eitaa logo
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
2.2هزار دنبال‌کننده
31.8هزار عکس
12.8هزار ویدیو
106 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 ♥️ پنجمین روز شهادت پدرم یڪی اومد در خونہ . یڪ آقای بود . گفتیم : «بفرمایید» مرد نابینا گفت : «عباس شهید شده؟» 😔 گفتیم : «بله» گفت : «من ڪسی را ندارم ، من یڪ هفته‌ای هست ڪه نرفتم ، این شهید من را هر هفتہ روز‌های ڪول می‌ڪرد و بہ حمام می‌برد و لباس‌هام را می‌شست و بدون چشم داشت می‌رفت » 🌷 💟 @shahidhojatrahimi
❤️از ارومیه می آمدیم سمت مهاباد، یک هو گفت بزن بغل. گفتم: چی شده؟ گفت: وقت نمازه. گفتم: اینجا وسط جاده امنیت نداره. اگه صبر کنی یک ربع دیگه می رسیم با هم می خونیم. گفت: همین جا وایستا اول وقت بخونیم. اگه هم قراره توی نماز کشته بشیم دیگه چی از این بالاتر؟ @shahidhojatrahimi
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍نصفه‌شب‌ها مجبور می‌ڪردڪله‌پاچه بخوریم مجید در هر چیزی مرام خاص خودش را دارد. حتی وقتی قهر می‌ڪند و نمی‌خواهد شب را خانه بیاید. حتی وقتی نصفه‌شب‌ها هوس می‌کند ڪل خانه را به ڪله‌پاچه مهمان ڪند. حالا مجید نیست و تمام چیزهای عجیب و غیرمنتظره را با خود برده است مادر مجید می‌گوید: «معمولاً دیروقت می‌آمد؛ اما دلش نمی‌آمد چیزی را بدون ما بیرون بخورد. ساعت سه نصفه‌شب با یڪ‌دست ڪامل ڪله‌پاچه به خانه می‌آمد و همه را به‌زور بیدار می‌ڪرد و می‌گفت باید بخورید. من بیرون نخورده‌ام ڪه با شما بخورم. من هم خواب و خسته سفره پهن می‌ڪردم و ڪله‌پاچه را ڪه می‌خوردیم» ساناز خواهر بزرگ‌تر مجید می‌گوید: «زمستان‌ها همه در سرما ڪنار بخاری خوابیده‌اند اما ما را نصفه‌شب بیدار می‌ڪرد و می‌گفت بیدار شوید برایتان بستنی خریده‌ام و ما باید بستنی می‌خوردیم.» پدر مجید هم بعد از خال‌ڪوبی دست مجید به او واکنش نشان می‌دهد و مجید شب را خانه نمی‌آید اما قهر ڪردن او هم مثل خودش عجیب است: «خال‌ڪوبی برای ۶ ماه قبل از شهادت مجید است. می‌گفت پشیمان شدم؛ اما خوشش نمی‌آمد چند بار تڪرار ڪنی. می‌گفت چرا تڪرار می‌کنید یڪ‌بار گفتید خجالت ڪشیدم. دیگر نگویید. وقتی هم از خانه قهر می‌ڪرد شب غذایی را ڪه خودش می‌خورد دو پرس را برای خانه می‌فرستاد. چون دلش نمی‌آمد تنهایی بخورد.» 👈شهید مجید قربانخانی 💐 ⏪ ... 📝 @shahidhojatrahimi
😍 🍃| چند از پایان جنگ ایران و عراق گذشته بود و ما هرسال با گردان خودمان به می رفتیم🚎 اولین سالی که اومده بود؛ سال اول راهنمایی بود👌 را به او نشان دادم و گفتم : بچه ها شب🌚 می آمدند و در این قبرها نیاز می کردند و نماز شب می خواندند و برای هرکدام از یک قبر سمبلیک درست می کردیم |😌✌️| وقتی مغرب و عشا تمام شد دیدم رسول نیست😳 آنقدر دنبالش گشتم تا بلاخره شدم داخل یکی از قبرها، چفیه روی سرش انداخته؛ به رفته و در حال گریه کردن است😓 🍃🌸 @shahidhojatrahimi
