eitaa logo
شهید جمهور
151 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.8هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کرونا را دست کم نگیرید اینکه روزی ۱۵۰ هموطن از دست بروند چیز کمی است؟ فرض کنید دو روز یک بار یک هواپیمای ۳۰۰ نفره سقوط کند؟ علاج دست خودمان است رهبر انقلاب: 🔹پزشکان که دارند به وظیفه خود عمل می‌کنند ما هم باید به وطایفمان عمل کنیم 🔹بحث اربعین پیش آماده خیلی از شما که رفتید بنده که تا کنون هم نرفتم و مشتاق هستم 🔹مردم روز اربعین در خانه بنشینید و به محضر سید الشهدا شکوه کنند که می‌خواستیم بیاییم ولی نشد 😭😢 @sardaraneashgh
📝🍭🌿 داشتیم می‌رفتیم اردو اردبیل! تو اتوبوس🚌 با آقا و چند تا از بچه‌ها بودیم.🙃 همه گرسنه بودیم😩 ولی پول نداشتیم.🙁 آقا پول داد💶 و خوراکی🍿 خریدیم،😋 تا آخر اردو وقتی برگشتیم همه راحت رفتن خونه‌هاشون😌 ولی بعد فهمیدیم آقا پولش تموم شده،😟 به کسی نگفته بود پیاده رفته بود خونه.👣👞 به روایت از: امید درستی🌻 ❤️ @sardaraneashgh
🌱 سݪام‌زندگۍ✋ سݪام‌عشق‌مݧ💚 سݪام‌علیڪ‌حجة‌بن‌اݪحسڹ🙃 @sardaraneashgh
وقتی عقل عاشق می شود، عشق عاقل می شود، آنگاه شهید می شوید... 🌷شهید 🌷 به یاد شهدای هشت سال @sardaraneashgh
📃 بخشی از وصیتنامه شهید همت: مادرجان، به خاطر داري که من براي يک اطلاعيه حاضر بودم بميرم؟ ♦️کلام او الهام‌بخش روح پرفتوح اسلام در سينه و وجود گنديده من بوده و هست. 🔺اگر افتخار شهادت داشتم از امام بخواهيد برايم دعا کنند تا شايد خدا من روسياه را در درگاه با عظمتش به عنوان يک شهيد بپذيرد. 🌹دیدار مادر و فرزند پس از ۳۷ سال🌹 ♦️حاجیه خانم نصرت همت مادر مومنه و صبور سردار شهید به دلیل کهولت سن شامگاه یکشنبه در سن ۹۱ سالگی دار فانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست. @sardaraneashgh
🔴 ‏صدام مقرر کرده بود متجاوزین عراقی روز اول در ‎خرمشهر، سپس ‎اهواز و روز هفتم در تهران باشند اما با سدی به نام ‎ روبرو شدند؛ سدی که تمامی معادلات جنگی ‎عراق را بهم زد و 34 روز آنها را پشت دروازه های خرمشهر زمین گیر کرد. 🌹 پاسداشت هفته‌ی دفاع مقدس و زنده‌ نگه داشتن یاد و خاطره‌ی شهدا، کمترین وظیفه‌ایست که بر گردن ماست روح‌تان شاد و راه‌تان پررهرو @sardaraneashgh
علی مسجدیان از رزمندگان پر سابقه ی لشکر ۱۴ امام حسین(صلوات الله علیه) چنین روایت میکند:اواسط اردیبهشت ماه سال ۶۱،مرحله ی دوم عملیات (الی بیت المقدس)،حسین خرازی نشست ترک موتورم و گفت:(بریم یک سر به خط بزنیم).بین راه، به یک نفربر پی ام پی برخوردیم که در آتش میسوخت و چند بسیجی هم عرق ریزان و مضطرب،سعی میکردند با خاک و آب،شعله ها را مهار کنند.حسین آقا گفت:(اینا دارن چیکار میکنن؟وایسا بریم ببینیم چه خبره). هُرم آتش نمیگذاشت کسی بیشتر از دو-سه متر به نفربر نزدیک شود.از داخل شعله ها سر و صدای می آمد.فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده میسوزد.من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.گونی سنگرها را برمیداشتیم و از همان دو-سه متری،میپاشیدیم روی آتش.جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده،با این که داشت میسوخت اصلا ضجه و ناله نمیزد و همین پدر ما را درآورده بود.بلند بلند فریاد میزد:(خدایا!الان پاهام داره میسوزه میخوام اونور ثابت قدمم کنی.خدایا! الان سینه ام داره میسوزه،این سوزش به سوزش سینه حضرت زهرا نمیرسه.خدایا! الان دستام سوخت،میخوام تو اون دنیا دستام رو طرف تو دراز کنم،نمیخوام دستام گناه کار باشه.خدایا!