eitaa logo
*کانال‌شهید‌مدافع‌حرم‌مجتبـےکرمی*
222 دنبال‌کننده
854 عکس
305 ویدیو
28 فایل
((اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪ‌الفَرَج)) کانال‌شهید‌مداف؏حرم‌مجتبـےکرمـے کپـےبادعابراـےشهادت‌خادم‌مجازاست آیدـےخادم‌جهت‌انتقادات‌: @abolfazl_k_315
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت می‌کشید و دستان مردانه‌اش به نرمی می‌لرزید. موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت می‌درخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانه‌اش چسبیده بود که بی‌اختیار خنده‌ام گرفت. 💠 خنده‌ام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با به رویم لبخند زد. دیگر از دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم. تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا می‌دیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و شده است. اصلاً نمی‌دانستم این تحول را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!» 💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمه‌ای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو می‌گرفت و من نمی‌خواستم چیزی بگم. می‌دونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت می‌کشی.» از اینکه احساسم را می‌فهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.» 💠 مستقیم نگاهش می‌کردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اون‌روز اون بی‌غیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!» پس آن پست‌فطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بی‌شرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامش‌بخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اون‌روز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط قبول نمی‌کرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.» 💠 کلمات آخرش به‌قدری خوش‌آهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر می‌خواهد. سپس نگاه مردانه‌اش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار می‌کنم! وقتی گریه‌ات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اون‌روز روم نمی‌شد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!» 💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش کشید! میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت بود؛ به این سادگی نمی‌شد نگاه را در همه این سال‌ها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم می‌خواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما عمو بودید! اما تازگی‌ها هر وقت می‌دیدمت دلم می‌خواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، می‌خواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمی‌فهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمی‌تونم تحمل کنم کس دیگه‌ای...» 💠 و حرارت احساسش به‌قدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که می‌خواست بهت بگه. اما من می‌دونستم چی‌کار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!» سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خنده‌اش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت. 💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!» سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خنده‌ای که لب‌هایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزه‌اس؟» 💠 من هم خنده‌ام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزه‌ای شده!» با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خنده‌ام را پنهان کنم و او می‌خواست دلواپسی‌اش را پشت این شیطنت‌ها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپش‌های قلبش می‌لرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم می‌کنی؟»... •┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈• @shahid_karami •┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈•
💚💚💚 گاهی وقتها تشکر کردن از خدا فقط گفتن کلمه‌ ی خدایا شکرت نیست گاهی وقتها برای تشکر از خداباید کاری کرد گلی را هدیه داد 🌷 دلی را شاد کرد💖 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @shahid_karami •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خـــــدایا ... تو را سپاس که زیبایی‌های آفرینش را ،برای ما برگزیدی و مواهب پاک خود را، به سویمان روان داشتی ... سپاس تو را که درِ تمامی نیازهای ما را از غیر خود ببستی. مهــــربانا ... دستان نیازمندمان خالی به سویت بلند شده آنها را از نعمت، رحمت و لطفت پر کن ... دل ناآراممان را آرام کن ای آرامش دهنده‌دلهای بیقرار گرفتاریهای ما را برطرف بفرما و نور ایمانت را در قلب ما منور بفرما،ما را زیر سایه خودت قرار ده و باران رحمتت را بر ما ببار... •┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈• @shahid_karami •┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈•