☀️ 💞 خون پاڪِ شهدا منتظر توست بیا سرِ مصباحِ هـدا منتظر توست بیا وارث خون خدا و خدا به خدا خون‌خدا منتظر توست بیا 🆔 @shahidhojatrahimi
🔰شرط ازدواج 🔖از خاطرات شهيد مدافع حرم 🔘در اولین جلسه‌ای که با هم صحبت کردیم؛ بی‌مقدمه دو شرط برای ازدواجمان مطرح کرد؛ شرط اول مقید بودن به ، مخصوصا نماز صبح بود و دوم رعایت همین حقیقت بود که مرا به سوی ناصر جذب کرد؛ در دوره و زمانه‌ای که جوان‌ها کمتر دغدغه‌هایی از این دست دارند؛ یک پسر ٢١ ساله شرط ازدواجش را نماز گذاشت و این خیلی برایم مهم بود. 🆔 @shahidhojatrahimi
💠یک روز قبل از اینکه به مناطق جنگی برود با چند تا از بچه ها به گلزار شهدا رفتیم بعد از قرائت فاتحه دیدیم حجت کنار غسال خانه رفت و شروع کرد به خوندن ازش پرسیدیم این سنگ ها چیه داخل جواب رو داد. دیدیم شروع کرد به روضه خواندن که به همین زودی ما رو اینجا شست و شو میدن ....ما خندیدیم گفتیم حاجی این چه حرفیه هنوز جوونی تا مرگت خیلی وقت مونده برگشت و گفت: نه چیزی تا رفتن نمونده ... ◾کـــــانال مداح شهیـد کربلایـی حجــت اللّٰه رحیمــی 🆔 @shahidhojatrahimi
عکس زهرا خانم کاوه در لباس پدر ۳ سالگی @Shahaidhojatrahimi
فرمانده گردان یازهراء(س)  رمز عملیات کربلای ۱۰ یا زهرا(س)کربلای ۵ یا زهرا (س) پیشانی بند یا زهرا (س) شهادت با اصابت ترکش به پهلو و بازو شهید تورجی زاده @Shahidhojatrahimi
5.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره ای از شهید سید نورخدا موسوی از زبان همسر @Shahidhojatrahimi
🔹به عبدالله بگو نماز صبحش قضا نشه... 🔸بعد از شهادت محمود بود یک روز به علت کار در زمین روستا ، خسته و مانده برگشتم خانه که استراحت کنم. از قضا مهمان آمده بود و نتوانستم زود بخوابم. دیگر تا بخوابم دیروقت شد و باعث شد، نماز صبحم قضا شود 🔸بیدار که شدم، نمازم را خواندم و دوباره رفتم روستا مشغول کار در زمین بودم که عباس از رفقای مشترک من و که در عملیات جعفر‌طیار در خان‌طومان با ما بود، با من تماس گرفت 🔸بعد از احوال پرسی گفت:حاجی! راستش موضوعی هست که روی گفتنش را به شما ندارم! از او خواستم راحت باشد و مطلبش را بگوید. گفت:دیشب خواب محمود را دیدم. به من گفت: «به عبدالله بگو هیچ وقت نگذارد نماز صبحش قضا شود!» 🔸با شنیدن حرف های عباس پاهایم سست شد و روی پاهایم نشستم. دو ساعت همانجا نشسته بودم. دیگر نتوانستم به کارهایم ادامه دهم. برایم یقین شده بود که محمود زنده است و کنار ما بر کارها و اعمالم ناظر است... ‌ 📚منبع: "مجموعه خاطرات شهید " به روایت صالحی جانشین وقت لشکر۲۵کربلا در خان‌طومان. ‌ ❣ @shahidhojatrahimi
🌸 🌸 عیارِ ... زمانی مشخص می‌شود ، ڪہ ببینـی تا ڪجـا پایِ می‌مـاند !؟ شهیـد یعنـی انتهایِ عشــق یعنـی ایستادن تا پای 👌 متبرڪ بہ ☺️❤️ 🌹 @shahidhojatrahimi