✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_یازدهم
احساس میکردم از دهانش آتش میپاشد که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را میدیدم که با دستی پر از #خون سینهاش را گرفته بود و از درد روی زمین پا میکشید.
سوزش زخم شانه، مصیبت خونی که روی صندلی مانده و همسری که حتی از حضورش #وحشت کرده بودم؛ همه برای کشتنم کافی بود و این تازه اول مکافاتم بود که سعد بیرحمانه برایم خط و نشان کشید :«من از هر چی بترسم، نابودش میکنم!»
از آینه چشمانش را میدیدم و این چشمها دیگر بوی خون میداد و زبانش هنوز در خون میچرخید :«ترسیدم بخواد ما رو تحویل بده، #نابودش کردم! پس کاری نکن ازت بترسم!» با چشمهایش به نگاهم شلاق میزد و میخواست ضرب شصتش تا ابد یادم بماند که عربده کشید :«به جون خودت اگه ازت بترسم، نابودت میکنم نازنین!»
هنوز باورم نمیشد #عشقم قاتل شده باشد و او به قتل خودم تهدیدم میکرد که باور کردم در این مسیر اسیرش شده و دیگر روی زندگی را نخواهم دید.
سرخی گریه چشمم را خون کرده و خونی به تنم نمانده بود که صورتم هرلحظه سفیدتر میشد و او حالم را از آینه میدید که دوباره بیقرارم شد :«نازنین چرا نمیفهمی بهخاطر تو این کارو کردم؟! پامون میرسید #دمشق، ما رو تحویل میداد. اونوقت معلوم نبود این جلادها باهات چیکار میکردن!»
نیروهای امنیتی #سوریه هرچقدر خشن بودند، این زخم از پنجه همپیالههای خودش به شانهام مانده بود، یکی از همانها میخواست سرم را از تنم جدا کند و امروز سعد مقابل چشم خودم مصطفی را با چاقو زد که دیگر #عاشقانههایش باورم نمیشد و او از اشکهایم #پشیمانیام را حس میکرد که برایم شمشیر را از رو کشید :«با این جنازهای که رو دستمون مونده دیگه هیچکدوم حق انتخاب نداریم! این راهی رو که شروع کردیم باید تا تهش بریم!»
دیگر از چهرهاش، از چشمانش و حتی از شنیدن صدایش میترسیدم که با صورتم به پنجره پناه بردم و باران اشک از چشمانم روی شیشه میچکید. در این ماشین هنوز عطر مردی میآمد که بیدریغ به ما #محبت کرد و خونش هنوز مقابل چشمانم مانده بود که از هر دو چشمم به جای اشک خون میبارید.
در این کشور غریب تنها سعد آشنایم بود و او هم دیگر #قاتل جانم شده بود که دلم میخواست همینجا بمیرم. پشت شیشه اشک، چشمم به جاده بود و نمیدانستم مرا به کجا میکشد که ماشین را متوقف کرد و دوباره نیش صدایش گوشم را گزید :«پیاده شو!»
از سکوتم سرش را چرخاند و دید دیگر از نازنین جنازهای روی صندلی مانده که نگاهش را پردهای از اشک گرفت و بیهیچ حرفی پیاده شد. در را برایم باز کرد و من مثل کودکی که گم شده باشد، حتی لبهایم از #ترس میلرزید و گریه نفسم را برده بود که دل سنگش برایم سوخت.
موهایم نامرتب از زیر شال سفیدی که دیشب سمیه به سرم پیچیده بود، بیرون زده و صورتم همه از #درد و گریه در هم رفته بود که با هر دو دستش موهایم را زیر شال مرتب کرد و نه تنها دلش که از دیدن این حالم کلماتش هم میلرزید :«اگه میدونستم اینجوری میشه، هیچوقت تو رو نمیکشوندم اینجا، اما دیگه راه برگشت نداریم!»
سپس با نگاهش ادامه مسیر را نشانم داد و گفت :«داریم نزدیک #دمشق میشیم، باید از اینجا به بعد رو با تاکسی بریم. میترسم این ماشین گیرمون بندازه.» دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال خط خون مصطفی بود که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند.
سعد میترسید فرار کنم که دستم را رها نمیکرد، با دست دیگرش مقابل ماشینها را میگرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست.
دستم در دست سعد مانده و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، مسیر #زینبیه دمشق نشان داده شده و همین اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست. سعد از گریههایم کلافه شده بود و نمیدانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش #مادرم را تمنا میکرد.
همیشه از زینبیه دمشق میگفت و نذری که در حرم #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) کرده و اجابت شده بود تا نام مرا زینب و نام برادرم را ابوالفضل بگذارد؛ ابوالفضل پای #نذر مادر ماند و من تمام این #اعتقادات را دشمن آزادی میدیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم.
سالها بود #خدا و دین و مذهب را به بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر #مبارزه برای همین آزادی، در چاه بیانتهایی گرفتار شده بودم که دیگر
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@shahid_karami 🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#بداخلاقی_مومن
حضـرت موسی علیه السـلام بـه طور سینا میرفت. در مسیر عبادتگاهی را دیـد که سقف آن ویـران شده. نزدیک رفت و دید مردی در زیر #آوار مُردِه. جنازه را کـه بیرون کشید دید یکی از مؤمنان شهر بوده است. ناراحت شد، اورا دفن کرد تا طعمه حیوانات نشود
به طور سینا که رسید، برایش سؤالی پیش آمـد. پرسید: خدایا! صبح که از خانه بیرون آمدم ظالمی مُرده بود که جنازه او را در مـیان تابوتی طلایی با غلامان وبا احترام و عزت بسیار دفن کردند. ولی این مؤمن غریبانه در زیر آوار مانده بـود و مـن او را با #غربت دفن کردم. عـرض کرد خداوندا مرا از این راز عدالتت آگاه بفرما
خـداوند فرمـود: ای مـوسی آن ظالم، عمـری نافرمانی ما را کـرد و روزی به سائلی سکّهای بخشید، ولی آن مؤمن عمری فـرمان ما را برد ، ولی روزی با همسرش بدخُلقی کرد واو را بهناحق آزرده ساخت. امروز، روز مرگِ هر دو آن ها بود. یک سکّه ی آن ظالم را در این دنیا دادیم و آن هم تشییع جنازه با شکوه او بـود و دیگـر آن ظالم غیر از گناه ، چیزی با خود نیـاورده و یک بد اخلاقی آن مؤمن رابا ویران کردن سقف #مجازات کردیم تا به این دنیا آخرت ، گناهی با خویش نیاورد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#منتظر_ظهور
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@shahid_karami 🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺فيلمی از حمله داعش به استان ديالي هم مرز با ایران!
🔹آمریکا بلاخره سگهای هار خود را رها کرد
#هم_اکنون
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@shahid_karami 🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
دست شهیدپیش خداردنمی شود
بایددعاکنیم که مارادعاکنند
امروز،مجتبی کاش ازبهشت ...
لطفی کند،یک نظری هم بماکند
هدیه به روح شهیدمجتبی کرمی 14صلوات ❤️
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@shahid_karami 🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
پدران شهدا، مادران شهدا، همسران صبور شهدا، فرزندان شهدا در این افتخارات پشتِ سر "شهدا" قرار دارند.
🕊🕊🕊🕊🌷🌷🌷🌷
شهدا خودشان گوهر گرانبهایی شدند و درخشیدند و خانواده شهدا با رفتار خود، با ایمان خود، با صبوری خود، این گوهر درخشنده را در معرضِ دید قرار دادند.
#حاج_قاسم
#پدران_شهدا
#شهید_مجتبی_کرمی
🍃 روحشان شاد ان شاءالله با امام حسین(ع) محشور شوند🍃
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@shahid_karami 🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🔴 معلم زمانه ما؟
🔹سالروز شهادت #شهید_مطهری را به نام #روز_معلم نامگزاری کرده اند. بخاطر شخصیت علمی و آموزشی و تربیتی این علامه بزرگوار.
🔸هم امام خمینی(ره) و هم امام خامنه ای آثار وی را بدون استثنا تأیید کرده ونسلهای مختلف را به مطالعه و فراگیری آثار ایشان فراخوانده اند.
🔹اما باتوجه به شرایط روز؛ گاهی مسئله ای پیش می آید که پاسخ آن درآثار وکتب شهید مطهری یا سایر علمای بزرگوار دوران گذشته دیده نمی شود. در این شرایط چه بایدکرد؟ مؤمنین و نیروهای انقلابی باید به چه کسی مراجعه کنند؟
🔻رهبرانقلاب برای این مسئله صریحاً مصداق معرفی کرده اند:
🔹«بنده نزدیک به ۴۰سال است که جناب آقای مصباح رامیشناسم و به ایشان به عنوان یک فقیه، فیلسوف، متفکر و صاحبنظر درمسائل اساسی اسلام ارادت قلبی دارم اگر خداوند متعال به نسل کنونی ما این توفیق را نداد که از شخصیت هایی مانند علامه طباطبایی و شهید مطهری استفاده کند، اما به لطف خدا این شخصیت عزیز و عظیم القدر،خلاء آن عزیزان را در زمان ما پر میکند».
🔹«این هجوم های تبلیغاتی را که به شخصیت های برجسته، به انسان های والا و با اخلاق برجسته می کنند، اینها همه اش نشان دهنده ی اهداف و نیات دشمن است. یک نفر مثل جناب آقای مصباح که حقیقتاً این شخصیت عزیز، جزو شخصیت هایی است که همه ی دلسوزان اسلام و معارف اسلامی از اعماق دل بایستی قدردان و سپاسگزار این مرد عزیز باشند، مورد هجوم تبلیغاتی قرار می گیرند ... حرف رسا و نافذ، منطق قوی و مستحکم هر جایی که باشد، آنجا را دشمن زود تشخیص می دهد».
#امام_خامنه_ای
🌹روز معلم رابه همه معلمان عزیز تبریک عرض می کنم.
#نفوذی_ها
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@shahid_karami 🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
29.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
(من لم یشکرالمخلوق لم یشکرالخالق)
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دستان سخاوتمندتان این روزا سفره های همشهریان آبرومند که با سیلی صورتشان را سرخ نگه داشتند را رنگ و بویی تازه داده.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
اندیشه های بلندتان گره گشای مشکلات این روزای سخته.
#کمک_مومنامه
🌺بسم تعالی🌺
با استعانت از خداوند متعال و در راستای لبیک گویی بر فرمایشات مقام معظم رهبری(مدظله العالی) مبنی بر
مواسات و کمک مومنانه،خادمان شما
در حسینیه آل رسول الله(ص)و پایگاه
شهید مجتبی کرمی،با کمک خیرین
بزرگوار از جمله واقف محترم حسینیه حاج احسان کرمی،حاج سعید کرمی و حاج حسنعلی گلمحمدی و همه عزیزانی که در این امر خیر شرکت نمودند،طی
سه مرحله با هزینه ای بالغ بر (۴۵)
میلیون تومان و با تهیه ۱۹۰ سبد غذایی
که هر سبد حاوی(یک کیسه برنج ۱۰ کیلویی،حدود یک کیلو گوشت گوسفندی،۲ عدد مرغ،۲ عدد بطری روغن،یک قوطی رب گوجه،یک بسته خرما و پنچ عدد ماکارونی)بین نیازمندان عزیز و
بزرگوار توزیع گردید.
لذا ضمن تقدیر و تشکر از همه عزیزانی
که در این امر خداپسندانه شرکت نمودند
، حسینیه آل رسول و پایگاه شهید مدافع حرم مجتبی کرمی در نظر دارد این طرح خداپسندانه را با کمک همشهریان عزیز ادامه بدهد.
به امید روزی که هیچ فرد نیازمندی در
کشور عزیزمان نباشد.🤲
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
اجرکم عندالله
از طرف خادمین شما در حسینیه آل رسول الله(ص) و پایگاه شهید مدافع حرم مجتبی کرمی.
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@shahid_karami 🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
دو تیم تروریستی در آذربایجانغربی و کردستان منهدم شدند
🔹سربازان گمنام امام زمان(عج) در ادارات کل آذربایجانغربی و کردستان موفق شدند، دو تیم تروریستی وابسته به گروهکهای تجزیه طلب را رصد و منهدم کنند.
🔹طی عملیات اطلاعاتی موثر صورت گرفته ۱۶ نفر از عناصر تروریست به همراه ۲ قبضه کلاشینکف، یک قبضه کلت کمری، ۲ قبضه نارنجک جنگی، ۷ عدد خشاب و ۲۴۰ عدد فشنگ به همراه تجهیزات انفجاری بازداشت شدند.
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@shahid_karami 🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_دوازدهم
حتی روزی که به بهای وصال سعد ترکشان میکردم، در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس میکرد که "تو هدیه #حضرت_زینبی، نرو!" و من هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم فدای #عشقم کردم که به همه چیزم پشت پا زدم و رفتم.
حالا در این #غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین نام زینب آتشم میزد و سعد بیخبر از خاطرم پرخاش کرد :«بس کن نازنین! داری دیوونهام میکنی!» و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس میکشید و باز هم مراقبم بود.
در تاکسی که نشستیم خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد :«میخوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمیخوام با هیچکس حرف بزنی، نمیخوام کسی بدونه #ایرانی هستی که دوباره دردسر بشه!»
از کنار صورتش نگاهم به تابلوی #زینبیه ماند و دیدم تاکسی به مسیر دیگری میرود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمیدانستم کجاست، ترسیدم.
چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشارهاش را روی دهانم فشار داد و بیشتر تحقیرم کرد :«هیس! اصلاً نمیخوام حرف بزنی که بفهمن #ایرانی هستی!» و شاید رمز اشکهایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با لحن کثیفش حالم را به هم زد :«تو همه چیت خوبه نازنین، فقط همین ایرانی و #شیعه بودنت کار رو خراب میکنه!»
حس میکردم از حرارت بدنش تنم میسوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم میخواست از شرّش خلاص شوم که نگاهم به سمت دستگیره رفت و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت :«دیوونه من دوسِت دارم!»
از ضبط صوت تاکسی آهنگ #عربی تندی پخش میشد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگیاش را به رخم کشید :«نازنین یا پیشم میمونی یا میکُشمت! تو یا برای منی یا نمیذارم زنده بمونی!» و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی راه خودکشی را به رویم ببندد.
تاکسی دقایقی میشد از مسیر زینبیه فاصله گرفته و قلب من هنوز پیش نام زینب جا مانده بود که دلم سمت #حرم پرید و بیاختیار نیت کردم اگر از دست سعد آزاد شوم، دوباره زینب شوم!
اگر حرفهای مادرم حقیقت داشت، اگر اینها خرافه نبود و این #شیطان رهایم میکرد، دوباره به تمام #مقدسات مؤمن میشدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محلهای سرسبز متوقف شد تا خانه جدید من و سعد باشد.
خیابانها و کوچههای این شهر همه سبز و اصلاً شبیه #درعا نبود و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل #اسیری پشت سعد کشیده میشدم تا مقابل در ویلا رسیدیم.
دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف میرفت و حتی رحمی به شانه مجروحم نمیکرد که لحظهای دستم را رها کند و میخواست همیشه در مشتش باشم.
درِ ویلا را که باز کرد به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرینزبانی کرد :«به بهشت #داریا خوش اومدی عزیزم!» و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان میریخت :«اینجا ییلاق #دمشق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه #سوریه!» و من جز فتنه در چشمان شیطانی سعد نمیدیدم که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد :«دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره!»
یاد دیشب افتادم که به صورتم دست میکشید و دلداریام میداد تا به #ایران برگردیم و چه راحت #دروغ میگفت و آدم میکشت و حالا مرا اسیر این خانه کرده و به درماندگیام میخندید.
دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد و نمیفهمید چه زجری میکشم که با خنده خبر داد :«به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت!» و ولخرجیهای ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم میزد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی میکرد :«البته این ویلا که مهم نیس! تو #دولت آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم!»
ردّ خون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا میدیدم خون مصطفی هم به آستینش ریخته و او روی همین #خونها میخواست سهم مبارزهاش را به چنگ آورد که حالم از این مبارزه و انقلاب به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را #صادقانه نشانم داد :«فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی میرسیم!»...
#ادامه_دارد
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@shahid_karami 🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