو گريه ام گرفت. لحظاتي بود که با تمام وجود به مادرم احتياج داشتم؛ حتی بدون اينکه کاري بکنه وجودش برام آرامش بخش بود. تب، تنهايي، غربت. 😓 ديگه نميتونستم بغضم رو کنترل کنم... - دست از سرم بردار، چرا دست از سرم برنميداري؟ اصلا کي بهت اجازه داده، من رو با اسم کوچيک صدا کني؟ 😡 اشک مي ريختم و سرش داد مي زدم... - واقعا داري گريه مي کني؟ من واقعا بهت علاقه دارم... توي اين شرايط هم دست از سرسختي برنميداري؟ پريدم توي حرفش... -باشه واقعا بهم علاقه داري؟ با پدرم حرف بزن اين رسم ماست رضايت پدرم رو بگيري قبولت مي کنم. چند لحظه ساکت شد... حسابي جا خورده بود.😶 - توي اين شرايط هم بايد از پدرت اجازه بگيرم؟😳 آخرين ذره هاي انرژيم رو هم از دست داده بودم. ديگه توان حرف زدن نداشتم... - باشه... شماره پدرت رو بده، پدرت ميتونه انگليسي صحبت کنه؟ من فارسي بلد نيستم. - پدرم شهيد شده. تو هم که به خدا و اين چيزها اعتقاد نداري به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم... از اينجا برو... برو...😑 و ديگه نفهميدم چي شد. از حال رفتم... ... ⛔️کپی‌بدون‌لینڪ‌کانال‌حرام‌است⛔️ ʝoɨŋ👇 https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😇 دوشنبہ ناهار🌈سـالار زیـنب؛سیـدالشـهدا(درود خدا بر ان ها باد) شـام🌙زیـنت عبادتــ کنندگـان ؛امام سـجاد(درود خـدا بر او باد) ❤️یادشہـداباصلوات🌿