صورتم داره میسوزه،این سوزش برای امام زمان، برای ولایت ،اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت.) اگر به چشمان خودم ندیده بودم،امکان نداشت باور کنم کسی بتواند با چنین وضعی،چنین حرف هایی بزند.انگار خواب میدیدم اما آن بسیجی که هیچ وقت نفهمیدم کی بود،همان طور که ذره ذره کباب میشد،این جمله ها را خیلی مرتب و سلیس فریاد میزد. آتش که به سرش رسید،گفت:(خدایا دیگه طاقت ندارم دیگه نمیتونم،دارم تموم میکنم.لااله الا الله،لااله الا الله،خدایا خودت شاهد باش،خودت شهادت بده آخ نگفتم). به این جا که رسید سرش با صدای تَقّی ترکید و تمام. آن لحظه که جمجمه اش ترکید،من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم.بقیه هم اوضاعشان بهم ریخت.یکی با کف دست به پیشانی اش میزد،یکی زانو زده و روی سرش میزد،یکی با صدای بلند گریه میکرد.سوختن آن بسیجی همه ما را سوزاند.حال حسین آقا از همه بدتر بود.دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه میکرد و میگفت:(خدایا ما جواب اینارو چجوری بدیم؟ما فرمانده ایناییم؟اینا کجا و ما کجا؟اون دنیا خدا مارو نگه نمیداره،بگه جواب اینارو چی میدی ؟)حالش خیلی خراب بود.آشکارا ضعف کرده بود و داشت از حال میرفت.زیر بغلش رو گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم.تمام مسیر را،پشت موتور ،سرش را گذاشت روی شانه ی من و آنقدر گریه کرد که پیراهن کُره ای و حتی زیرپوشم خیسِ اشک شد.دو ساعت بعد از همان مسیر برمیگشتیم،که دیدیم سه-چهار نفر دور یه چیزی حلقه زده و نشسته اند. حسین گفت:(وایسا به اینا بگو از هم جدا بشن.یه چیزی بیاد وسطشون(خمپاره)،همه باهم تلف میشن.همون یکی بس نبود؟). نزدیکشان ترمز زدم.یکی شان بلند شد و گفت:(حسین آقا جمعش کردیما!).حسین گفت:(چی چی رو جمع کردین؟) طرف گفت:(همه ی هیکلش شد همین یه گونی). فهمیدیم،جنازه ی همان شهید را میگویدکه دو ساعت قبل داخل نفربر سوخت.دور گونی نشسته بودند و زیارت عاشورا میخواندند.حسین آقا از موتور پیاده شد و گفت:(جا بدید ماهم بشینیم،با هم بخونیم.ان شاالله مثل این شهید،معرفت پیدا کنیم). دفاع مقدس نثار ارواح مطهر همه شهیدان صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @sardaraneashgh
🔹كلاس چهارم ابتدايی بود كه يك روز پرسيد : «آيا من شما را اذيت می‌كنم؟» من از پسرم كاملا راضي بودم. گفتم: نه! 🔺دوباره از من خواست كه فكر كنم و به او بگويم كه از او راضی هستم يا نه. گفتم: شما هيچ وقت مرا اذيت نكرده‌ای. گفت: ديشب دو تا مار دنبال من می‌آمدند. يكی از آن دو به من رسيد و از خواب بيدار شدم.🐍 من به او گفتم: خير باشد. لابد با فكر و خيال خوابيده‌ای. 🤔اما هميشه خواب احمد در ذهنم بود. وقتی خبر شهادتش را شنيدم، فهميدم كه آن دو مار، همان دو موشک🚀ميگ بودند كه پسرم را به شهادت رساندند. @sardaraneashgh
20.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺ای دوست به حنجر شهیدان صلوات / بر قامت بی‌سر شهیدان صلوات 👈🏻خدا می‌داند اگر پیام شهدا و حماسه‌های آن‌ها را به پشت جبهه منتقل نکنیم گنه‌کاریم. هدیه کنیم سلام وصلواتی نثار ارواح پاکشان اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ السلام علیکم ایها الشهدا ورحمة الله وبرکاته وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @sardaraneashgh
🍃:❤️ بـایــد عمری به دنبال امـام زمانت بـدوی... بسـوزی و زمین بخوری.. تـا عاقبت کنند شـهادت به این آسانی ها هم نیـست اما دست یافتنی‌ست... التماس دعا @sardaraneashgh