خوشبختی چیز عجیبی است وقتی می آید گامهایش آنقدر آرام است که شاید صدای پایش را نشنوی اما وقتی نیست دردش را تا مغز استخوان حس می کنی خوشبختی یک حس درونی است خوشبختی حاصل نوع نگاه ها به زندگی ست تعبیری متفاوت از بودن و برداشتی آزاد از زندگی زندگی: ز = زیباییها را ببین ن = ندای درونت را بشنو د = دلها را شاد کن گ = گوش بسپار به سکوت ی = یاری رسان باش زندگی اینگونه است زندگی کن •┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈• @shahid_karami •┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈•
••• دلم برای خانه ی پدری ام تنگ شده ... • جایی که شیطنت هایم خریدار دارد ... • جایی که همه چیز برای حالِ خوب داشتن فراهم است ... • جایی که همیشه در آن بچه ام ، و بچگی کردنم جرم نیست ، که اگر ناز کنم ، کسی چپ چپ نگاهم نمی کند ... • که پدر و مادرم در کمالِ صحت نفس می کشند ، می خندند ، و نوازشم می کنند ... • جایی که خوش طعم ترین غذاها وجود دارد ... و هرچه خواستی نمی گویند خودت آماده کن ! همه چیز بدونِ هیچ منتی مهیاست ... • آنجا که حتی مزه ی نان و ماستش هزار بار از پیتزا پپرونیِ بالای شهرِ اینجا بهتر است ... • همان جایی که هر صبح ، بوی عطر گلدان های مادر مشام را می نوازد و صدایِ غُل غلِ سماورش ، حالِ آدم را جا می آورد ... • جایی که خواب های از سرِ صبح تا لنگ ظهر ؛ عجیب ، در آن می چسبد ... • که اگر آدم از سردیِ اولِ صبح ها چنبره زد ، کسی هست که با تمامِ عشق ، پتو رویش بیاندازد ... و خوابِ شبها ، هیچ نگرانی و ترسی ندارد ... • جایی که تماشای برنامه های کودک، آن هم از نوع نوستالژی اش ، بیشتر از نوشیدنی های انرژی زا ، به آدم انرژی می دهد ... • جایی که هیچ کس در آن ، خسته از دنیا نیست ... • آنجا که جنسِ قربان صدقه هایش فرق دارد ... ! من دلم همین گوشه از دنیا را تا ابد میخواهد ... کنارِ پدر و مادری که از لبخندشان ؛ تمام باورهایِ مرده ام جان بگیرند ... ! •┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈• @shahid_karami •┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈•
43.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن ویژه برنامه ماه مبارک رمضان 🎞 اجرای متفاوت گروه سرود نورالمهدی(عج) 🏷 عنوان سرود: کمک مومنانه 💯 پیشنهاد دانلود و انتشار 📍 هیئت رزمندگان ثارالله همدان 📍هیئت جوانان عاشورایی رزمندگان اسلام لالجین 📍گروه سرود نورالمهدی عج 🆔 @sarallah_hmd
﷽ 🌙 فیض مجازی مناجات شب بیست و هشتم و آخرین شب جمعه ماه مبارک رمضان 🎤 با کلام: حجت الاسلام والمسلمین وحید عبادی 🎤 با مناجات خوانی: کربلایی امید حسنی کربلایی مصطفی میرزائی 🔺پنجشنبه ۱ خرداد / ساعت ۲۳ 📌صفحات رسمی پخش زنده: 🔸اینستاگرام: instagram.com/mostafa.mirzaei_ir instagram.com/Sarallahhmd 📍هیئت رزمندگان ثارالله همدان
9.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ✅ او یار امام زمان(عج) بود... ⁉️ 🎤 ✅ •┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈• @shahid_karami •┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈•
بارالها تنهاکوچه ای که بن بست نیست کوچه یادتوست... از تو خالصانه میخواهم که دوستانم درکوچه پس کوچه های زندگیشان، اسیر هیچ بن بستی نگردند.. الهی آمین •┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈• @shahid_karami •┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈•
📚 دفتر مشق ... معلم با عصبانیت دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ... دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم رسوند و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟ معلم تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم! دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت: خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن ...اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم هم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ... معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند، مکثی کرد و گفت: بشین سارا ... •┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈• @shahid_karami •┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈•
فردی در ترافیک جلوی ما بپیچید: احمق ما که جلوی دیگران می پیچیم: زرنگ کسی جواب تلفن ما راندهد: بی معرفت ما که جواب ندهیم: گرفتار فرد بلندتر از ما: دراز کوتاهتر از ما: کوتوله همکار جزئی نگر: ایرادگیر و وسواسی ما جزئی نگرتر باشیم: دقیق فردی لیوان آب ما را چپه کرد :کور پای ما به لیوان دیگری خورد :شعور ندارد لیوان را سر راه قرار داده . دنیای قضاوت ها یعنی تحلیل رفتار و گفتار دیگران بر اساس نیازها و ارزش های خودمان... •┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈• @shahid_karami •┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈•