eitaa logo
شهید محمد جاودانی«میثم» شهید عاشورایی
153 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
10 فایل
برای شهید شدن هنوز هم فرصت هست، دل را باید صاف کرد.... ارسال مطالب نظرات پیشنهادات به مدیر کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
یکشنبه 36 امام علی ع: ثَمَرَةُ الْكَذِبِ‏ الْمَهَانَةُ فِي الدُّنْيَا وَ الْعَذَابُ فِي الْآخِرَة  نتيجه دروغ، خوارى در دنيا و عذاب در آخرت است. غررالحکم ص220 @shahidjavedani
#فوری #خبر_خوب داروی درمان ویروس کرونا توسط دانشمند ایرانی ساخته شد. @shahidjavedani
« اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمّدِِ وَ آلِ مُحَمَّدِِ » وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🔘 از حضرت صادق علیه السلام منقول است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: ⬅️ إِنَّ شَعْبانَ شَهْرِي فَأَكْثِرُوا فيهِ مِنَ الصَّلاةِ عَلَيَّ وَ عَلىٰ آلِ بَيْتي. 💠 شعبان ماه من است، پس در این ماه بر من و آل من بسیار صلوات بفرستید. 📚 « زاد المعاد ص۴۶ » @shahidjavedani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب می‌گفتم تا نجاتم دهد. با هر نفسی که با وحشت از سینه‌ام بیرون می‌آمد (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم و دیگر می‌خواستم جیغ بزنم که با دستان نجاتم داد! 💠 به‌خدا امداد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟» از طنین صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش می‌کند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشت‌تر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟» 💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم می‌کرد، می‌توانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!» حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و خوبی بابت بستن راه من بود! 💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزده‌ام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ می‌کُشمت!!!» ضرب دستش به‌ حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزه‌اش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمون‌کُشی می‌کنی؟؟؟» 💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت می‌دیدم که انگار گردنش را می‌بُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بی‌غیرت! تو مهمونی یا دزد ؟؟؟» از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمی‌دانستم همین نگرانی خواهرانه‌، بهانه به دست آن حرامی می‌دهد که با دستان لاغر و استخوانی‌اش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف می‌زدیم!» 💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمی‌داشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفته‌ام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته‌نشین شد و ساکت شدم. مبهوت پسرعموی مهربانم که بی‌رحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظه‌ای که روی چشمانم را پرده‌ای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدم‌هایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم. 💠 احساس می‌کردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سخت‌تر، که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم. حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیه‌گاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس می‌کردم این تکیه‌گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد. 💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که می‌خواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدن‌مان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع می‌شدیم، نگاهش را از چشمانم می‌گرفت و دل من بیشتر می‌شکست. انگار فراموشش هم نمی‌شد که هر بار با هم روبرو می‌شدیم، گونه‌هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان می‌کرد. من به کسی چیزی نگفتم و می‌دانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را می‌گرفت و حیدر به روی خودش نمی‌آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است. 💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان می‌نشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمی‌کردم و دست خودم نبود که دلم از همچنان می‌سوخت. شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شب‌ها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینه‌ام کوبید و بی‌اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه می‌کرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند... ✍️نویسنده: @shahidjavedani
استغاثه به حضرت ابالفضل 133 مرتبه : یا کاشفَ الکَربِ عن وجه الحسین اِکشِف کَربی بحق اخیکَ الحسین @shahidjavedani
13.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهترین راه‌های ضدعفونی کردن سبزی‌ها، میوه‌ها و خشکبار برای از بین بردن ویروس کرونا ♦️برای گروههای خانوادگی و دوستانتان ارسال کنید. @shahidjavedani
امشب كه درِبهشت وا مى ‏گردد🌸 هر درد نگفتنى دوا مى ‏گردد🌸 از يمن ولادت امام سجاد(ع)🌸 حاجات دل خسته روا مى ‏گردد🌸 میلاد امام سجاد علیه السلام مبارک✨ @shahidjavedani
7.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️نماهنگ ویژه ایام شعبانیه تصاویر بی‌نظیر از حرم مطهر رضوی برای نخستین مرتبه @shahidjavedani
8.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹ببینید| شرح حدیث اخلاق از #حضرت_سجاد توسط رهبر انقلاب 💐آثار دنيوی و اخروی سخن نیکو: 🔸افزايش رزق 🔹تأخير در اجل انسان 🔸محبوبيت درميان خانواده 🔹ورود به بهشت @shahidjavedani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ قطعه ای از مناجات شعبانیه: 🦋الهی قد سترت علی ذنوبا فی الدنیا و انا احوج الی سترها علی منک فی الاخری🦋 🍃خدایا به راستی تو گناهانی را در دنیا بر من پوشاندی که من به پوشاندن آنها در آخرت محتاج ترم...🍃 🌸الهی ما اظنک تردنی فی حاجه قد افنیت عمری فی طلبها منک 🥀خدایا گمان ندارم که مرا بازگردانی در مورد حاجتی که عمر خویش را در خواستن آن از تو سپری کردم... 🌺 الهی هب لی قلبا یدنیه منک شوقه، ولسانا یرفع الیک صدقه 🍀خدایا دلی به من بده که اشتیاقش به تو موجب نزدیکیش به تو گردد و زبانی که صدق گفتارش به سوی تو بالا آید.. @shahidjavedani