eitaa logo
شهید جمهور
151 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.8هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
💫همیشه آقامهدی دیر به خانه می‌آمد. روز قبل از شهادتش، جمعه شب بود که ساعت 10 به خانه آمد. خستگی از چهره‌اش می‌بارید. به بچه‌ها گفت خسته‌ام و نمی‌توانم با شما بازی کنم. ✨بچه‌ها هم پذیرفتند. بعد از چند دقیقه به آشپزخانه رفتم. از آنجا بچه‌ها را نمی‌دیدم، ولی صدای بلند خنده‌شان را می‌شنیدم. 💫خودم را رساندم پیششان دیدم بابایشان با تمام خستگی‌ای که داشت، دلش طاقت نیاورده و همبازی‌شان شده است. یعنی آخرین بازی بچه‌ها با بابا مهدی‌شان بود. فردایش رفت و به شهادت رسید. ✍روایتی از همسر 🌹 @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به دنبال پسرت در بیمارستان‌ها نگرد!😞 🌸حمیدی همرزم شهید علی میوه‌چین، نقل می‌کند: یک روز سعید قنبری را دیدم که لباس تر و تمیزی پوشیده است، گفتم: سعید کجا می‌روی؟ گفت: کارما همه جا شده شناسایی، برای شناسایی می‌روم به گشت شناسایی!😎 بعد از چند وقت او را دیدم و گفتم: از گشت شناسایی چه خبر؟ 🤔گفت: الحمدالله گشت شناسایی تمام شد، حالا گشت رزمی شروع شده است و مادرم را برای گشت رزمی فرستاده‌ام تا موافقت خانواده عروس را بگیرند.😅  بعدازظهر همان روز دوباره سعید را دیدم و گفتم: اوضاع چطوره، مادرت موفق بود یا نه؟ گفت: آره موفق بود. بعد از آن روز ظاهرا رفته بودند و صحبت‌هایشان را کرده و طرف را هم عقد کرده بودند، بعد از یک مدت به او گفتم: سعید آقا انشاء‌الله عروسی کی باید بیاییم؟ 😍گفت: فعلا وقت عملیات است، باید حتما در این عملیات شرکت کنم. به همراه دوست قدیمی‌اش علی میوه‌چین برای عملیات حرکت کردند. در بین راه خمپاره‌ای به ماشین آنها اصابت کرده و سعید درجا شهید🌹 می‌شود ولی علی میوه‌چین به حالت اغما افتاده و او را به بیمارستان منتقل می‌کنند. از آنجایی که تمام لباس‌های علی را از تنش در آورده بودند و هیچ مدرکی برای شناسایی به همراه نداشته، امکان شناسایی و یا گرفتن خبر از او نبود.😢 حدود یک ماه همه جا را گشتم، اما هر جا که ما و خانواده‌اش می‌رفتیم و هیچ اثری از او پیدا نمی‌شد.😭 یک شب دلم خیلی گرفته بود، سر صحبت را با خدا باز کردم و گفتم: آخه، خدا، یعنی می‌شود ما یک جورایی بفهمیم که علی کجاست؟😔 در همان حال خوابم برد، درعالم خواب وارد سپاه شدم و رفتم طبقه بالا، دیدم سعید قنبری آنجا ایستاده به او نزدیک شدم و گفتم: سعید تو سالم هستی؟😮 گفت: آره من سالم و سرحال هستم. باورم نمی‌شد، دستم را روی سر و صورتش کشیدم، بغلش کردم و بوسیدمش و بعد گفتم: راستی سعید از علی چه خبر؟ گفت: علی هم خوب است و پیش ماست.🙂 وقتی از خواب بیدار شدم به سراغ پدر علی رفتم و به ایشان گفتم: دیگر به امید اینکه علی زنده باشد به دنبال پسرت در بیمارستان‌ها نگرد، قطعا او هم شهید شده است.😭 بعد از این قضیه، یک روز پدر علی در یکی از بیمارستان‌ها عکس شهدایی را که جنازه‌شان شناسایی نشده است را می‌بیند و جنازه یکی از آنها به نظرش می‌آید که پسرش باشد، از مسئولان بیمارستان سوال می‌کند که جسد این شهدا کجاست؟ می‌گویند: آنها را کفن کرده و در تابوت‌ها گذاشته‌اند تا ببرند در قسمت شهدای گمنام به خاک بسپارند.🌹 پدر علی می‌گوید: یکی از این شهدا پسر من است. آنها هم می‌گویند: دیگر هیچ کاری نمی‌شود کرد و تمام تابوت‌ها بسته‌بندی شده و عازم محل برای دفن هستند.🕊 🥀پدر علی با کلی خواهش و التماس آنها را مجبور می‌کند تا تابوت‌ها را باز کنند که پیکر مطهر فرزندش علی میوه‌چین شناسایی کند، همینطور هم شد و پیکرش در گلزار شهدای قزوین به خاک سپرده می‌شود. @sardaraneashgh
خدایا! کریم! حبیب! به کَرَمت دل بسته‌ام، تو خود می‌دانی دوستت دارم... خوب می‌دانی جز تو را نمی‌خواهم.... مرا به خودت متصل کن..... @sardaraneashgh
متی ترانا و نراک✨🌹 🌻وقتش فرا رسیده که آیا ببینمت؟ جایی به من نشان بده آنجا ببینمت 🌷باید که وا کنم ز دل خود کلاف را با چشم زرشناس زلیخا ببینمت 🌼گیرم تو را به دست خود انداختم به چاه دستم تهی است راه بده. تا ببینمت 🌹ای کاش می شد از نفست پر درآورم شاید کنار گنبد خضرا ببینمت 🌾یا آنکه پشت پنجره فولاد در بقیع روزی کنار مضجع زهرا ببینمت یا در کنار قبر امامان بی حرم بنشینی و ، بیایم و آقا ببینمت 🌱روزی که آمدم به زیارت سوی عراق گفتم خدا کند که من اینجا ببینمت 💐یا در کنار مضجع شش گوشه ی حسین یا در کنار مرقد سقا ببینمت ✨رفتم به کاظمین و پس از آن به سامرا هرجا که سر زدم نشد اما ببینمت 🌤در هر نفس که می کشم آیم به سوی مرگ بگذار این دو روزه ی دنیا ببینمت 💌 اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج بالحق‌حضرت‌زینب‌(سلام‌الله‌علیها) @sardaraneashgh
می‌نویسم ... که شب تار سحر می‌گردد یک نفر مانده از این قوم که برمی‌گردد پ.ن: اولین چیزی که در این تصویر جلب توجه می‌کند نوشته‌های پشت لباس رزمنده است. سنت نوشتن مشخصات فردی و گروه خونی بر روی لباس رزمندگان در دوران دفاع‌مقدس در خیلی موارد بکار می آمد. ما در شناسایی مجروحین، شهدا و مفقودین از همین نشانه‌ها استفاده می کردیم. @sardaraneashgh
شهید جمهور
🍃باکری را همه می‌شناسند نامش که برده می‌شود، شجاعت و خدمت در پسِ ذهن‌ها نقش می‌بندد😌 . 🍃دو برادر بودند که قلبشان برای می‌تپید و دوشادوش یکدیگر در راهِ همین انقلابِ نوپا جانفشانی می‌کردند. . 🍃قلم اینبار از حمید بنویسد... ، مبارزه را از برادر بزرگترشان آموخته بود. اویی که به دست رژیم شاه به شهادت رسید😔 . 🍃قد می‌کشید اما روح بلندش وَرای گنجایش زمین بود، آنقدر بزرگ که هیچ چیز آرامَش نمی‌کرد. . 🍃به و لبنان رفت تا دوره های چریکی را بیاموزد و از آنجا به برای ادامه تحصیل اما خبرِ استقرارِ امام در ، حمید را به آنجا کشاند! . 🍃تمامِ فکر و ذکرش بود. خدمت به مردمی که حالا بانگِ انقلاب سر داده بودند و خونشان را به پایِ این نهالِ نوپا می‌ریختند❣️ . 🍃رنگ و بویِ را که دید، گویی روحش به رسید، خستگی ناپذیر بود و هیچ چیز روحِ بزرگش را آرام نمی‌کرد. حتی وقتی در شهرداری مشغول شد، چندی بعد پست و میز و صندلی را رها کرد و به خاکِ جبهه پناه برد. خدمتِ پشتِ میز کارِ حمید نبود...او مرد بود و میدان جنگ!🙂 . 🍃بی‌وقفه در بود، اصلا انگار متولد شده بود تا خستگی را شکست دهد. شاید هم به قول "استراحت را گذاشته بود بعد از "! . 🍃شهادتی که در اتفاق افتاد و پیکری که هیچ گاه از باز نگشت اما آنچه حاکم است، است به حمید که در دلها مانده❤️ . 🍃فرمانده حمید این روزها به چون تویی نیاز داریم...کسی که خسته نشود و دردِ مردم را بفهمد...درد مردم را درد خودش بداند، به کسی نیاز است که دلبسته به و منصب و میز نباشد!😞 . 🍃از آنجایی که تو هستی تا جایی که ما ایستاده ایم فرسنگ‌ها فاصله است برای روحِ زمین‌گیرمان بخوان...شاید نفسِ تو زنده مان کند!🥺 . 🍃گرچه شهادت، طلوعِ جاودانگی تو بود اما... فرمانده🥰 . ✍️نویسنده : . 🌺به مناسبت سالروز تولد . 📅تاریخ تولد : ۱ آذر ۱۳۳۴ . 📅تاریخ شهادت : ۶ اسفند ۱۳۶۲.جزیره مجنون عراق . 📅تاریخ انتشار : ۳۰ آبان ۱۳۹۹ . 🥀مزار شهید : مفقودالاثر🌹 . @sardaraneashgh