9.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💕تشنه ی دیدار 💕:
وقت آن است کمی تشنه لب آب شویم
روبه خورشید نماییم و چومهتاب شویم
دست بر سینه گذارید سلامی بدهیم
تا شب جمعه همه زائر ارباب شویم
السلام علیک یااباعبدالله الحسین💚
هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند.
شهدا هم او را نزد حضرت اباعبدالله الحسین (ع) 💚یاد می کنند.
🌹شهید مهدی زین الدین
شهدا را یاد کنیم ولو با یک #صلوات🌹
@sardaraneashgh
🔴 بعد از اینکه وارد سپاه شد ،
چند ماهی طول کشید تا حقوقش واریز شود.
اولین حقوقی که گرفت پولش رو داد به یه نقاش حرفه ای تا تصاویر شهدای روستای کریم کلا را بکشه ؛
بعد از اینکه تابلوها آماده شد آنها رو با هم بردیم ،و به پایگاه بسیج کریم کلا تحویل دادیم ؛
برام خیلی جالب بود با اینکه مدتی حقوق نگرفته بود و پول نداشت ،
حالا که پولی به دستش رسید
برای شهــدا خرج كرد ...
🔹به روایت دوست شهید
🌷شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع
#سالروز_شهادت
@sardaraneashgh
🌸 ﷽ 🌸
#طنـــــز_جبھـــــہ
🔰 نماز تنهایی
✨نه اینکه اهل نماز جماعت و مسجد نباشد، بلکه گاهی همینطوری به قول خودش برای خنده،😂 بعضی از بچههای ناآشنا را دست به سر میکرد، ظاهراً یک بار همین کار را با یکی از دوستان طلبه کرد.
✨وقتی صدای اذان بلند شد آن طلبه به او گفت: «نمیآیی برویم نماز؟»🍃✨
✨پاسخ میدهد: «نه، همینجا میخوانم»
✨آن بنده خدا هم کمی از فضایل نماز جماعت و مسجد برایش گفت. اما او هم جواب داد: «خود خدا هم در قرآن گفته:«انالصلوه تنهاء...» تنها، حتی نگفته دوتایی، سهتایی.😳😳
✨و او که فکر نمیکرد قضیه شوخی باشد یک مکثی کرد به جای اینکه ترجمه صحیح را به او بگوید، گفت:«گفته، تنها» یعنی چند نفری، نه تنها و یک نفری ... 😳😳😊
✨و بعد هردو با خنده برای اقامه نماز به حسینیه رفتند😁😁
#لبخندهای_خاکی
#شوخ_طبعیها
#طنز
@sardaraneashgh
✔گاهی دعاهایمان و اصرار بر آن ، خود گرهای بر زندگیمان میشود!
پس؛
دعا کن و "خیر" بخواه،
اما نه آن خیری که تو فکر میکنی...🍃
#آیتاللهحقشناس
☘ڪاش...
خنثی ڪردنِ نفس را هم،
یادمان مےدادید...❤️
💠مےگویند:
آنجا ڪہ نفس مغلوب باشد
عاشـق مےشویم...💐
🌷#عاشق کہ شدے شهیدمیشوی
🌹#شهید #محمدکاظم_توفیقی🕊
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفره ازاخلاص وپاکی رزمندگان اسلام
@sardaraneashgh
#حسینیه_برای_نماز
هنوز آفتاب نزده بود که به #دوکوهه رسیدیم. بعضی بچه ها تازه رسیده بودند و کنار راه آهن داشتند #نماز می خواندند. حاجی تا این صحنه را دید، رنگش پرید و قدم هاش تند شد. .....
ـ این چه وضعشه؟ بچه ها باید رو سنگ و کلوخ ها نماز بخونن؟ اقلًا یه #حسینیه بزنین این جا.
ـ بودجه نیست، حاجی.
حاجی از کوره در رفت.
ـ اگه بودجه نیست، یه #صندوق بزنین که هر کی از این جا رد می شه دو تومن توش بندازه. این
جوری بودجه تأمین می شه.
آشفتگی حاجی را که دید، با شرمندگی گفت ... دیگه چوب کاری نكنین. ان شاء اهلل درست می
شه.
گوشه ی انبار یک کلنگ بود. حاجی برش داشت و گفت ... کلنگ اول رو می زنم. اگه تا بیست
روز دیگه پول جور نشد، صندوق رو به پا می کنم.
۲۲۳-📚یادگاران، جلد ۳ کتاب شهید محمد ابراهیم همت، ص ۵۱
@sardaraneashgh