ماجرای اشک ریختن #ستارخان
ستارخان، سردار مقاومت آذربایجان و جنبش مشروطیت نوشته است: من هیچ وقت گریه نمی کنم چون اگر اشک می ریختم، آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست بخورد، ایران زمین می خورد… اما در مشروطه دو بار اون هم تو یه روز اشک ریختم.
حدود ۹ ماه بود که تحت فشار بودیم… بدون غذا. بدون لباس… از قرارگاه اومدم بیرون … چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش. دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست و پا رفت به طرف و بوته علف… علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن… با خودم گفتم الان مادر اون بچه به من فحش می ده و میگه لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته… اما مادر کودک اومد طرفش و بچه اش رو بغل کرد و گفت: عیبی نداره فرزندم… خاک می خوریم اما خاک نمی دهیم… اونجا بود که اشکم دراومد.
#منبع: #کتاب_گلچین_خاطرات_ستارخان
@sardaraneashgh
اگر دلت را داده ای به #شهدا
پَسَش مگیر
بگذار در این تلاطم روزگار دل بماند ...
#دلداده_را_دلی_ناب_باید داشت
التماس دعا
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh
فقط هر وقت دعا کمیل بود .خدا خدا میکردیم تورجی برامون بخونه
یه شب رفتم ،وقتی دعا میخوندن. میخاستم ببینم آیا وقتی میخونه خودش در چه حالیه .جلو ش تو تاریکی دقایقی نشستم از زیر نور فانوس دیدم چه جور اشک می ریزه😭😭
راوی :
یکی از دوستان و همرزمان 🌹شهید_تورجی_زاده
@sardaraneashgh
9.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥رهبر انقلاب خطاب به ابومهدی مهندس در حیاط بیت رهبری: هر شب به اسم تو را دعا میکنم، ابومهدی!
🔹انتشار بهمناسبت تولد شهید ابومهدی
@sardaraneashgh
شب میلاد حضرت زینب(س) مادرش زنگ زد برای خواستگاری. نمی دانم پا فشاری هایش باد کله ام را خواباند یا تقدیرم؟شاید هم دعاهایش به دلم نشسته بود. باهمان ریش بلند و تیپ ساده همیشگی اش آمد؛ از در حیاط که وارد خانه شد، با خاله ام از پنجره اورا دیدیم. خاله ام خندید:((مرجان، این پسر چقدر شبیه شهداست!)) با خنده گفتم:((خب شهدا یکی مثه خودشون رو فرستادن برام!))
#برشی_از_کتاب
#قصه_دلبرى
#شهيد_محمدحسين_محمدخانى
به روايت همسر
@sardaraneashgh
🌺 آقا فرمود:
بچه حزباللهی ها باید زیاد بچه داشته باشند.👼
#خاطرهای_زیبا_از_یک_دیدار
🔖متن خاطره:
🍃همسر سردار شهید حاج هادی کجباف ( از شهدای مدافع حـرم حضـرت زینب سلاماللهعلیها) نقل میکنند: در دیداری که با مقام معظم رهبری داشتیم، آقا از پسرم پرسیدند: آقا محمد ازدواج کردی؟ بچه داری؟ پسرم محمد در جوابِ سوالِ آقا گفت: بله! یک فرزند دارم... حضرت آقا فرمودند: چرا یکی؟!!! بچه حزباللهیها باید زیاد بچه داشته باشند.
📚منبع: نشریه خط حزب الله (پایگاه اینترنتی مقام معظم رهبری)
#شهید_کجباف
#افزایش_جمعیت
@sardaraneashgh
#خاطرات_شهدا
🔸احساسی به من میگفت همسرم به شهادت میرسد، رفتم توی اتاق خواب دیدم حاجی خوابیده است، با خودم میگفتم نکند یک روز به من بگویند این قد و بالا به زیر خاک میرود، نکند به شهادت برسد، همینطوری که نگاهش میکردم گریهام گرفت.
🔹اشک چشمانم را پاک کردم، چشمم را که باز کردم دیدم جواد بیدار شده است و مرا نگاه میکند، گفت «چیه؟ چرا داری گریه میکنی؟ مشکل پیش آمده؟ چیزی شنیدی؟»
🔸گفتم نه، میترسم، استرس دارم، میترسم تو از در که بیرون میروی دیگر... گفت «بیا اینجا بنشین، بیا با من حرف بزن، ببین تا خدا نخواهد یک برگ از درخت نمیافتد، اما اگر خدا خواست تا من شهید شوم دلم میخواهد شجاعانه زندگی من را ادامه بدهی،
🔹دوست دارم یک جا ننشینی و گریه کنی، دوست دارم بچههایمان را به طور احسن بزرگ کنی، مردن حق است چرا میترسی؟ من هرکاری که کرده باشم، هر ثوابی کسب کرده باشم نصفش برای شما است، مگر ما چند سال دیگر با هم زندگی میکنیم، مگر ما چند سال زندهایم، بالأخره آخر زندگی همه مرگ است.»
🔸با من صحبت کرد و حلالیت طلبید و گفت «من مردی نبودم که وقتم آزاد باشد، مسئولیتی را که خدا به من داده است تا به خانوادهام برسم نتوانستم ادا کنم، اگر برای من اتفاقی پیش آمد و یا شهید شدم تو مرا ببخش، اگر من رفتم از حقت بگذر، حلالم کن»
🔹جمعه بود که برای حاجی میهمان آمد، سردار انصاری، آقای علمالهدی و رحمانی در مهمانسرا بودند؛ نیروهای حاججواد به دستور ایشان در بعضی از مناطقی که اشرار عبور میکرد خندق کنده و سیمخاردار کشیده بودند، معمولاً خودشان برای سرکشی به آن مناطق میرفتند. وقتی به منزل برگشت از خانه به سرهنگ رشیدی فرمانده زابل زنگ زد و گفت «شنیدم قسمتی از خندق را پر کردهاند و تردد قاچاقچیها سهل شده است، شما چیکار میکنید که من در اینجا شنیدم از آن مکان عبور میکنند»، حاجی هیچ وقت نمیگفت چه زمانی میخواهد برای سرکشی به آنجا برود معمولاً سرزده میرفت، بعد از کمی صحبت با سرهنگ رشیدی گفت «من میهمانهایم شنبه میروند و یکشنبه آنجا خواهم بود.»
🔸روز شنبه مهمانهای حاجی رفتند و روز یکشنبه در حالی که خیلی استرس داشت و ناراحت بود برای سرکشی رفت، همیشه صبح زود ما را بیدار میکرد تا بلند شویم بعد میرفت، اما آن روز ما را برای نماز بیدار کرد، اما منتظر نماند تا بیدار شویم، آخرین صحنهای که دیدم پشتش به من بود و از در رفت بیرون...
🔹دوستانش برای من اینگونه تعریف کردند: همهجا را بازدید کرده بود، در مسیر زابل بر سر دو راهی بودند که به نیروهای همراه گفت شما برگردید، بعد از اینکه نیروها برمیگردند به پیشنهاد یکی از همراهان برای بازدید از محلی که خندق آن توسط اشرار پر شده بود رفتند، با توجه به اینکه دیر وقت بوده است محافظ همراه حاج جواد اول مخالفت کرد، اما جواد گفته بود که برویم.
🔸حاج جواد در طی مسیر، خط تردد ماشینها را که روی ماسهها نقش بسته بود را میبیند و میپرسد: این رد ماشینها برای کیست، نکند قاچاقچیان باشند؟ پاسخ میدهند نه، این برای ماشینهای خودمان است. وقتی جلوتر میروند احساس خطر میکنند و حاجی دستور میدهد تا برگردند، هنگامیکه دور میزنند لاستیکهای ماشین جلویی را به رگبار میبندند و حاجی را با تیر دو زمانه مورد اصابت مستقیم گلوله قرار میدهند و تیر به چشم حاجی اصابت میکند.
🔹میگویند هر شهیدی به هر کدام از اهلبیت (ع) ارادت داشته باشد شبیه به همان معصوم به شهادت میرسد، ایشان بینهایت غیرتی بود و به حضرت ابوالفضل (ع) ارادت خاصی داشت، ایشان مثل حضرت تیر به چشمشان خورد.
🔸افرادی که با ایشان بودند میبینند حاجی پیاده نشد، داخل ماشین را نگاه میکنند، زمانی که پیکرشان را برمیگردانند میبینند حاجی به شهادت رسیده است.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎فرماندهٔ انتظامی سیستان و بلوچستان
#شهید_جواد_حاج_خداکرم🌷
#سالروز_شهادت
@sardaraneashgh
11.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 کلیپ از شهید مدافع حرم محمد جواد قربانی
@sardaraneashgh
💠محمدجواد تک پسر بود و اگر میخواست میتوانست نرود، اما او بیتاب رفتن بود. من که از رفتن او کاملاً راضی بودم، اما نمیخواست بهجز من، به کس دیگری بگوید که میخواهد سوریه برود، ولی به اصرار من به دنبال کسب اجازه از پدر و مادرش رفت.
💠وقتی میخواست راهی شود حس عجیبی داشت و مطمئن بود که سالم برنمیگردد؛ من هم همان حس را داشته و حالم شبیه حال دفعات قبل نبود. یکشب گفت «بیا بشین باهم حرف بزنیم.» دلم لرزید و گفتم «میخواهی مأموریت بروی؟ و حتماً میخواهی سوریه بروی؟» خندید و گفت «آفرین عزیزم.» گفتم «من هم که نمیتوانم و نمیخواهم مانع رفتنت شوم.» که در جواب گفت «به تو افتخار میکنم.»
💠مهمترین ویژگی محمدجواد توجه و حساسیت زیاد به مصرف بیتالمال بود. به یاد دارم که یک روز ماژیکی از پایگاه بسیج به خانه آورد و به زینب تأکید کرد که از آن استفاده نکن و یا یکبار دیگر بنر و میخ آورده بود که به من تأکید کرد که نباید از آن استفاده کنم. تمام دغدغهاش پایگاه بسیج محله بود و میگفت: «پایگاه دست من امانت است.» چند سالی آنجا راکد بود و رونقی نداشت. تابلوی آنجا را رنگ کرد و برای جمعکردن بچهها همه کاری کرد. خودش همیشه در پایگاه، حضور داشت و میگفت این حضور باعث دلگرمی بچهها میشود.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_محمدجواد_قربانی🌷
#سالروز_شهادت
@sardaraneashgh
✅ #سیره_علمی_آقا
✅ #سیره_اخلاقی_آقا
☑️🚨 برنامه روزانه رهبر انقلاب
غلام شاه پسندی از #محافظان رهبری :
💠ایشان حدود یک تا یکونیم ساعت پیش از اذان صبح بیدارند که تهجد و #عبادت شخصی ایشان است که روزهایش هم با هم فرق میکند و شبیه به هم نیست. ایام هفته فرق میکند. یک روز آقا بیشتر نماز میخوانند، یک روز بیشتر قرآن میخوانند، یک روز بیشتر دعا میخوانند، یک روز بیشتر ذکر میگویند ...
سپس نماز صبح را میخوانند ، ایشان نماز صبح را به جماعت میخوانند و کمترین جماعتشان، آن شخصی است که همراه ایشان است و بیشترینشان هم هر کسی که توی آن ساختمان است، میآید. ایشان در دفتر کارشان نماز میخوانند و همه کسانی که صبح در محل کار هستند ـ اعم از پاسدارها و دفتریهایی که آنجا هستند ـ نمازشان را با آقا میخوانند.
💠بعد از نماز صبح، ایشان هفتهای سه روز را #کوهنوردی میکنند و حداقل بین چهلوپنج تا شصت دقیقه به سمت بالا حرکت میکنند. این مسیر را حدود نیم ساعت تا چهلوپنج دقیقه برمیگردند.
بعضی از مواقع کوههایی دورتر هستند و برای اینکه به وضعیت کار ایشان لطمه نزند، آقا آن ساعت که باید تهجد و نماز و عبادت شخصی خودشان باشد را میآیند بیرون و در طول مسیر عبادتشان را انجام میدهند. پای کوه که میرسیم، نماز را آنجا میخوانیم. هنوز تاریک است و کسی بیدار نیست. یک ساعتی که بالا میرویم، هنوز آفتاب نزده است.
آن سه روز کوهنوردی وقتی از کوه پائین میآیند، بعد وقت اداری کار ایشان است و آن چهار روز دیگر را در خانه ورزش میکنند.
پس از ورزششان از ساعت هفت، هفتونیم، ایشان در محل کار حاضر میشوند. اگر ملاقات خاصی نداشته باشند میروند منزل و #صبحانه را در منزل با #خانواده میخورند و بعد از صبحانه میآیند دفتر، کارشان انجام میشود.
اگر ملاقات داشته باشند، ملاقات با صبحانه شروع میشود. وقتی هفت صبح با آقا ملاقات هست، صبحانهشان را هم با آقا میخورند. بعد از خوردن صبحانه و کار اداری، تا نماز ظهر، آقا در دفتر می ماند.
اذان که گفته بشود، هر کاری که وجود داشته باشد، وسط سخنرانی هم که باشد، آقا قطع میکنند، میگویند #نماز_اول_وقت را بخوانیم بعد بیاییم .
بعد از نماز، ادامه کار. اگر جلسات ادامه داشته باشد، نهار را آقا با آن افراد جلسه، توی دفتر میل میکنند. اگر توی دفتر، ملاقاتی نبود، بین ساعت نماز تا یکی دو ساعت بعد از نماز، چون فاصله بین منزل آقا و دفتر به اندازه ده، بیست قدم است، در منزل غذایشان را میخورند و استراحتشان را میکنند، مجدد اولین برنامهای که دارند ساعت سه بعد از ظهر، چهار بعدازظهر است. ایشان میآیند در داخل دفتر هستند و مواقعی که بعدازظهر جلسه خاصی نباشد، ایشان در #کتابخانه شخصیشان به #مطالعه میپردازند.
📚یک روز با رهبری،ماهنامه امتداد،شماره۶۴، ص ۱۶
@sardaraneashgh