eitaa logo
🇵🇸 پیروان مکتب شهید احمد کاظمی
71 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
325 فایل
پایگاه بسیج شهید احمد کاظمی شهر ورنامخواست
مشاهده در ایتا
دانلود
😊 کتک خوردن فرمانده!😁 اولین عملیاتی بود که شرکت می کردم. بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن، در دل شب عراقی ها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بکنند، دچار وهم و ترس شده بودم😱ساکت و بی صدا در یک ستون طولانی که مثل مار در دشتی صاف می خزید، جلو می رفتیم. جایی نشستیم. یک موقع دیدم که یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس میزند. کم مانده بود از ترس سکته کنم😨فهمیدم که همان عراقی سر پران است. تا دست طرف، رفت بالا، معطل نکردم. با قنداق سلاحم محکم کوبیدم تو پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم🏃‍♂🏃‍♂ لحظاتی بعد عملیات شروع شد. روز بعد در خط بودیم که فرمانده گروهانمان گفت:« دیشب اتفاق عجیبی افتاده، معلوم نیست که کدام شیر پاک خورده ای به پهلوی فرمانده کوبیده که همان اول بسم الله دنده هایش خرد و روانه ی عقب شده.»🤔😂😂 از ترس صدایش را در نیاوردم که آن« شیر پاک خورده» من بوده ام!🤦‍♂ 🌼✨ شیـــــــــخِ شـــــــــوخ ✨🌼 🌼✨ @sheykhe_shukh ✨🌼 🤲اگه لذت بردید یه صلوات بفرستید🤲 💎 💎💎 💎💎💎
فکر گناه و لگد شتر‼️🐫 🍃مرحوم شیخ رجبعلی خیاط می گوید: روزی برای انجام کاری روانه ی بازار شدم. اندیشه ی ارتکاب گناهی در مغزم گذشت ، ولی بلافاصله منصرف شدم و استغفار کردم ، در ادامه راه ، شتر هایی که از بیرون شهر هیزم می آوردند ، قطار وار از کنارم گذشتند ، ناگاه یکی از شتران لگدی به سوی من انداخت که اگر خود را کنار نکشیده بودم آسیب می دیدم. 🍃به مسجد رفتم و این پرسش در ذهنم من بود که این رویداد امروز از چه امری سرچشمه گرفته است ؟ در عالم معنا به من گفتند: این نتیجه آن فکرگناهی است که کرده ای! گفتم : من که آن گناه را انجام ندادم. پاسخ آمد : لگد آن شتر هم که به تو نخورد❗️(📚کیمیای محبت) 🌼✨ شیـــــــــخِ شـــــــــوخ ✨🌼 🌼✨ @sheykhe_shukh ✨🌼 🤲اگه لذت بردید یه صلوات بفرستید🤲 💎 💎💎 💎💎💎
💎💎💎 💎💎 💎 ❇️خاطرات جالب استاد قرائتی❇️ 🚿انار و دوش آب‌سرد در مِنـا😳😂 در یکی از سالهای گرم🔥 و کم آبی در منا، خیمه ⛺ را گُم کردم . مقداری گشتم و پیدا نکردم ، خیلی اذیّت شدم . یکی از دوستان به من رسید وگفت : چکار می کنی؟ داستان را گفتم ، گفت : خوب الا ن چه می خواهی؟ (من از روی مزاح و اینکه چیزی بگویم که فعلاً در دسترس نباشد ، بلکه باید خواب آن را دید) گفتم : یک دوش آب سرد و یک انار یزد!😁دست مرا گرفت و به خیمه خودشان برد که در آن خیمه دوش آب بود ، پس از دوش آب سرد و وقتی در خیمه نشستم ، آن سیّد ، اناری را جلوی من گذاشت و گفت : به جدّم این انار یزد است ! !😆👌👌👌 🌼✨ شیـــــــــخِ شـــــــــوخ ✨🌼 🌼✨ @sheykhe_shukh ✨🌼 🤲اگه لذت بردید یه صلوات بفرستید🤲 💎 💎💎 💎💎💎
💍 سادگی‌ ازدواج💞فرزندرهبرانقلاب چند روز پس از خواستگاری خانواده بزرگوار حضرت آیت الله خامنه ای از دختر بنده، خدمت مقام معظم رهبری رسیدم . ایشان فرمودند: آقای دکتر! اگر خدا بخواهد با هم خویشاوند می شویم . عرض کردم: چطور؟ فرمودند: آقا مجتبی و دختر خانم شما ظاهرا یکدیگر را پسندیده اند و در گفتگو به نتیجه رسیده اند . حالا نظر شما چیست؟ عرض کردم: آقا اختیار ما هم دست شماست! آقا فرمودند: شما و همسرتان استاد دانشگاه هستید و زندگی شما با زندگی ما متفاوت است . تمام زندگی ما غیر از کتابهایم، یک وانت لوازم کهنه است . خانه ما هم دو اطاق اندرونی دارد و یک اطاق بیرونی که مسئولان می آیند و با من دیدار می کنند . من پولی برای خرید خانه ندارم . خانه ای اجاره کرده ایم که قرار است در یک طبقه آن آقا مصطفی و در طبقه دیگر آقا مجتبی زندگی کنند . ما زندگی معمولی داریم و شما زندگی خوبی دارید، مثل ما زندگی نکرده اید . آیا دختر شما حاضر است با این وجود زندگی کند؟! زیبایی و دقت سخن رهبر معظم انقلاب برای من بسیار جالب بود . موضوع را به دخترم گفتم و او با روی باز استقبال کرد. (به نقل از دکتر حداد عادل) 🌼✨ شیـــــــــخِ شـــــــــوخ ✨🌼 🌼✨ @sheykhe_shukh ✨🌼 🤲اگه لذت بردید یه صلوات بفرستید🤲 💎 💎💎 💎💎💎
آخ كربلاي پنج🤣🤣آخ فتح المبین🤣 اینجوری‌عملیات‌ها رو‌ مرورمیکردیم😂 پسر فوق‌العاده بامزه و دوست داشتني بود. بهش مي‌گفتند «آدم آهني» يك جاي سالم در بدن نداشت. يك آبكش به تمام معنا بود. آن‌قدر طي اين چند سال جنگ تير و تركش خورده بود كه كلكسيون تير و تركش شده بود. دست به هر كجاي بدنش مي‌گذاشتي جاي زخم و جراحت كهنه و تازه بود. اگر كسي نمي‌دانست و جاي زخمش را محكم فشار مي‌داد و دردش مي‌آمد، نمي‌گفت مثلاً (آخ آخ آخ آخ آخ) يا ( درد آمد فشار نده) بلكه با يك ملاحت خاصي عملياتي را به زبان مي‌آورد كه آن زخم و جراحت را آن‌جا داشت. مثلاً كتف راستش را اگر كسي محكم مي‌گرفت مي‌گفت: « آخ بيت‌المقدس» و اگر كمي پايين‌تر را دست مي‌زد، مي‌گفت: «آخ والفجر مقدماتي» و همين‌طور «آخ فتح‌المبين»،😆«آخ كربلاي پنج و...» تا آخر بچه‌ها هم عمداً اذيتش مي‌كردند و صدايش را به اصطلاح در مي‌آوردند تا شايد تقويم عمليات‌ها را مرور كرده باشند.😂😂😂 🌼✨ شیـــــــــخِ شـــــــــوخ ✨🌼 🌼✨ @sheykhe_shukh ✨🌼 🤲اگه لذت بردید یه صلوات بفرستید🤲 💎 💎💎 💎💎💎
💎💎💎 💎💎 💎 ✅مهندسی عجیب نماز! ✍استاد قرائتی: نمازِ رشد دهنده، یعنی نمازی که کارخانه آدم سازی است. فضای نماز، فضای تربیتی است. مانند دریا🌊که حیوانات درون آن بدون معلم و مربی، همه شنا بلدند🏊‍♂اگر انسان واقعا اهل نماز شد، خودبه خود همه عیب ها و نواقصش برطرف می شود. به راستی که در نماز، مهندسی عجیبی شده است، از مسح سر و پا می فهمیم که باید سر تا پا نمازی شویم...👌توجه به این نکات، از انسان رها، یک انسان مخلص، متعهد، کامل و استاندارد می سازد. 🌼✨ شیـــــــــخِ شـــــــــوخ ✨🌼 🌼✨ @sheykhe_shukh ✨🌼 🤲اگه لذت بردید یه صلوات بفرستید🤲 💎 💎💎 💎💎💎
😉خـاطره طنـز شهیــد همــت😉 امیرعقیلی به حاج همت گفت: حاجی من از شما دلخورم😔حاج همت گفت: بفرمائید، چه دلخوری! عقیلی گفت: حاجی شما هر وقت از کنار پاسگاههای ارتش، از کنار ما که رد میشوی، یک دست تکان می دهی و با سرعت رد می شوی اصلا مارو تحویل نمیگیری حاجی...اما حاجی جان، من به قربانت بروم، شما از کنار بسیجی های خودتان که رد می شوی، هنوز یک کیلومتر مانده، چراغ می دی، بوق🔉 میزنی، آرام آرام سرعت ماشین ات را کم می کنی، بیست متر مانده به دژبانی بسیجی ها، با لبخند از ماشین پیاده میشوی😊دوباره باز دستی تکان میدهی👋سوار میشوی و میروی. حاج همت این ها را که از امیر عقیلی شنید، دستی به سر امیر کشید و خندید و گفت: اصل ماجرا این است که از کنار پاسگاه های شما که رد می شوم، این دژبان های شما هر کدام چند ماه آموزش تخصصی می بینند که اگر یک ماشین از دژبانی ارتشی ها رد شد، مشکوک بشوند؛ از دور بهش علامت میدهند، آرو آروم دست تکان میدهند، اگه طرف سرعتش زیاد بشه، اول علامت خطر میدهند،بعد ایست میدهند، بعد تیر هوائی میزنند، آخر کار اگر خواست بدون توجه دژبانی رد بشود.به لاستیک ماشین تیر میزنند.🧐 ولی این بسیجیها اگه مشکوک بشوند اول رگبار می بندند، بعد تازه یادشان میاد که باید ایست بدهند. یک خشاب و خالی می کنند، بابای صاحب بچه را در می آورند، بعد چند تا تیر هوائی شلیک می کنند و آخر که فاتحه طرف خوانده شد، داد می زنند ایست🤣🤣🤣🤣 🌼✨ شیـــــــــخِ شـــــــــوخ ✨🌼 🌼✨ @sheykhe_shukh ✨🌼
😉شوخی شهیدهمت با شهیدباکری😊 در سالهای دفاع مقدس چای مرهم خستگی جسمی رزمندگان اسلام بود. در میان لشکرها رزمندگان لشکر عاشورا انس و الفت بیشتری با چای داشتند . روزی در محضر آقا مهدی باکری و شهید حاج ابراهیم همت (فرمانده لشکر 27 حضرت محمد رسول الله « ص ») بودیم که در آن صحبت از کنترل مناطق عملیاتی بود. حاج همت به آقا مهدی گفت : نگهبانان لشکر شما برای نیروهای سایر لشکرها سخت می گیرند و اجازه نمی دهند راحت عبور و مرور کنند مگر ترکی بلد باشند. آقای مهدی در پاسخ گفت : شما یقین دارید که آنها نگهبانان لشکر ما هستند حاج همت گفت : من نه تنها نگهبانان لشکر شما را می شناسم حتی حد خط لشکر عاشورا را هم می شناسم😁آقا مهدی با تعجب پرسید چطور چگونه می شناسید؟🤷‍♂ حاج همت گفت : شناختن حد و حدود لشکر شما کاری ندارد اصلاً مشکلی نیست هر خطی که از آن دود♨️ به هوا بلند شده باشد آن خط لشکر عاشوراست چون همیشه کتری های چای☕️لشکر شما روی آتش می جوشد. همگی خندیدیم🤣(اسفندیار مبتکر سرابی) 🌼✨ شیـــــــــخِ شـــــــــوخ ✨🌼 🌼✨ @sheykhe_shukh ✨🌼
💎💎💎 💎💎 💎 😁 ❇️خاطرات جالب استاد قرائتی❇️ استفاده به موقع از یک حدیث😁 عدّه ای خانم🧕به دعوت حاجیه خانم مهمان و مشغول غذا خوردن بودند🥗 ، تا وارد منزل شدم ، خانم ها گفتند : حاج آقا برای ما هم حدیثی بخوانید ! گفتم : حدیث داریم که قبل از سیر شدن دست از غذا خوردن بکشید ! !😂 🌼✨ شیـــــــــخِ شـــــــــوخ ✨🌼 🌼✨ @sheykhe_shukh ✨🌼 🤲اگه لذت بردید یه صلوات بفرستید🤲 💎 💎💎 💎💎💎
💎💎💎 💎💎 💎 😁بسیجی جغله و سرتیپ عراقی😁 توی یکی از عملیات ها همه سنگرهای عراقی را گرفته بودیم وارد سنگر فرماندهی که شدیم فرمانده عراقی هاج واج روی صندلی چرخ دار پشت میزش نشسته بود و تکان نمی خورد🙁یک سرتیپ هیکلی و سن و سال دار. یکی از جغله های بسیجی چهارده ،پانزده ساله،اسلحه گرفته بود روبرویش اما هر کار می کردیم فرمانده از جایش بلند نمی شد🤔بلاخره با کلی ضرب و زور بلندش کردیم که دیدیم بعله!!آقا خودش را خیس کرده است.🙈😂😂😂 🌼✨ شیـــــــــخِ شـــــــــوخ ✨🌼 🌼✨ @sheykhe_shukh ✨🌼 🤲اگه لذت بردید یه صلوات بفرستید🤲 💎 💎💎 💎💎💎
💎💎💎 💎💎 💎 ❇️خاطرات جالب استاد قرائتی❇️ حاج‌آقا خیلی زرنگی😁 زمانی که در کاشان برای بچه ها کلاس داشتم ، شخصی به من گفت : تو خیلی سیاستمداری . گفتم : چطور ؟🤔 گفت : تو این بچه ها را جمع می کنی و برایشان کلاس می گذاری تا چند سال دیگر که بزرگ شدند ، خمس وسهم امامشان را به تو بدهند ! !😂😂😂 🌼✨ شیـــــــــخِ شـــــــــوخ ✨🌼 🌼✨ @sheykhe_shukh ✨🌼 🤲اگه لذت بردید یه صلوات بفرستید🤲 💎 💎💎 💎💎💎
😉 خرمشهر بوديم ! آشپز👨‍🍳وكمك آشپز ، تازه وارد بودند و با شوخي بچه ها ناآشنا . آشپز ، سفره رو انداخت وسط سنگر و بعد بشقاب ها رو چيد جلوي بچه ها .رفت نون بياره كه عليرضا بلند شد و گفت : (( بچه ها ! يادتون نره !😜)) آشپزاومد و تند و تند دوتا نون گذاشت جلوي هر نفر ورفت . بچه ها تند نون هارو گذاشتند زير پيراهنشون . كمك آشپز اومد نگاه سفره كرد . تعجب كرد . تند و تند براي هرنفر دوتا كوكو گذاشت ورفت . بچه ها با سرعت كوكوها رو گذاشتند لاي نون هائي كه زير پيراهنشون بود . آشپز و كمك آشپز اومدن بالا سر بچه ها . زل زدند به سفره . بچه ها شروع كردند به گفتن شعار هميشگي :(( ما گشنمونه ياالله ! )) . كه حاجي داخل سنگر شد و گفت: چه خبره ؟ آشپز دويد روبروي حاجي و گفت : حاجي ! اينها ديگه كيند ! كجا بودند! ديوونه اند يا موجي ؟!!😂. فرمانده با خنده پرسيد چي شده ؟ آشپز گفت تو يه چشم بهم زدن مثل آفريقائي هاي گشنه هرچي بود بلعيدند !! آشپز داشت بلبل زبوني ميكرد كه بچه ها نونها و كوكوهارو يواشكي گذاشتند تو سفره . حاجي گفت اين بيچاره ها كه هنوز غذاهاشون رو نخوردند ! 😅آشپز نگاه به سفره كرد . كمي چشماشو باز وبسته كرد . با تعجب سرش رو تكوني داد و گفت : جل الخالق !؟ اينها ديونه اند يا اجنه ؟!‌ و بعد رفت تو آشپزخونه ..هنوز نرفته بود كه صداي خنده ي بچه ها سنگرو لرزوند ...🤣🤣 🌼✨ شیـــــــــخِ شـــــــــوخ ✨🌼 🌼✨ @sheykhe_shukh ✨🌼 🤲اگه لذت بردید یه صلوات بفرستید🤲 💎 💎💎 💎💎💎